معرفی کتاب خاک غریب اثر جومپا لاهیری

  پنجشنبه، 22 مهر 1400   زمان مطالعه 9 دقیقه
معرفی کتاب خاک غریب اثر جومپا لاهیری
کتاب خاک غریب، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی جومپا لاهیری است که نخستین بار در سال 2008 وارد بازار نشر شد.

درباره کتاب خاک غریب

خاک غریب مجموعه ای از داستان های کوتاه و جذاب است که از مهاجرت صحبت می کنند. داستان های این مجموعه به دو بخش تقسیم می شوند: بخش اول پنج داستان کوتاه است و بخش دوم سه داستان کوتاه مرتبط به هم. جومپا لاهیری برای نوشتن داستان ها و پیدا کردن شخصیت های اصلی به سراغ آدم هایی رفته است که یا از هند مهاجرت کرده اند و یا اصالت هندی دارند. و از مسائلی نوشته است که در جریان این مهاجرت ها برایشان رخ می دهد. تحت تاثیر محیط جدید قرار گرفتن، احساس غربت، تنهایی یا غریبگی. ترس از یک محیط و فرهنگ جدید یا هرچیزی که مهاجران را درگیر خود می کند. در این داستان ها اتفاق خاص یا عجیبی نمی افتد اما روایت نویسنده از لحظات روزمرگی چنان شیرین است که تک تک داستان ها را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده است. نشر ماهی کتاب خاک غریب را با پردخت حق نشر کتاب به نویسنده در ایران ترجمه و منتشر کرده است. بوستون گلوب درباره این اثر اینطور گفته است: اندوه بزرگی که در کارهای اوست نتیجه پیوند غربت او با غم های دیگری است که گریبانگیر زندگی همه ما است: مرگ عزیزان، پایان عشق ها و فروپاشی خانواده هایو اس ای تودی هم این کتاب را اینطور توصیف می کند: چیزی که لاهیری را از نویسندگان دیگر متمایز می کند، نوشته هایی است ساده و در عین حال سرشار از جزئیات که همچنان که او قدم به قدم زندگی شخصیت هایش را بر خواننده آشکار می سازد، قلب آدم را به درد می آورد.

خلاصه کتاب خاک غریب

در این مجموعه، هشت داستان به یاد ماندنی گرد هم آورده شده اند که احساسات پیچیده تری را نسبت به سایر آثار لاهیری به نمایش می گذراند و مخاطب را به سفری از کمبریج و سیاتل گرفته تا هند و تایلند می برند. این داستان های هنرمندانه و شگفت انگیز، به زندگی برادران و خواهران، پدران و مادران، دخترها و پسرها، و دوستان و عاشقان می پردازند. در یکی از داستان های این اثر، مادری جوان به نام روما در شهری جدید، پدرش را ملاقات می کند؛ پدری که با دقتی فراوان به خاک باغچه ی دخترش رسیدگی می کند و با نوه اش ارتباطی ویژه شکل می دهد. اما این همه ی ماجرا نیست و پدر، رازی را از دخترش پنهان کرده است. در داستانی دیگر، تلاش مردی برای تبدیل کردن عروسی دوستش به آخرهفته ای عاشقانه با همسرش، به خاطر طولانی شدن مهمانی به رویدادی تاریک و آشکارکننده مبدل می گردد. در یکی دیگر از داستان های کتاب خاک غریب، دختری قصد دارد دوران کودکی خوبی را که خودش هیچ وقت نداشته، برای برادرش فراهم کند اما اعتیادش به الکل باعث می شود احساس گناه، اندوه و عصبانیت دست از سر او برندارند.

