درباره کتاب همنام
کتاب همنام، رمانی نوشته ی جومپا لاهیری است که اولین بار در سال 2003 به انتشار رسید. لاهیری در این رمان جذاب، به شکلی عمیق تر و کامل تر به تِم هایی می پردازد که باعث شدند اثر قبلی اش، «مترجم دردها» به موفقیت های فراوانی برسد: تجربه ی مهاجرت، تضاد فرهنگ ها، مشکلات خو گرفتن با محیط جدید و از همه گزنده تر، ارتباطات درهم تنیده ی نسل ها. لاهیری دوباره در این رمان، مهارت کم نظیر خود را در خلق جزئیاتی نشان می دهد که کلید ورود به دنیایی پر از احساسات و عواطف اند. رمان همنام، داستان مهاجرت خانوده ی گانگولی از کلکته به آمریکا را روایت می کند. آشوک و آشیما گانگولی به کمبریج ماساچوست می روند. آشوک خیلی راحت تر از همسرش می تواند با محیط جدید خو بگیرد. زمانی که پسر این زوج به دنیا می آید، آن ها تصمیم می گیرند نام نویسنده ای روس را برای او انتخاب کنند. گوگول گانگولی حالا فقط می داند که میراث خانوادگی و البته اسم عجیبش، تنها مایه ی رنج او بوده اند.
خلاصه کتاب همنام
آشوک و آشیما از کلکته به آمریکا رفته اند و قلب آشوک برای همیشه در سرزمن خودش باقی مانده است. در یک حادثه ناگوار آشوک با کمک کتابی از گوگول نویسنده روسی نجات پیدا می کند، او اسم پسرش را برای ادای دین به این نویسنده گوگول می گذارد. ما در این داستان هم روایت خود آشوک را می خوانیم هم پسرش گوگول که کم کم بزرگ می شود و در فرهنگ آمریکایی رشد می کند. او با نام گوگول غریبه است و نمی تواند اسمش را بپذیرد اما چیزی که در این داستان در لایه های بعدی روایت می شود هویتی است که گوگول به دنبال آن است.
درباره نویسنده کتاب همنام
جومپا لاهیری با نام نیلانجانا سودشنا (زاده ی ۱۱ ژوئیه ۱۹۶۷ در لندن) نویسنده آمریکایی هندی تبار است.پدر و مادر لاهیری از مهاجران هندی (بنگالی) بودند که از کلکته به لندن مهاجرت کرده بودند. پدر جومپا کتابدار دانشگاه بود. او در لندن به دنیا آمد، خانواده اش وقتی که وی ۳ ساله بود به آمریکا مهاجرت کردند و به این ترتیب جومپا در رود آیلند آمریکا بزرگ شد. مادر جومپا علاقه مند بود که فرزندانش با فرهنگ بنگالی به خوبی آشنا باشند، از همین رو آن ها اغلب برای دیدن اقوامشان به کلکته می رفتند.لاهیری به کالج برنارد رفت و مدرک لیسانس در رشته ی ادبیات انگلیسی را در سال ۱۹۸۹ دریافت کرد. پس از آن به دانشگاه بوستون رفت و سه مدرک فوق لیسانس در رشته های زبان انگلیسی، نگارش خلاقانه و ادبیات تطبیقی و نیز مدرک دکترا در رشته ی مطالعات رنسانس را از این دانشگاه دریافت کرد.لاهیری در سال ۲۰۰۱ با آلبرتو ووروولیاس-بوش روزنامه نگار ازدواج کرد. آنها دارای دو فرزند به نام های اکتاویو و نور هستند و در بروکلین زندگی می کنند.لاهیری با نخستین اثرش، مجموعه داستان مترجم دردها (۱۹۹۹)، برنده ی جایزه ادبی پولیتزر در سال ۲۰۰۰ شد. همچنین نخستین رمان او به نام همنام (۲۰۰۳) در ساخت فیلمی به همین نام در سال ۲۰۰۷ مورد اقتباس قرار گرفت.

درباره مترجم کتاب همنام
امیرمهدی حقیقت مترجم ایرانی است که از سال ۱۳۸۰ با ترجمهٔ مترجم دردها نوشته جومپا لاهیری وارد عرصهٔ حرفه ای ترجمه ادبی شد. تمرکز اصلی وی ادبیات آمریکای شمالی، بخصوص داستان کوتاه، بوده است و در حوزه های بزرگسال و کودک و نوجوان ترجمه کرده است. امیرمهدی حقیقت در سال ۱۳۵۳ در تهران به دنیا آمد. در سال های دهه ۷۰ با شنیدن بخشی از نوار آموزشی زبان به زبان انگلیسی علاقمند شد و خواندن اتفاقی یک نسخه از مجله مترجم وی را به ترجمه علاقمند کرد. سال ۱۳۸۰ با انتشار مجموعه داستان مترجم دردها به جرگه مترجمان زبان فارسی پیوست. وی تا کنون آثاری از جومپا لاهیری، کنت هریف، سام شپارد و دن چاون به فارسی ترجمه کرده است. او همچنین در مجموعه چهارجلدی قصه های جیبی، داستان هایی از چهره های شاخص و کلاسیک دنیای ادبیات از جمله گی دو موپاسان، جیمز تربر، اچ اچ مونرو (ساکی/ساقی)، جوان آیکن، ایزاک بشویس سینگر، تری جونز، ایتالو کالوینو، سر آرتور کانن دویل، دینو بوتزاتی، ترومن کاپوتی، ری بردبری، مارک تواین، نجیب محفوظ، امبروز بیرس و چارلز دیکنز را هم ترجمه کرده است.حقیقت در زمینه داستان کوتاه، مجموعه داستان هایی از نیویورکر و چند مجله ادبی دیگر آمریکایی را به انتخاب خودش جمع آوری و پس از ترجمه با نام خوبی خدا و منتشر کرد. مجموعه داستان دیگری با انتخاب و ترجمه او با عنوان خریدن لنین در سال 95 منتشر شد. در سال های گذشته، شماری از ترجمه های امیرمهدی حقیقت از چند داستان کوتاه در نشریات همشهری داستان، روزنامه همشهری، هفته نامه سلامت، روزنامه شرق، شهروند امروز، سروش جوان، همشهری جوان و مجلهٔ هندی گالری منتشر شده است.امیرمهدی حقیقت از سال ۱۳۸۲ در وب گاه رسمی اش به چالش های ترجمه، نمونه ترجمه های خوب، بررسی مبانی نظری ترجمه و بیان دیدگاه های خوانندگان و منتقدان دربارهٔ آثار ترجمه شده اش می پردازد. سال ۲۰۰۸ جومپا لاهیری طی قراردادی رسمی کپی رایت ترجمهٔ فارسی خاک غریب (با ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت) را به نشر ماهی سپرد.
خواندن کتاب همنام را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب را به تمام علاقه مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می کنیم.
قسمتی از کتاب همنام
به آشیما می گوید چون حاملگی اولش است، این مرحله ممکن است تا بیست و چهار ساعت، بلکه بیشتر طول بکشد. آشیما چشم می گرداند آشوک را ببیند، ولی آشوک پشت پرده ای است که دکتر دور تخت کشیده. آشوک بلندبلند می گوید: «برمی گردم پیشت.» بعد صدای یکی از پرستارها می آید: «آقای گانگولی اصلا دلتان شور نزند. خانم شما حالاحالاها کار دارد. ما خودمان هواش را داریم.»
حالا دیگر آشیما تنهاست. پردهٔ دور تخت، او را از سه زن دیگر توی اتاق جدا کرده. کم کم از لابه لای حرف هاشان اسمشان را می فهمد. یکی بِوِرلی است. یکی لوییس، سمت چپی هم کارول. آشیما می شنود که یکی از آنها یکهو هوار می کشد: «وای! مرده شورش را ببرد. جانم دارد بالا می آید!» بعد صدای مردی می آید: «عزیزم، دوستت دارم. واقعآ دوستت دارم.» آشیما این جمله را هیچ وقت از شوهر خودش نشنیده. توقعش را هم نداشته. آنها اصولا این جوری نیستند. اولین بار است که بین چند تا غریبه تنها افتاده. همیشه یا در یک اتاق پیش پدر و مادرش خوابیده یا آشوک پهلوش بوده. پیش خودش می گوید کاش پرده ها را کنار می زدند تا می شد با این زن های امریکایی حرف بزنم، بلکه یکی از آنها قبلا بچه زاییده باشد بتواند بگوید باید منتظر چی باشم. ولی خیلی وقت است دستش آمده امریکایی ها با وجودی که جلوی چشمِ این وآن مدام قربان صدقهٔ هم می روند و زن هاشان راه به راه بیکینی و مینی ژوپ می پوشند، و با وجودی که توی کوچه و خیابان بازو در بازوی هم می اندازند یا در پارک کمبریج توی بغل هم می خوابند، با همهٔ اینها اصولا تنهایی را ترجیح می دهند. دست می کشد روی شکمش که حالا عین بشکه سفت و قلنبه شده. فکری است که الان دست و پای بچه کجاست. این چند روز آخر، بچه دیگر از تک وتا افتاده و آشیما غیر از پرش های گاه و بیگاه روی دنده هاش، مشت و لگد و فشاری حس نکرده. از خودش می پرسد یعنی من تنها هندی این بیمارستان ام. ولی موقعی که بچه توی شکمش می جنبد، می بیند که نه، تنها نیست. پیش خودش فکر می کند چقدر عجیب غریب است که بچه بناست جایی به دنیا بیاید که بیشتر مردم در آنجا درد می کشند یا جان می دهند. کاشی های شیری کف اتاق، قاب های شیری سقف و ملافه های سفیدی که سفت روی تختش کشیده شده، چیزی ندارند که به آشیما قوت قلب بدهند. یادش می آید که در هند، زن حامله برای وضع حمل می رود خانهٔ پدر و مادرش؛ هم از شوهر و قوم شوهر دور می شود، هم از تمام گرفتاری های خانه. انگار تا چند وقت بعد از تولد بچه، مادر هم به دوران بچگی اش برمی گردد.
باز دردش می گیرد؛ سخت تر از دفعهٔ قبل. جیغ می کشد. سرش را فشار می دهد به بالش و انگشت هاش نردهٔ سرد تخت را محکم می چسبد. ولی انگار کسی صداش را نشنیده؛ هیچ پرستاری دوان دوان به سراغش نمی آید. بهش گفته اند ببیند هر دردش چقدر طول می کشد. به ساعتش نگاه می کند که دمِراهی پدر و مادرش است. وقتی توی فرودگاه دام دام داشتند برای آخرین بار با هم خداحافظی می کردند، وسط هیاهو و اشک و آه های بیست و شش هفت نفر از فامیل، پدر و مادرش بی آنکه خودش بفهمد ساعت را به مچش بسته بودند. اولین بار بود سوار هواپیما می شد. قوم و خویش ها از بالکن فرودگاه تماشاشان می کردند. هواپیما با صدایی گوشخراش بلند شده بود و از روی قسمت هایی از هندوستان رد شده بود که پای آشیما هیچ وقت به آنجا نرسیده بود. بعد هم به کلی از کشور خارج شده بود و لحظه به لحظه، دور و دورتر شده بود.
شناسنامه کتاب همنام
- نویسنده: جومپا لاهیری
- مترجم: امیر مهدی حقیقت
- ناشر: ماهی
- تعداد صفحات: 360
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد
معرفی کتاب همین حوالی اثر جومپا لاهیری










































