مجموعه اشعار پروین دولت آبادی

  سه شنبه، 09 فروردین 1401   زمان مطالعه 1 دقیقه
مجموعه اشعار پروین دولت آبادی
پروین در سال ۱۳۰۳ در محله احمدآباد اصفهان از مادری فرهنگی و مدیر مدرسه ناموس به نام فخرگیتی و پدری که رئیس اوقاف اصفهان بود به نام حسام‌الدین دولت‌آبادی زاده شد.در این قسمت از سایت ساعد نیوز اشعار پروین دولت آبادی را برای شما به اشتراک می گذاریم.

خفتم به دامن غم جانسوز خویشتن
تا وارهم ز تیرگی روز خویشتن
آن ناله که سردی جان اورد به بار
وان شعله که نیست سب افروز خویشتن
آن غنچه ام که نسوخته بر شاخسار عمر
دل بسته ام به طبع غم اندوز خویشتن
چون چنگ سرفکنده ام از نغمه های درد
خو کرده ام به مویه ی پر سوز خویشتن

آن قصه گوی، مرغ گرفتار خسته ام
کز تاب غم شدم سخن آموز خویشتن
میجوشد از درون دلم چشمه های رنج
مستم ز تلخ باده ی لب دوز خویشتن

فردای عمر قصه ی ناخوانده ی پری است
در ماتم ز حسرت دیروز خویشتن

****

شعر پروین دولت آبادی
نارون به باد گفت

ای دم تو گرم

آمدی که بر تنم کنی

آن حریر نرم

با تو هر نفس بهار

می دمد به پیکرم

آمدی خوش آمدی بیا

با تو می شود بهار باورم

باد رقص کرد گرد نارون

سربسر پر از جوانه شد

باغ خنده کرد و گل دمید

نارون بهار را نشانه شد

****

شعر پروین دولت آبادی

بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد

گل های سرخ و زیبا

در باغ خانه ی ما

چشم ها را باز کردند

با خنده ناز کردند

بنفشه دسته دسته

کنار جو نشسته

در روز آفتابی

در آسمان آبی

پرنده ی خوش آوراز

پر زد و کرد پرواز

بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد

****

شعر پروین دولت آبادی

ابر سیاه ابر سفید

رو آسمان پرده کشید

باران دانه دانه

ریخت روی حوض خانه

نشست رو برگ گل ها

رو غنچه های زیبا

رو بوته های گندم

رو خانه های مردم

برگ درخت را تر کرد

از شاخه ها گذر کرد

باران دانه دانه

آمد رو بام خانه

****

شعر پروین دولت آبادی

آی بادبادک!

آی جغجغه!

آی فرفره!

بازیچه دارم، بچه ها،

آی بچه های کوچه ها!

بازیچه های رنگ رنگ،

ارزان و زیبا و قشنگ!

آمد دوباره پیرمرد

آن پیرمرد دُوره گرد.

با آن نگاه مهربان،

آن پیرمرد خوش زَبان

گوید برای بچه ها

حرفی از آن بازیچه ها:

آی جغجغه، فریاد کن!

این بچه ها را شاد کن

آی فرفره، چَرخی بِزَن!

رقصی بکن در دست من!

آی بادبادک،

پرواز کن، بالا برو!

آزاد و بی پروا بَرو!

****

شعر پروین دولت آبادی

خانه ای ساخته ام

از مقوای سفید

دارد آن پنجره ای

تا بتابد خورشید

همه دیوار اتاق

رنگ شادان دارد

جای آتشدانی

به زمستان دارد

بستری هست تمیز

که توان خفت بر آن

چمنی هست و گلی

جویباری است روان

کاغذی خانۀ من

حرف فردای من است

روشنی باید مهر

هر کجا جای من است

خانه باید آباد

خانه باید روشن

خانه باید آزاد

تا بود خانه ی من

****


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها