خیام کیست؟ آیا او شاعر است یا فیلسوف؟ دانشمند است یا صوفی؟ مطالعات بسیاری در زبان های گوناگون در باب عمر خیام انجام شده است ولی کمتر در باب نگاه او به "دین" آنگونه که در رباعیاتش ترسیم شده است، نوشته اند. من در اینجا تصمیم ندارم در باب خوانش خیام از دین بنویسم اما پرسشی برایم مطرح شده است و آن این است که "دین" در منظومه فکری خیام به چه معناست؟ ایرانیان در این چهار دهه و اندی پس از انقلاب بسیار در باب دین و دیانت و دینمداری و دینداری و حاکمیت دین و پیاده شدن احکام دین از حوزویان و دانشگاهیان و اصحاب سیاست شنیده اند و شاید بتوان ادعا کرد که یکی از پربسامدترین واژه ها در ایران کنونی کلمه "دین" باشد ولی پرسش اینجاست که اگر بخواهیم این مفهوم را در روایت خیام به عنوان یکی از شاعر-فیلسوفان کلاسیک جهان مورد مطالعه قرار دهیم آنگاه این مفهوم بر چه دلالت دارد یا چه سنخی از دین در نگاه خیام قابل ردیابی است؟ هایدگر درباره هولدرلین و نسبت شعر و تفکر می گوید "اصل سخن گفتن، شعر است" و شاعر با تفکر حضوری و آماده ساختن خویش برای گشوده شدن ساحت مینوی به روی خود، همزبانی اصیل خود با ساحت معنا را آغاز می کند و سپس بر اساس این همزبانی به نامیدن چیزها می پردازد. به عبارت دیگر، نسبت شعر و تفکر نسبتی عمیق و وجودی است که شاکله موجودیت های تاریخی را تحت تاثیر بنیادین خویش قرار می دهد. اگر از این منظر به خیام و رباعیاتش بنگریم آنگاه برای پاسخ به پرسش آغازینی که پیشتر مطرح شد شاید بتوانیم تاملی بنمائیم.
به سخن دیگر، دین در نگاه خیام چیست؟ در یکی از رباعیاتش خیام سخن از دو مفهوم "آیین" و "دین" به میان می آورد و می گوید آیینش از دو ساحت تشکیل شده است یکی "می خوردن" و دیگری "شاد بودن". البته من واقف هستم که مفسران بیشماری تلاش کرده اند مفهوم "می" را استعاری تاویل کنند و آن را معنایی غیر از دلالت های لغوی آن صورتبندی کنند ولی در اینجا وارد آن بحث های ادبی و عرفانی و فقهی نمیشوم بل آنچه برایم مهم است این نکته است که آیین در نگاه خیام چیست و از چه مولفه هایی تشکیل شده است. آیین خیام یکی از عناصر کلیدی اش "شادی" است و این شادی نسبتی با "خوردن می" دارد. اما پرسش دوم این است که "دین" در نگاه خیام چیست و آیا او بین دین و آیین تمایزی قائل شده است؟
در رباعیات خیام به مفهوم دین اشاره ای شده است و او می گوید که "دین من" فارغ بودن از کفر و دین است. به سخن دیگر، فهم خیام از دین و دیانت و دینداری با چارچوب های کنونی از دین که در جامعه ایران به صورت رسمی صورتبندی شده است همخوانی ندارد. زیرا او از دینی صحبت می کند که فراسوی کفر و ایمان قرار گرفته است و چنین دینی نمی تواند در خدمت قدرت سیاسی یا اهداف سازمانی قرار بگیرد. چرا که فهمی از دین مناسب قدرت است که قابلیت مرزبندی و مرزکشی در آن بالا باشد و بتواند میدان خودی و ناخودی را عمیق تر و دقیق تر ترسیم کند ولی خیام از دینی سخن می گوید که "فارغ" از مرزبندی های هویتی است و این تلقی از دین با تصوراتی که مردم زمانه از دین و دینداری و دیانت و دینمداری دارند بسیار متفاوت است.
جالب اینجاست که خیام به دنبال ترسیم "زندگی مطلوب" برای انسان است و نسبت دین و زندگی را "دل خرم" می داند و برای ترسیم فهم خود از جهان با مفهوم "عروس" سخن می گوید و مبنای وصال به زندگی مطلوب را خرم بودن و "شادان زیستن" می داند. بنابراین او اکنونیت ما را به چالش می کشد و ما را به تامل وامیدارد که چرا دینمان با شادی نسبتی ندارد و این عدم نسبت را چگونه با دین گره زده ایم؟ به تعبیر دیگر، زندگی مطلوب پیوندی بنیادین با سرور و شادی دارد و این بهجت ریشه در دینداری دارد ولی کدامین سنخ از دینداری؟ خیام از سنخی سخن می گوید که امروز در جهان ما وجود ندارد ولی آنچه وجود دارد و نامش دین و دینداری است نسبتی با خیام ندارد که دیانتش "فارغ" از کفر و دین بود و مسیر رسیدن به دینداریش می خوردن و شاد بودن است.
به نظرم خیام می تواند طرف گفتگوی انتقادی ما قرار گیرد. زیرا او دینی را ترسیم می کند که "هویت برساخته" ما را می لرزاند و هر آنچه دلهره بر وجود ما افکند بویی از "اصالت" دارد و قادر خواهد بود که نسبت ما را با خودمان و جهانمان و جانمان اصیل تر و عمیق تر کند. او رمز وصال به زندگی مطلوب را در شادان زیستن می داند ولی زندگی مطلوب و جامعه مطلوب و نظام مطلوب و ایدیولوژی مطلوب که ما برای خود صورتبندی کرده ایم فاصله معناداری از "دین خیام" دارد و ما نمی توانیم او را در تاریخ خویش نادیده بگیریم.