ساعدنیوز
ساعدنیوز

روایت برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب از زندگی خصوصی و کمکهای رهبری به ایشان+عکس/ از تدارک شام در عروسی برادر کوچکشان با ماشین فولکس تا افطاری های خانوادگی هر ساله

  یکشنبه، 27 اسفند 1402 ID  کد خبر 380256
روایت برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب از زندگی خصوصی و کمکهای رهبری به ایشان+عکس/ از تدارک شام در عروسی برادر کوچکشان با ماشین فولکس تا افطاری های خانوادگی هر ساله
ساعدنیوز: سیدمحمدحسن خامنه‌ای برادر کوچک‌تر رهبر ی گفت : علاقه‌مندی ایشان به مردم است ایشان معمولا میوه دیدارهایشان ، دو رقم است،‌ سه رقم نیست. غذا هم یک رقم؛ یک خورشت... زیر و بالای ایشان یکی است. ایشان یک کلمه را از روی ریا نگفته تا حالا.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از ایسنا، از سیدمحمدحسن خامنه‌ای برادر کوچک‌تر رهبر معظم انقلاب تا کنون چندان مصاحبه یا اظهارنظر رسانه‌ای دیده یا شنیده نشده بود. گفتند ایشان همزمان با رهبر انقلاب و دیگر برادرشان در زندان کمیته مشترک بوده‌اند. گفتند ایشان به دلیل مانوس بودن با برادر شریفشان ناگفته‌های زیادی دارد از سبک زندگی و اندیشه‌ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایشان. همه اینها موجب شد تا راهی مشهد مقدس شوم و با او در یک گفت‌وگوی طولانی از ناشنیده‌های زندگی رهبر انقلاب بپرسم.

مانند همه اعضای بیت شریف رهبری، ایشان نیز ابا داشتند از اینکه برخی مسائل را مطرح کنند. آنچه از این مصاحبه منتشر شده ماحصل بخش‌هایی از این گفت‌وگوست.

* بنای ما این است که گفت‌وگویی با حضرت‌عالی در مورد برادر بزرگوارتان داشته باشیم. شما خیلی کم تا به حال سخن گفته‌اید. قطعا ناگفته‌هایی دارید که دانستنش جذاب و خواندنی است.

اگر شما دقت کرده باشید در احوالات اخوی بزرگ، ‌هادی آقا و من هیچ وقت نگفتیم برادرمان این‌طوری گفته‌اند، برادرمان آن‌طور می‌گوید. برادران آقای هاشمی گفتند، بچه‌های آقای هاشمی گفتند، ایشان بچه‌هایشان هم نگفته‌اند. بنابراین این مشی ما نیست. ما خانه و بیرونمان تقریبا یکی است، یعنی خیلی تفاوتی بین اخلاق داخلی و اخلاق بیرونی‌مان برخلاف خیلی‌ها نیست. یعنی اندرونی و بیرونی‌مان یکی است، واقعا هم یکی بوده، ما همیشه بیرونی‌مان جلوه‌اش بیشتر از اندرونی‌مان بوده است. اینها یک چیزهای قدیمی ‌است که می‌گفتند فلانی در اندرونی‌اش فرش دستی دارد، در بیرونی‌اش گلیم می‌اندازد. من یادم ‌هست ما در اندرونی‌مان فرش دستی بود، در بیرونی‌مان هم فرش دستی بود، منتها هر دو از این فرش‌های خیلی ارزان‌قیمت، متری، زرعی، نه مقاتی و گره‌ای.

* بله، همین‌طور بوده و ما هم این حس را همیشه داشته‌ایم در مورد حضرت آقا. اگر اجازه دهید گفت‌وگو را از خانواده شروع کنیم.

پدر ما داماد مرحوم ‌سیدهاشم نجف‌آبادی بود. مادر ما چهار پسر داشت و یک دختر. دو تا پسر بزرگ، اخوان بزرگوار آقای ‌سیدمحمدآقا، سیدعلی آقا، بین این دو خواهرمان که همسر شیخ علی تهرانی بود، بعد ‌هادی آقا و بعد من. اخوی بزرگ متولد 1315 هستند، آقا 1318 هستند، خواهرمان 1321 است، ‌هادی آقا 1326 است و من 1330 هستم. من بچه 58 سالگی پدرم هستم یعنی در واقع رو به پیری بوده است. من از آنها که یادم نمی‌آید چون از کوچک‌ترینشان شش سال فاصله داشتم، بنابراین خیلی نمی‌توانم خاطرات گذشته آنها را بگویم اما می‌دانم که مکتبی که اینها رفتند، همان مدرسه‌ای که رفتند، مدرسه دارالتعلیم دیانتی بود که من هم یکی دو سه سال آنجا رفتم که آقای تدین نامی‌ مدیرش بود. آقا آنجا رفتند، اخوان دیگر آنجا رفتند و بعد دبستان رفتند. احتمالا یا از همان سنین طلبه شدند که من آن سنین را یادم نیست.

برادر رهبری

* با کدام یک از این اخوان بزرگوار شما بیشتر اخت بودید؟

من به‌لحاظ ته‌تغاری بودن، عزیزدردانه همه‌شان بودم. الان هم احساس می‌کنم آقایان عنایت ویژه به من دارند. این اعتقاد من است، حس من این است که هم اخوی بزرگ و هم آقا، ‌هادی آقا یک جور، حالا آقا ‌هادی شاید کمتر، خواهرمان یک جور و دیگران. ‌این یک مساله، مساله دیگری که هست، فاصله سنی ما، رعایت کوچک‌تر و بزرگ‌تر؛ مثلا من با ‌هادی آقا در واقع یک حالت همبازی یا شبه همبازی داشتیم گرچه چند سال فاصله سنی با هم داشتیم اما یک جاهایی مشترک بودیم و بازی‌های خانه و بحث‌های‌خانگی، بچگی، 12 - 10 سالگی و مثلا ایشان بزرگ‌تر بود، مثلا 14 سالش بود و من 10 سالم بود. اما آقا و اخوی بزرگ به لحاظ فاصله سنی، یک حالت بزرگ‌تری هم بر من داشتند. مثلا من را زیر بالشان بگیرند، یک وقت من را جایی ببرند، محبتی کنند، مسافرتی بروند و سوغاتی برای من بیاورند. مثلا می‌گویم، این حالت محبت‌گونه آنها به من بود. چون فاصله سنی‌مان با پدرمان هم بیشتر بود، اینها حکم پدر نداشتند.

هیچ کدام از برادران بزرگ‌تر ما جای پدر را نداشتند. بعضی‌ها می‌گویند فلانی جای پدرت، نه. هم فاصله سنی ‌آنقدر نبود، هم من تا 36 - 35 سالگی که دو تا بچه داشتم، پدر داشتم. مادرم تا وقتی سه تا بچه داشتم در قید حیات بودند، یعنی مردی بودم که پدر و مادرم فوت کردند، نه بچه که نیازی به مراقبت داشته باشم. اما آقایان خیلی محبت داشتند. مثلا اخوی بزرگ زمانی که سه تا برادر ایشان یعنی آقا، بنده و ‌هادی آقا زندان کمیته مشترک با هم بودیم یا قصر بودیم، ایشان بیرون واقعا در جهت مثلا رفت و آمد پدر و مادر ما که می‌آمدند تهران ملاقات هر کدام از ما - که یک بار ‌هادی آقا بود، دو بار من بودم و ملاقات می‌آمدند - همه زحمات گردن ایشان بود؛ پذیرایی، بردن، آوردن و ... این یک. یا مثلا فرض کنید برای بعد از زندان که من آمدم بیرون، آقا محبت زیاد می‌کردند چون مشهد تشریف داشتند، ایشان هر روز دیدن پدر ما می‌آمدند؛ قبل از درس یا بعد از درسی که داشتند، وقتی خانه می‌آمدند، من هم خانه بودم و مأنوس می‌شدیم.

یادم نمی‌رود ایشان برای دامادی من با آن فولکسشان شب تا ساعت 12 - 11 برای آنهایی که جهاز را آورده بودند دنبال شام بودند. یعنی دنبال این کارها در مراسم باشند، در رفت و آمدها باشند، برای کارها، صحبت‌ها، دخالت کنند، در واقع یک جورهایی می‌شود گفت ایشان مثلا من را داماد کرد. البته پدر و مادر داشتم ولی تمام زحماتش چون آن اخوی بزرگ تهران بودند، ‌هادی آقا هم که زندان بود، خودم هم جوان بودم، تجربه این کارها را نداشتم، ایشان تمام زحماتی‌ که معمول است را کشید. مثل امروز نبود و طوری دیگر بود ولی متقبل شدند. حتی صحبت‌کردن با خانواده پدر خانم ما و رفت و آمدهایی که بود. حتی یادم ‌هست در مجلس ما یک معده‌دردی داشتند که بعدها معلوم شد کیسه صفرا بوده است. از معده‌درد افتاده بودند آنجا و استراحت می‌کردند. خلاصه محبت‌هایی که ایشان نسبت به ما داشتند. مثلا یک وقت‌هایی که باشگاه می‌رفتند، مثلا آن وقت‌هایی که باشگاه جوان دو تا اخوی‌های بزرگ ما می‌رفتند، من بچه بودم و من را هم می‌بردند.