درباره نویسنده کتاب خاک غریب

جومپا لاهیری با نام نیلانجانا سودشنا (زاده ی ۱۱ ژوئیه ۱۹۶۷ در لندن) نویسنده آمریکایی هندی تبار است.پدر و مادر لاهیری از مهاجران هندی (بنگالی) بودند که از کلکته به لندن مهاجرت کرده بودند. پدر جومپا کتابدار دانشگاه بود. او در لندن به دنیا آمد، خانواده اش وقتی که وی ۳ ساله بود به آمریکا مهاجرت کردند و به این ترتیب جومپا در رود آیلند آمریکا بزرگ شد. مادر جومپا علاقه مند بود که فرزندانش با فرهنگ بنگالی به خوبی آشنا باشند، از همین رو آن ها اغلب برای دیدن اقوامشان به کلکته می رفتند.لاهیری به کالج برنارد رفت و مدرک لیسانس در رشته ی ادبیات انگلیسی را در سال ۱۹۸۹ دریافت کرد. پس از آن به دانشگاه بوستون رفت و سه مدرک فوق لیسانس در رشته های زبان انگلیسی، نگارش خلاقانه و ادبیات تطبیقی و نیز مدرک دکترا در رشته ی مطالعات رنسانس را از این دانشگاه دریافت کرد.لاهیری در سال ۲۰۰۱ با آلبرتو ووروولیاس-بوش روزنامه نگار ازدواج کرد. آنها دارای دو فرزند به نام های اکتاویو و نور هستند و در بروکلین زندگی می کنند.لاهیری با نخستین اثرش، مجموعه داستان مترجم دردها (۱۹۹۹)، برنده ی جایزه ادبی پولیتزر در سال ۲۰۰۰ شد. همچنین نخستین رمان او به نام همنام (۲۰۰۳) در ساخت فیلمی به همین نام در سال ۲۰۰۷ مورد اقتباس قرار گرفت.

جومپا لاهیری

درباره مترجم کتاب خاک غریب

امیرمهدی حقیقت مترجم ایرانی است که از سال ۱۳۸۰ با ترجمهٔ مترجم دردها نوشته جومپا لاهیری وارد عرصهٔ حرفه ای ترجمه ادبی شد. تمرکز اصلی وی ادبیات آمریکای شمالی، بخصوص داستان کوتاه، بوده است و در حوزه های بزرگسال و کودک و نوجوان ترجمه کرده است. امیرمهدی حقیقت در سال ۱۳۵۳ در تهران به دنیا آمد. در سال های دهه ۷۰ با شنیدن بخشی از نوار آموزشی زبان به زبان انگلیسی علاقمند شد و خواندن اتفاقی یک نسخه از مجله مترجم وی را به ترجمه علاقمند کرد. سال ۱۳۸۰ با انتشار مجموعه داستان مترجم دردها به جرگه مترجمان زبان فارسی پیوست. وی تا کنون آثاری از جومپا لاهیری، کنت هریف، سام شپارد و دن چاون به فارسی ترجمه کرده است. او همچنین در مجموعه چهارجلدی قصه های جیبی، داستان هایی از چهره های شاخص و کلاسیک دنیای ادبیات از جمله گی دو موپاسان، جیمز تربر، اچ اچ مونرو (ساکی/ساقی)، جوان آیکن، ایزاک بشویس سینگر، تری جونز، ایتالو کالوینو، سر آرتور کانن دویل، دینو بوتزاتی، ترومن کاپوتی، ری بردبری، مارک تواین، نجیب محفوظ، امبروز بیرس و چارلز دیکنز را هم ترجمه کرده است.حقیقت در زمینه داستان کوتاه، مجموعه داستان هایی از نیویورکر و چند مجله ادبی دیگر آمریکایی را به انتخاب خودش جمع آوری و پس از ترجمه با نام خوبی خدا و منتشر کرد. مجموعه داستان دیگری با انتخاب و ترجمه او با عنوان خریدن لنین در سال 95 منتشر شد. در سال های گذشته، شماری از ترجمه های امیرمهدی حقیقت از چند داستان کوتاه در نشریات همشهری داستان، روزنامه همشهری، هفته نامه سلامت، روزنامه شرق، شهروند امروز، سروش جوان، همشهری جوان و مجلهٔ هندی گالری منتشر شده است.امیرمهدی حقیقت از سال ۱۳۸۲ در وب گاه رسمی اش به چالش های ترجمه، نمونه ترجمه های خوب، بررسی مبانی نظری ترجمه و بیان دیدگاه های خوانندگان و منتقدان دربارهٔ آثار ترجمه شده اش می پردازد. سال ۲۰۰۸ جومپا لاهیری طی قراردادی رسمی کپی رایت ترجمهٔ فارسی خاک غریب (با ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت) را به نشر ماهی سپرد.

خواندن کتاب خاک غریب را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

خاک غریب کتابی جالب برای تمام دوست داران ادبیات داستان خارج و علاقه مندان به آثار نویسندگان هندی است.

قسمتی از کتاب خاک غریب

بعد از مرگ مادر روما، پدر از شرکت داروسازی که چندین دهه توش کار می کرد بازنشسته شد و بنا کرد به اروپاگردی ــ قاره ای که تا آن وقت ندیده بود. پارسال فرانسه و هلند را دیده بود و تازگی ها هم رفته بود ایتالیا. با تور می رفت. با اتوبوس، همراه غریبه ها، از وسط طبیعت می گذشت. ترتیب اقامت در همه هتل ها، وعده های غذایی و بازدید از موزه ها از پیش داده شده بود. سفرش هر بار دو سه هفته، گاهی چهار هفته، طول می کشید. روما در طول سفر هیچ خبری از پدر نداشت. هربار، پرینت اطلاعات پرواز پدر را با آهن ربا به در یخچال می زد و روز پروازش اخبار تلویزیون را تماشا می کرد که خاطرجمع شود هیچ جای دنیا هیچ هواپیمایی سقوط نکرده.

گاهی وقت ها کارت پستالی به سیاتل، جایی که روما و آدام و پسرشان، آکاش، توش زندگی می کردند، می رسید. کارت پستال ها تصویرهایی بودند از کلیساها، فواره های سنگی، بازارچه های شلوغ و بام های سفالی خانه ها که آفتابِ عصرگاهی رنگ های شادِ گرمی بهشان داده بود. پانزده سالی از اولین و آخرین سفر پرماجرای روما به اروپا می گذشت. با دو تا از دوست هاش تور یک ماهه یورو رِیل را گرفته بود و اروپا را چرخیده بود ــ روما آن موقع دستیار وکیل بود و با حقوق هایی که جمع کرده بود، پول سفرش را جور کرده بود. شب ها توی اقامتگاه های قدیمی می خوابیدند و صرفه جویی های آن روزهاش در آن دوره از زندگی برایش غریب بود. آن سفر، جز از همین کارت پستال ها که حالا پدر می فرستاد، چیزی سوغاتی نخریده بود. پدر، کوتاه و کلی، از چیزهایی که می دید و کارهایی که می کرد می نوشت: «دیروز، گالری یوفیزی. امروز، پیاده روی تا آن طرف آرنو. برنامه فردا سفر به سیناست.» گاهی تک جمله ای هم درباره آب وهوا بود. ولی هیچ وقت هیچ حسی از حضور پدر در آن جاها در کار نبود. روما یاد تلگراف های سال ها قبلِ پدر و مادرش می افتاد که بعد از هربار سفر به کلکته و بازگشتِ صحیح و سالم به پنسیلوانیا، به فک وفامیل هاشان توی کلکته می فرستادند.

این کارت پستال ها در واقع اولین نامه هایی بود که روما از پدرش می گرفت. توی عمر سی و هشت ساله اش هیچ وقت پیش نیامده بود که پدر برایش نامه بنویسد. نامه نگاری ها یکطرفه بود. سفرهای پدر آن قدر کوتاه بود که روما وقتِ جواب دادن نداشت. تازه، پدر در موقعیتی نبود که نامه به دستش برسد. خط پدر ریز و دقیق بود و بفهمی نفهمی زنانه. خط مادرش یک مشت حرف کوچک و بزرگِ انگلیسی توهَم توهَم بود؛ مادر هر حرف را فقط یک جور بلد بود ــ یا کوچک یا بزرگ. کارت پستال ها خطاب به خود روما بود. پدر هیچ وقت اسم آدام را نمی آورد؛ از آکاش هم چیزی نمی گفت. فقط آخر نامه اش بود که نشان می داد با هم نسبت دارند. نامه را این طور امضا می کرد: «شاد باشی. با عشق، بابا.» انگار شادبودن به همین سادگی باشد.

پدر بنا بود ماه اوت باز به سفر برود ــ این بار به پراگ. ولی گفته بود قبلش می تواند بیاید خانهٔ جدید آن ها را که در شرق سیاتل خریده بودند ببیند و یک هفته پیششان بماند. بهار آن سال، به خاطر کار آدام، از بروکلین بلند شده بودند. یک شب که روما توی آشپزخانه خانه جدیدش شام می پخت، پدر زنگ زده بود و پیشنهاد داده بود بیاید پیششان. زنگ پدر غافلگیرش کرده بود. بعد از مرگ مادر، روما تا مدت ها خودش را موظف می دید شب به شب به پدر زنگ بزند و بپرسد روزش را چطوری گذرانده. حالا کم تر تلفن می زد ــ معمولا هفته ای یک بار، یکشنبه عصرها. پشت تلفن به پدر گفت «این جا همیشه قدمتون سرِ چشمه. خودتون می دونید که اصلا پرسیدن نداره.»

مادر هیچ وقت نمی پرسید. بلیت هواپیما توی دستش، زنگ می زد می گفت «جولای داریم می آییم ببینیمتون.» روما زمانی از این بی ملاحظگی عصبانی می شد. حالا حسرتش را می خورد.

شناسنامه کتاب خاک غریب


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها