درباره کتاب پیرمرد و دریا
انتشار "پیرمرد و دریا" در پایان کار هنری ارنست همینگوی، شهرت خود را به عنوان یک نویسنده ثابت کرد. این زمانی بود که منتقدان فکر می کردند که همینگوی قدرت های خلاقانه خود را از دست داده است. آنها رمان پیشین او را که در امتداد رودخانه به سمت درخت ها نام داشت در ذهن خود به عنوان اثری بسیار قوی قرار داده بودند. رمان هیمینگوی جایزه پولیتزر 1953 را به دست آورد و به او کمک کرد تا در سال 1954 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد. در حدود پانزده سال، این کار تأیید و توجه گسترده ای داشت، هرچند که آن ها متضرر شد. در اواخر دهه 1960، منتقدان یک بازنگری را آغاز کردند. در سالهای بعد، فقط چند مقاله از این رمان نوشته شد.
پیرمرد و دریا در سطوح مختلف تم، تصویر و نماد کار می کند و با داستان های مابی دیک هرمان ملویل (1851) و ساموئل تیلور کالیرج "The Lime of the Mariner of the Ancients" (1798) مقایسه می شود؛ داستان های بزرگی که از ماجراجویی های دریایی و آزمایش استقامت انسان است. این داستان یک جهان را نشان می دهد که در آن قهرمان و روحانی بودن در آن باهم آمیخته می شوند. همینگوی ادعا کرد که داستان درباره یک ماهیگیر واقعی، دریا واقعی و یک ماهی واقعی می باشد. با این حال، هیچ سؤالی وجود ندارد که تلاش در واقع گرایی، ابعاد تشبیهی و نمادین داستان را پنهان نمی کند. سبک نازک و نحیف داستان، توجه خوانندگان را به نمایشنامه بی انتها عاری از مرجع معاصر را متمرکز می کند، اما جهان مدرن زمینه ای برای مبارزه قهرمانانه یک مرد با طبیعت است. در یک سطح، داستان شهادت قهرمانانه برای استقامت و شجاعت آن شخص است. این تفسیر بر مبنای خواندن متن است و بدون شناخت بسیاری از فاکتورهای دیگر این داستان می باشد. پیرمرد تلاش های شدید و فوق العاده ای را علیه مارلین (ماهی بسیار بزرگ و قدرتمند) می کند. مارلین نیروی مخرب یا بدخیم طبیعت نیست. استقامت پیرمرد و شاید هوشش ثابت می کند که از ماهی بهتر است. این مرد ماهی را فتح می کند، اما در نهایت، ماهی را به کوسه ها می بازد.
خلاصه داستان پیرمرد و دریا
کتاب پیرمرد و دریا، مهم ترین اثر ارنست همینگوی، داستان زندگی و تلاش های سانتیاگو است. سانتیاگو، ماهیگیر پیر کوبایی است. او در طول ۸۴ روز گذشته، نتوانسته است حتی یک ماهی صید کند. اما یک روز در دل دریا و برای به دام انداختن یک نیزه ماهی بزرگ، وارد جنگی بزرگ می شود. مبارزه ای که مانند مبارزه ی مرگ و زندگی است.
ارنست همینگوی با نوشتن رمان پیرمرد و دریا، به درجه ی تازه ای از آگاهی رسیده است. همینگوی تا پیش از این و در آثار دیگرش از زخم خوردن و ضعف و آسیب پذیری آدم های سرسخت سخن می گفت اما اکنون از سرسختی یک پیرمرد ضعیف سخن می گوید. در انتهای کتاب هم نقدی از لیندا واگنر آمده است.
درباره نویسنده کتاب پیرمرد و دریا
ارنِست میلر هِمینگوی (زاده ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ درگذشت ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. او از پایه گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع نگاری ادبی» شناخته می شود.
ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی متولد شد. پدرش کلارنس یک پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود.
مادرش علاقه مند بود كه پسرش اهل كلیسا و خواننده سرور های مذهبی باشد اما پدرش به ماهیگیری علاقه مند بود . چوب و تور ماهیگیری به دستش میداد تا تمرین ماهیگیری كند. ارنست همینگوی ده ساله بود كه با تفنگ و اصول شكار آشنا شد. هنگامی كه پا به مدرسه گذاشت احساس كرد كه به ادبیات بیش تر از درسهای دیگرعلاقه مند است خود در این باره می گوید :
از قیافه و از بیان آموزگار ادبیاتم خوشم می آمد . احساس میكردم چیزی در من هست كه او در قالب ادبیات و شعرهایی كه میخواند خوب بازگو می كند. اما این كشش را نسبت به درس های دیگرم آنچنان نداشتم.
ارنست همینگوی در همین سال ها شروع به نوشتن كرد. روزنامه ی مدرسه نخستین بازتاب اندیشه او شد. ارنست همچنان می نوشت اما بیشتر آنها را جز به یكی دو دوست صمیمی نشان نمی داد. دوره ی دبیرستان را در مدرسه عالی اوك پارك به پایان برد تا اینكه دوران تحول او از سال 1917 شروع شد. همینگوی كوشید كه وارد ارتش شود و سرانجام موفق شد و با احساس شور انگیزی وارد جبهه شد.
سبک ویژهٔ او در نوشتن او را نویسنده ای بی همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستان های کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان «عید متغیر» انتشار یافت، برداشتی شخصی و بی نظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ است.
همینگوی در سال 1952 كتاب پیر مرد و دریا را نوشت و این سال برای همینگوی سال خوشی بود همینگوی در این سال جایزه نوبل ادبی را به خاطر همه كارهایش و كتاب معروفش پیرمرد و دریا دریافت نمود.
قسمتی از کتاب پیرمرد و دریا
پیرمرد لاغر و خشکیده بود و پشت گردنش شیارهای ژرف داشت. لکه های قهوه ای رنگ سرطان خوش خیم پوست که از بازتاب آفتاب بر دریای گرمسیر پدید می آید روی گونه هایش بود. لکه ها هر دو سوی چهره اش را تا پایین پوشانده بود و از کشیدن ریسمان ماهیهای سنگین بر کف دستهایش خطهای ژرف افتاده بود. اما هیچ کدام از این خطها تازه نبود. مانند شیارهای بیابان بی ماهی کهن بود. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۹۸)
می دانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمی کاهد. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۰۱)
با هم از جاده بالا رفتند و به کلبه پیرمرد رسیدند و از در باز آن به درون رفتند. پیرمرد دگل را با بادبان پیچیده بر آن به دیوار تکیه داد و پسر جعبه و چیزهای دیگر را کنارش گذاشت. دگل تقریباً به درازای کلبه بود. کلبه را از برگهای محکم نخل شاهانی، که به آن «گوانو» می گویند، ساخته بودند و در آن یک تختخواب بود و یک میز و یک صندلی و روی کف خاکی اش چاله ای برای پخت و پز با ذغال. روی دیوارهای قهوه ای رنگ برگهای سفت و برهم خوابیده «گوانو» یک قاب عکس رنگی از حضرت مسیح و یکی از حضرت مریم. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۰۴)
پیرمرد با خود می گفت که من ریسمان را میزان می کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی کند. اما کسی چه می داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آماده ای. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۲۲)
هنوز دو ساعت دیگر مانده است تا آفتاب غروب کند، شاید تا آن ساعت ماهی بالا آمد. اگر نیامد با ماه بالا می آید. اگر باز هم نیامد، شاید با آفتاب بالا بیاید. هیچ جایی از تنم خواب نرفته، زورم سر جاست. اوست که قلاب به دهن دارد. اما با این کشش از آن ماهی هاست. لابد دهنش را سفت روی سیم قلاب بسته است. کاش می دیدمش. کاش یک بار هم شده می دیدمش تا بدانم با کی طرفم. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۳۷)
ریسمان آهسته و پیوسته بالا آمد و آنگاه سطح دریای جلو قایق ورم کرد و ماهی پدیدار شد. ماهی مدت درازی بیرون می آمد و آب از پهلوهایش فرومی ریخت. رنگش در آفتاب روشن بود و کله و گرده اش ارغوانی سیر بود و نوارهای پشتش در آفتاب پهن می نمود و به رنگ بنفش روشن. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۵۳)
پیرمرد در دل خود گفت ماهی تو داری مرا می کشی. اما حق هم داری. ای برادر، من تا به حال از تو بزرگ تر و زیباتر و آرام تر و نجیب تر چیزی ندیده ام. بیا مرا بکش. هر که هر که را می کشد بکشد. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۸۲)
آدم را برای شکست نساخته اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی خوره. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۹۵)
با خود گفت نومیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. حالا بدون گناه هم به اندازه کافی دردسر داری. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۹۶)
پس از آنکه بند کارد را روی دسته پارو وارسی کرد گفت: «کاشکی یک تکه سنگ داشتم کارده رو تیز می کردم. باید یک سنگ با خودم می آوردم.» با خود گفت که باید خیلی چیزها با خودت می آوردی. ولی نیاوردی، پیرمرد. حالا وقتش نیست که ببینی چه نداری. ببین با آنچه داری چکار می توانی بکنی. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۲۰۲)
شناسنامه کتاب پیرمرد و دریا
نویسنده: ارنست همینگوی
مترجم: نازی عظیما
ناشر: امیر کبیر
تعداد صفحات: 151