* باشگاه فوتبال بود؟

نخیر، باشگاه باستانی.

* خانواده سیاسی هم بودید از همان اول؟

خانواده سیاسی که قطعا.

* از چه وقت شروع شد؟

من از وقتی که یادم می‌آید. من همه‌جا گفتم، برای پدرم مبارزه علنی نبود اما بالاخره با رژیم گذشته و زمان پهلوی، هیچ همخوانی و همراهی نداشت. ابوی، پدربزرگ ما، شوهر عمه‌ که شیخ‌محمد خیابانی شوهرعمه ما بوده، بالاخره در آن خانواده خواهر ایشان، پدر ما، عمه ما و شوهرش انقلابی بوده و اعدام شده است. پدر بزرگ ما سیدهاشم نجف‌آبادی مثلا در 100 سال پیش و شاید هم بیشتر، زمان پهلوی تبعید می‌شود سمنان و تبعید می‌شود همدان. یعنی مبارز بوده که تبعید می‌شود. نمی‌دانم حالا به چه مناسبتی تبعید کردند. من نه تاریخش را می‌دانم دقیقا و نه مشخصاتش را می‌دانم. شاید بزرگ‌ترهای من بدانند ولی این‌طوری بوده است. از اول تکیه‌کلام مثلا مادر ما پهلوی گور به گور شده بود، یعنی این‌طوری نبود که در خانه، عکس شاه باشد یا اعلی‌حضرت باشد. اعلامیه امام بود، کتاب امام بود. پدر ما شاگرد مرحوم ‌میرزا حسین نائینی است، صاحب الملل و النهل همان حکومت اسلامی امام به یک نوعی دیگرش، یعنی استاد ایشان جزو مبارزان ‌و انقلابیون زمان خودش بوده است. ‌این شاگرد هم قطعا همین‌طوری می‌تواند باشد.

* بعد از انقلاب همچنان مشهد تشریف داشتید؟

سال 56‌ معلم مدرسه راهنمایی شدم تا 57. فروردین 57 من را به دلیل همان سابقه‌ای که داشتم، اخراج کردند. قانونی نه، یعنی جلوی من را گرفتند، پولم را دادند و گفتند خوش آمدی. آمدم بیرون، دوم اسفند 57 رفتم آموزش و پرورش ابلاغ گرفتم، استخدام نشدم، ابلاغم را گرفتم، مثل معلمی ‌که معلق بوده، ابلاغم را گرفتم و رفتم در مدرسه خدمت کردم. انقلاب که پیروز شد، من معلم بودم، یعنی بلافاصله معلم شدم، سر کلاس بودم، مربی پرورشی بودم.

* همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ یعنی رفت و آمد داشتید؟

ایشان تهران بودند. می‌رفتیم و می‌آمدیم. رابطه‌ها رابطه برادری است، الان هم ‌هست. منتها الان ایشان گرفتار هستند، من مشهد هستم، هر چند ماه یک بار ممکن است همدیگر را ببینیم. یا روزی که من فرصت دارم، تهران هستم و بروم، ایشان خسته است، گرفتار است؛ نه اینکه وقت نمی‌دهند، می‌گوییم، می‌گویند اگر می‌شود پس‌فردا بیایید. خب من پس‌فردا می‌روم مشهد و نمی‌روم. این‌طوری است. قرار می‌گذاریم. مشهد هم همین‌طوری است.

* محدودتر شد به جهت فاصله‌ای که وجود داشت؟

بله، هم فاصله مکانی و هم اینکه ایشان بیکار که نبود. اولش که شورای انقلاب بود، حالا آن وقت‌ها بیشتر تهران که می‌رفتم، می‌رفتم منزل ایشان، ولی بعدها محدودتر شدیم. ایشان ریاست‌جمهوری بود، نمی‌توانستیم برویم، گیر و دارش بیشتر بود؛ البته می‌رفتیم، نه اینکه نمی‌رفتیم. ولی این‌طوری نبود که برویم در خانه زنگ بزنیم. معطلی داشت و شاید معطلی‌اش برای ما سخت بود. من هر وقت تهران می‌رفتم، سه تا برادر هستند، خانه هرکدامشان یک شب می‌رفتیم. از برادر بزرگ می‌گرفتم تا ‌هادی آقا هر شب می‌رفتم خانه یکی از آنها؛ تا این اواخر. بعد هم که خودم تهران زندگی کردم، تهران خانه داشتیم، زندگی داشتیم، مثل میهمانی؛ آنها می‌آمدند، ما می‌رفتیم، بچه‌هایشان، خانواده، مجالسی که داشتیم، در مجموع با هم رفت و آمد داشتیم.

* حضرت آقا در این روابط فامیلی چطور هستند؟

بسیار صمیمی.

* الان این مشغله بزرگی که ایشان دارند، باعث شده که نباشند؟

دور نیستند. ایشان مقید هستند و هر وقت مشهد تشریف می‌آورند، فامیل مادری یا پدری یا خانواده‌شان را ‌می‌بینند. حالا بستگی دارد، یک وقت فرصتشان بیشتر است، در دو نوبت، یعنی یک مقدار مفصل‌تر، یک وقت ادغام می‌شود. همه با هم، فامیل، همه می‌روند. اسم می‌دهند و می‌روند در باغ ملک‌آباد و می‌نشینیم و یک ناهار می‌دهند. ما را تک‌تک با اسم کوچک، با مشخصات، می‌برند. خانم‌ها هم می‌روند، البته خانم‌های محرمشان، مثلا خواهرزاده‌ها، خاله‌ها یا مثلا فرض کنید نوه‌های برادر، برادر زن‌ها، بچه‌های برادر زن، با همه اینها همان انسی که قدیم داشتند را دارند. یعنی همه با ایشان، با وجود آن فاصله‌ای که هست‌ - می‌دانید که فاصله‌ها بیشتر شده -‌ اما این فاصله با رفتار و منش ایشان به صفر می‌رسد. ایشان خیلی صمیمی ‌با حافظه خوب به یادآوری گذشته می‌نشینند، صحبت می‌کنند، دل می‌دهند، صمیمیت به خرج می‌دهند. اینها نکاتی است که کمتر کسی ممکن است در این مقامات انجام دهد.

* الان روابط بین اخوی‌ها چطور است؟

خوب است.

* همان روابط گذشته را دارند؟

بله، روابط برادرانه است. می‌روند، دعوت می‌کنند، ماه رمضان‌ها یک افطاری ایشان خودشان را موظف کرده‌اند که حتما افطاری دهند. کسی هم توقعی ندارد ولی حتما این افطاری را می‌دهند. مردانه یا یک وقتی امکانش را داشته باشند زنانه هم هست، اما اگر نباشد مردانه است. فامیل‌ها؛ برادرزاده‌ها، برادرها. حالا بعضی مواقع اخوان می‌روند، بعضی موقع‌ها اخوان نمی‌روند که آنها هم گرفتاری‌های خودشان را دارند. بچه‌ها، جوان‌ها، داماد خواهر، داماد برادر، داماد این برادر، عروس آن برادر، همه می‌روند.

* پیش هم می‌نشینید، صحبت فیلم یا کتاب هم می‌کنید؟

بگذارید من موضعم را نسبت به آقا بگویم. من وقتی خدمت آقا می‌رسم، تا ایشان سوال نکنند، من جواب نمی‌دهم. من شروع‌کننده و حرف‌زننده نیستم. اگر به صورت استثنا یک مطلبی را در ذهنم پرورانده باشم، آن هم موقعیت دارد. حالا احساسم چیست، یک احساس درونی است که از بچگی این‌گونه بودم. من با اخوانم که همه‌شان محترم هستند و همه‌شان برای من عزیز هستند، رفاقت نتوانستم بکنم هیچ وقت. آقا و اخوی بزرگ با هم رفیق هستند، غیر از برادری، هم‌حجره هستند، طلبه بوده‌اند، با هم بودند، می‌رفتند، می‌آمدند، گعده‌هایشان با آنها بود. ‌هادی آقا با آنها رفاقت ندارد، یعنی همنشین نبوده، نشست و برخاست نداشته، به دلایل خودش. من به دلیل فاصله سنی‌ام. بعضی از رفقای من با ‌هادی‌آقا رفیق هستند. من لطیفه تعریف کنم، ‌هادی آقا نمی‌خندد، ولی همان لطیفه را من برای رفیق‌هایم تعریف کنم، آنها تعریف می‌کنند، خنک‌تر، می‌خندد، چون قرار است روی برادرش به او باز نشود.

من هم اینها را می‌دانم و خودشان هم می‌دانند. من خدمت آقا که می‌رسم، هرچه مسن‌تر شدم، چون عقلم بیشتر شده، به مشکلات ایشان، به مسائل و درگیری‌های ایشان بیشتر واقف هستم، بنابراین برای ایشان حاضر نیستم مزاحمت ایجاد کنم، حتی مثلا یک وقتی اصرار می‌کنند که حتما برویم دیدن آقا، می‌گویم من آقا را در تلویزیون دیدم. برویم خانه، مزاحمت است. چون آقا مقید است، وقتی می‌رویم، تشریف می‌آورند و می‌نشینند روی صندلی، ما هم می‌نشینیم روی صندلی، نیم ساعت، سه ربع، کمتر، بیشتر، باید ایشان بنشینند. حرفی هم می‌زنند، ما هم استفاده می‌کنیم، ولی من می‌دانم، خب ایشان خسته است. صبح مثلا دو سه ساعت جلسه داشتند، سه ساعت ملاقاتی داشتند، چهار تا ملاقاتی داشتند، مطالعه داشتند. درس دارند. حالا هم که در حسینیه درس خارج می‌دهند، خب آنها هم مطالعه دارد، زحمت دارد، حوصله می‌خواهد، باید فکر آزاد باشد. خب جوان‌ها اینها را نمی‌دانند و فقط می‌گویند برویم آقا را ببینیم.

* شما در چه برهه‌ای خیلی دلتان برای آقا سوخت و احساس کردید خیلی مظلوم شدند؟

آقا مظلوم نیستند. گفتند من مظلوم نیستم، نگویید این را.

* شما به جهت اینکه خیلی خودتان تمایل نداشتید خبری باشید یا شناخته‌شده باشید بیشتر در جمع مردم هستید و شاید راحت‌تر. شما هم همین حس را دارید که حضرت آقا برخلاف خیلی از رهبران دنیا، رهبر همه مردم است. یعنی همه‌شان این حس را دارند که یک نفری است که می‌توانند به او اعتماد کنند، یک سکان اعتماد است. این سرمایه یا این اعتماد از کجا درآمد؟

زیر و بالای ایشان یکی است. ایشان یک کلمه را از روی ریا نگفته تا حالا. به نظر من فردی هستند که حرف دلشان را در هر جایی مطلبی لازم بدانید می‌گویند، یعنی لازم باشد بگویند می‌گویند، هیچ ملاحظه‌ای هم ندارند. این برای امروز هم نیست، قدیم هم همین‌طور بود. هر حرفی هم که می‌زنند، اعتقادشان است ایشان. ایشان هر فرمایشی را در هر سخنرانی گفتند، تظاهر در آن نیست، این اعتقاد من است.

* منظورتان بحث اخلاص ایشان است؟

شما اسمش را بگذارید اخلاص.

* نگاه آقا به مردم هم خیلی جالب است. آقا مردم را قبول دارند. صاحب امر و صاحب فرمان هستند، اما مثلا در بم راحت می‌روند، در چادر زلزله‌نشین‌ها می‌نشینند. در همین کرمانشاه همه دیدند که عبایشان خاکی شده بود، کفششان خاکی و گلی شده بود و می‌رفتند و هیچ ابایی هم از چیزی نداشتند.

اگر بخواهید شما لباستان را خاکی کنید، معلوم می‌شود. لباس اگر درست کار کنید، خاکی می‌شود. ممکن هم بود خاکی نشود. کسی چیزی نمی‌گفت چرا آقا خاکی نشده اما خاکی شد. خاکی نکردند، خاکی شد. طبیعی است، شما از یک مسیری که بروید، لباستان خاکی می‌شود. این خلوص را شما در نظر بگیرید.

* حالا نسبتشان با مردم هم خیلی جالب است.

علاقه‌مندی ایشان به مردم است.

* شما همه سخنرانی‌های ایشان را نگاه می‌کنید؟

هرچه که بتوانم نگاه کنم، نگاه می‌کنم.

* بعد مورد سوال هم قرار می‌گیرید از طرف اطرافیانتان؟

نه. از من نمی‌پرسند، می‌دانند که نظر نمی‌دهم. دلیلی ندارد من نظر بدهم.

* ولی خودتان همه را دنبال می‌کنید؟

سعی می‌کنم دنبال کنم. مثل دیگران. آحاد مردم. عوام‌الناس همین است کارشان؛ نگاه می‌کنند، می‌بینند، علاقه‌مند هستند، خبر گوش می‌دهند.

* می‌گویند آقا خیلی ساده زندگی می‌کنند، زندگی‌ شخصی‌شان، حتی در خوردوخوراک گفته بودند. یا مثلا میهمانی‌های خودمانی می‌روید، خیلی تشریفات ندارند.

آقا یک نکته‌ای را به من گفتند، به من گفتند من خرید شیرینی را در خانه حذف کردم. ایشان معمولا میوه دیدارهایشان دو رقم بیشتر نیست. حتی اینجا که پذیرایی می‌کنند، دو رقم است،‌ سه رقم نیست. غذا هم یک رقم؛ یک خورشت.

* شما به‌واسطه نسبتی که داشتید، تا به حال واسطه شدید برای حل مساله‌ای یا اصلا ورود نکردید؟

نه. من سعی کردم خدمت آقا کمتر چیزی ببرم و بیاورم. البته همسرم گاهی اوقات نامه می‌گیرد و می‌برد اما من مخالفم.

* تحصیلات شما چیست؟

من فوق‌دیپلم علوم انسانی هستم.

* بعد از ترور حضرت آقا، آقا را دیدید، خود آقا چه احساسی داشتند؟ و خود شما؟

آقا که خیلی خوب بودند. من خودم خیلی ناراحت بودم. من آن‌وقت معاون آموزش و پرورش منطقه احمدآباد بودم در سال 60. ظهر داشتیم می‌آمدیم، برخلاف هر روز با مینی‌بوس اداره، سرویس. دیدیم مدام راننده و رئیس اداره دارند لوندی می‌کنند. مدام می‌گفتند حسن‌آقا، آقا خامنه‌ای، فلان؛ من برنامه‌ام این بود که از آنجا که می‌آمدم، پیاده می‌شدم، یا من را می‌بردند میدان شهدای فعلی، از آنجا اتوبوس سوار می‌شدم، می‌رفتم سردخانه سام در جاده فردوسی. آنجا هیات‌مدیره بودم من. شرکت بود، یک سردخانه مشهد داشت، اهواز به ساری، من هیات‌مدیره آن شده بودم زمان شهید امیرزاده در سال 59. این مختصر بود، به دلیل رفاقتمان با آقای امیرزاده فقط نه به دلیل تخصص. می‌رفتم آنجا، نماز می‌خواندم، ناهار می‌خوردم، یک چرت مختصری می‌زدم، کارهای سردخانه را بازدید می‌کردم، سالن‌ها را که چه دارد، موتورخانه و انبارها را نگاه می‌کردم و یک حرفی می‌زدیم و یک جلسه‌ای و تقریبا کار هر روز من بود. آن روز اینها مدام گفتند آقای خامنه‌ای نمی‌خواهید بروید سردخانه؟ گفتم آقا چه‌کار دارید؟ می‌خواهم بروم. گفتند نه، پیاده شوید، برویم خانه. در واقع من را به‌زور پیاده کردند. من خانه پدرخانم خودم می‌نشستم در فلکه برق، میدان بسیج، پیاده شدم، اولین کوچه دست راست، کوچه گلچین. پیاده شدم و رفتم خانه، خانم من گفت این‌طوری شده است. حالا ساعت دو اخبار را گفته بودند، اینها شنیده بودند، رادیو را خاموش کردند که من نفهمم. نمی‌دانستند که من نمی‌دانم، من هم نمی‌دانستم. بعد به مادرم زنگ زدم و گفتم خانم چه شده؟ گفتند آره، این‌طور شده، فلانی این‌طور شده، ‌هادی آقا دارد می‌رود تهران.‌ هادی‌آقا آن روزش رفت. من نمی‌دانم چه موقع بود، صبر کردم، صبر کردم، ماه رمضان شد، بلند شدم و ماه رمضان رفتم آنجا که رفتم در بیمارستان قلب، همین در اتاق بود آقا، خوب شده بودند و از آن حالت آنچنانی درآمده بودند. خیلی محبت کردند، پاسدارها دورشان نشستند و یک عکس گرفتند. به نظرم دور آن سفره من هم هستم. که آقای مقدم خیلی نگران بود، شب‌ها دعا می‌خواند، تا صبح یک ختم قرآن می‌خواند همین آقای سیدعلی مقدم. یک شب یا دو شب من بودم، برگشتم.

* آقا که رهبر شدند، شما در اولین دیداری که با آقا داشتید، چه فرقی دیدید با گذشته؟

هیچی؛ هیچی به خدا.

* در یک جمله اگر بخواهید برادرتان را که رهبر انقلاب اسلامی هستند بیان کنید، چه می‌گویید؟

نمی‌دانم چه بگویم. یک انسان مخلص، یک بنده مخلص خدا به نظر من؛ با حقیقت، مخلص، همین اخلاصی که لغتش را شما گفتید. یک بنده مخلص، فقط وظیفه بندگی‌اش را ایشان به نظر من انجام می‌دهد.


15 دیدگاه


  دیدگاه ها
اکبر شریفی
5 ماه پیش

خداروشکررهبری داریم که نمیگذارداین سرزمین به دست نااهلش برسدوهمیشه براشون آرزوی سلامتی میکنم بخدا بودنشان نعمت خیلی بزرگیست
مهدی محمدی
9 ماه پیش

به والله به والله وبه والله اگر کسانی پیدا شوند امام خمینی و آقای خامنه ای را قبول نداشته باشند اگر در زمان پیامبر و حضرت علی بودنند آنها را نیز قبول نداشتند این را باید ملت‌ها بدانند.
بازدیدکننده
9 ماه پیش

جانم فدای رهبرم سید علی❤❤❤❤
رمضانعلی محمدی
9 ماه پیش

در پاسخ به: جانم فدای رهبر
همین قدبگم جانم فدای رهبر آقاجان دوست دارم من که سعادت ندارم هرکی خدمت آقارفت سلام مرابه ایشان ابلاغ کنیدالتماس دعارهبرفرزانه
سیدمحمد
9 ماه پیش

زندگی آقا بی شباهت به زندگی ائمه نیست برای همین است که در قلب تمام مردم دنیا جای دارد روحی فداک یا سید علی
تاجگردون
9 ماه پیش

عمرم فدای رهبر.جانشین به حق امام خمینی هستند
بازدیدکننده
9 ماه پیش

عشق فقط سید علی
نجف
9 ماه پیش

جانم‌فدای‌رهبر
بیرانوند
9 ماه پیش

جانم فدای رهبرم‌‌.
باوندپور
9 ماه پیش

باتمام وجودم دوستت دارم رهبرم
سرباز وطن
9 ماه پیش

سلامتی ایشان صلوات
Z
9 ماه پیش

ان شاالله خدا رهبر عزیزمان را حفظ فرمایند
بهارلویی
9 ماه پیش

خیلی زیبا بود ولی کم بود این مصاحبه
یاس کبود
9 ماه پیش

فداییی رهبر عزیزم
فدایی آقا
9 ماه پیش

جانم فدای رهبر
پربحث های هفته   
صحبت های عادل فردوسی پور در مورد قطعی برق:درسته که مردم باید رعایت کنند و کمتر مصرف کنند ولی به خدا هیچ جای دنیا سال 2025 مردم اینجوری زجر نمیکشند از این اتفاقات و... (54 نظر) (ویدئو) نعیمه نظام‌دوست: آقای علیخانی میای پایین یا من میاما/ احسان علیخانی: تو صورت خانوم سعادت نگاه کن یکم خجالت بکش😁/ خنده‌های از ته دل نعیمه رو از دست ندید (51 نظر) نعیمه نظام دوست: پول اجاره خانه ام را نداشتم که پرداخت کنم و مجبور شدم از این طرف و آن طرف برای پرداخت اجاره خانه ام قرض بگیرم! (42 نظر) الهام چرخنده:وقتی حضرت آقا می فرمایند اغلب هنرمندان ما خوبند حجت تمام است/ من که آبرو ندارم خودم را سنجاق کرده ام به اهل بیت (36 نظر) علی پروین خطاب به علی دایی: بیا مصاحبه کن/ دایی: من صدا و سیما را دوست ندارم! (34 نظر) سکانس خنده دار نعیمه نظام دوست: یه مشت تُرشیده دور هم جمع شدیم+ویدیو/برنامه رفت رو هوا از خنده... (30 نظر) (عکس) عذرخواهی همسر قالیباف از پزشکیان بعد از گریه رئیس جمهور به خاطر عشق پاک قدیمی به همسرش ... (29 نظر) نماینده مجلس: یک دانشجوی پسر به من گفت شما وضعیت اقتصادی من را کمی خوب کن من چادر سر می‌کنم (28 نظر) (ویدئو) بازگشت باشکوه و پرسروصدای مهران مدیری به تلوزیون/ هم‌خوانی گوش‌نواز وشنیدنی آهنگ یلدایی با علی زندوکیلی به سبک سنتی (26 نظر) خلاقیت مشاغل: ترفند خنده‌دار و هوشمندانه اوستای سیمانکار برای گرم نگهداشتن بدنش هنگام کار کردن در هوای سرد با حلبی روغن+ ویدیو/ همه با هم هنر نزد ایرانیان است و بس😂 (25 نظر) شهربانو منصوریان: یکی از شب های یلدا پدرم پرتقال خریده بود اما به همه نرسید ما هم یک پَر از پرتقال مان را به آن‌ها دادیم تا همه خورده باشند! (25 نظر) از ایران تا قطر؛ مقایسه رشد اقتصادی کشورهای منطقه در 50 سال گذشته (21 نظر) یارانه هر لیتر بنزین در ایران؛ 40 هزار تومان/ فعلا قرار نیست بنزین گران شود (19 نظر) (ویدئو) حیات وحش ؛ مستند حیات وحش حیوانات / عقرب سیاه، موش، قورباغه (19 نظر) ساغر عزیزی بازیگر سریال سوجان: برخی بر این باروند که من واقعاً فرح دیبا هستم ولی من اصلاً با سیاست کاری ندارم (18 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
غذاهای ملل / طرز تهیه دلمه کباب، یک غذای خوشمزه هلندی در فر و بدون فر؛ یک بار امتحان کنید عاشقش میشید
با دوش باشگاه، تمرینتان را کامل کنید؛ کلید کاهش خستگی عضلات اینجاست
پشت پرده خبرسازی مخالفان دولت پزشکیان درباره دلار 73 هزار تومانی از زبان همتی
افزایش درآمد ارزی پتروشیمی‌ها به 25 میلیارد دلار
بیوگرافی و علت فوت ژاله علو بازیگر سریال مختارنامه و صداپیشه پیشکسوت سیندرلا، اوشین، سفید برفی و... / روحش شاد
یادداشت‌های روزانه مسعود: آدم می‌ماند پس چه کسی این همه فیلترینگ را اعمال کرده است؟
افزایش 4 میلیونی برای کدام دسته از بازنشستگان اعمال می شود؟
خبر فوری/ فاجعه باورنکردنی در بیمارستان چشم پزشکی تهران/ 9 بیمار نابینا شدند/ آلودگی عمدی عامل نابینایی بیماران شد؟
معاون اول دولت شهید رئیسی: سخن گفتن از استعفای پزشکیان بازی در زمین دشمن است
طلاق همسر بشار اسد و مسدود شدن اموالش؟/ حقیقت پشت ماجرا را بخوانید
حمله گازانبری سازندگی به وزیر ارتباطات: فقط تو اراده برای رفع فیلترینگ را نداری!
13 دلیل روشن شدن چراغ چک ماشین + راهکارهایی که باید بعد از روشن شدن چراغ انجام دهید
یونس محمود با خنده‌ای که عربستان را به آتش کشید / واکنش تهدیدآمیز عربستانی ها به این تمسخر چه بود؟
15 نکته طلایی در خصوص ثبت‌نام خودرو در طرح پیش‌فروش ایران‌خودرو که باید بدانید
ختم قرآن / تلاوت قرآن کریم؛ حزب 27- آیات 36 تا 73 سوره انعام + معنی و تفسیر آیات
منتخب روز   
نکات خانه‌داری/ روش تهیه و نگهداری پودر گشنیز در خانه بدون اینکه به هم بچسبند و گلوله شوند+ میدونین واسه چه غذاهایی مناسبه؟ تصویر دیده نشده از نوه‌های دوقلوی استاد محمدرضا شجریان/ سام و سپهر مثل سیبی که از وسط نصف شدن نوستالژی روز/ پذیرایی ویژه زیزیگولو از دوستاش/ خونه پر شده از زیزگولوهای رنگارنگ😍/ فقط آسی پولیکا گفتن مریم سعادت نگاهی به گریم سنگین و وحشتناک محبوب ترین بازیگران زن ایرانی؛ نعیمه نظام دوست، مریم سعادت، آزاده صمدی، آزیتا حاجیان, لیلا اوتادی، لیلا حاتمی و... عکس روز/ تغییر چهره چشم‌نواز و بهت‌آور حمید گودرزی و الناز شاکردوست بازیگران اولین سریال شبکه خانگی «قلب یخی» بعد از 14 سال در 47 سالگی و 40 سالگی (عکس) نگاهی به خودروی 6 چرخ غول‌آسای محمدرضا گلزار با رنگ سفارشی نئون متالیک؛ آفرود سوار حرفه‌ای با استایل بی‌نظیر! قاب ایران قدیم/ 4 عکس‌ خاطره انگیز از روز برفی کاخ ناصرالدین شاه قاجار تا سرسره بازی روی برف جوانان دهه پنجاهی با شلوار خمره ای در آبعلی؛ سال 1371 (ویدئو) رضا رشیدپور و اجرای غافلگیرکننده آهنگ نوستالژیک در شب یلدای به‌یادماندنی! از شایعه تا واقعیت / ماده کشنده در قوطی‌های کنسرو؛ مصرف کنسروها را به حداقل برسانید انگشتر فیروزه‌ای رهبر معظم انقلاب، یادگاری ماندگار برای پسر شهید سیدحسن نصرالله+ویدیو (ویدئو) محاله این ویدئو از علی ضیا و مادرش رو ببینی و اشک تو چشمات جمع نشه/ امروز، همه آرزوم این بود که مامانمو ببینم آلبوم امروز/ حضور بازیگران در جشن یلدای مدرسه دخترانشان با استایل یلدایی/ یکتا ناصر، آرزو افشار و همسر مهران غفوریان