برای ورود به بحث سبک زندگی به صورت ریشه ای، ذکر یک نکته در همین ابتدا ضروری است. درباره انسان، در سه مقوله می توان صحبت کرد. 1) باورها، اندیشه ها و افکار و عقایدی که فرد دارد و با فکر و ذهن او گره خورده است. 2) احساسات و عواطف درونی انسان است اعم از خوب و بد و زشت و زیبا که محل بحث قرار می گیرد. 3) رفتارها و گفتارهای او است که بروز درونیات فرد است. این سه مقوله در روانشناسی مورد بحث قرار می گیرد و در آموزه های دینی هم به هر سه بحث پرداخته شده است.
در یک تقسیم بندی می توان ابعاد زندگی انسان را دو بخش دانست: 1) بُعد خوشایند زندگی که از آن، تحت عنوان نعمت یاد می شود، و 2) بُعد ناخوشایند زندگی که به آن نقمت یا بلا گفته می شود. در بحث بُعد خوشایند زندگی، یعنی نعمت هایی که خدا به انسان عطا می کند، همان طور که در آیه 20 سوره لقمان خداوند می فرماید: " وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً"، هم نعمت های ظاهری و باطنی، پیدا و پنهان و نعمت های آشکار و پنهان، یا آن چیزی که انسان دوست دارد و بُعد خوشایند زندگی است، همه انسان ها یک واکنشی در مقابل این بُعد زندگی دارند و آن واکنش از دو حال خارج نیست، یا واکنش مناسب و منطقی و تحت آموزه های دینی است، یا واکنش نامناسب و غیرمنطقی و در واقع، غیردینی.
اگر انسان واکنش مناسبی به بُعد خوشایند زندگی و نعمت ها داشت، اثرش می شود رضایتمندی و شادکامی و در واقع خوشحالی و خوشبختی. ولی اگر واکنش انسان نامناسب بود، نتیجه اش می شود نارضایتی و ناراحتی و افسردگی. نسبت به نعمت که بُعد خوشایند زندگی است، واکنش منفی می شود کُفران و ناسپاسی. واکنش مثبت میشود شُکر و سپاسگزاری. پس ما در مقابل نعمت هایی که خدا به ما داده است، و از آن به بُعد خوشایند زندگی تعبیر می شود، دو حالت داریم، یا کُفران می کنیم نعمت را یا شُکر آن را به جای می آوریم.
در مورد کُفران نعمت، خداوند در قرآن کریم (سوره یوسف، آیه 38) می فرماید: "وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ" اکثر انسان ها شاکر نعمت های الهی نیستند؛ یا در آیه 13 سوره سبأ می فرماید: "وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ" بسیار اندکی از بندگان من شاکرند و حق نعمات الهی را به جای می آورند. در روایت هم داریم که عاقبت ناسپاسی بدبختی و گرفتاری است. یکی از نمونه های قرآنی و تاریخی که خیلی برای امروز ما درس آموز است جریان قوم سبأ است که خداوند در سوره نحل آیه 112 به آن اشاره می کند و می فرماید: "وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَهً کَانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ" قومی را مثال می زند، که مفسران می گویند اشاره به قوم سبأ است – و خداوند سه نعمت به آنها عطا کرده بود. گفته می شود که این سه نعمت به هر جامعه ای عطا شود، خداوند همه نعمات را به عطا کرده است. اول، نعمت امنیت، که شما بدون ترس و اضطراب و نگرانی زندگی کنید و در امنیت باشید. خیلی راحت چه شب چه روز در جامعه تردد کنید بدون هیچ نگرانی. دوم، نعمت اطمینان، یعنی آرامش درونی! بدون این که دغدغه ای داشته باشی که قیمت فلان چیز رفت بالا قیمت فلان چیز آمد پائین! این مشکل پیش آمد چه کنم آن مشکل پیش آمد چه کنم. اجاره خانه را چه کار کنم؟! سوم، رزق فرآوان. که از همه طرف در رفاه بودند. یعنی این قومی که خداوند مثال می زند هم امنیت داشتند هم آرامش درونی و هم روزی فرآوان. این سه نعمت به هر کسی داده شود دیگر او هیچ چیزی کم ندارد. بعد قرآن می فرماید که این قوم قدر این نعمات را ندانستند و کُفران کردند و ناسپاسی نمودند.
در واقع، این سه نعمتی که خداوند به آنها داده بود را درست در مسیر خودش مصرف نکردند. نتیجه اش این شد که خدا گرسنگی و ترس را جایگزین آن سه نعمت کرد و آنها به خاک سیاه نشستند. بنابراین، نتیجه کُفران نعمت این است که این نعمت با نقمت جایگزین می شود. این یک واقعیت هستی شناختی است که اگر انسان اعم از مؤمن و کافر، نعمتی را کُفران کند دو اتفاق می افتد. آن نعمت از بین می رود و آن نعمت با یک نقمت جایگزین می شود. بنابراین، کُفران نعمت به تعبیر قرآن، ترف یا سرمستی را سبب می شود. مغرور ثروت و شهرت و شهوت و قدرت هستند. این ناسپاسی موجب سرمستی می شود و این سرمستی عامل نابودی نعمت است.
اما واکنش مثبت در برابر نعمات الهی به حق شناسی و شُکر و سپاس تعبیر می شود. انسان دهنده نعمت را می شناسد و آن نعمتی را که خداوند به او عطا کرده در مسیر درست اش هزینه کند. حالا نعمت مصادیق فرآوانی دارد که در جای خودش مورد بررسی قرار خواهیم داد. پس ما باید شُکر نعمت را به جای آوریم. در روایت داریم که شُکر نعمت نشانه خردمندی است. یعنی عاقل کسی است که شُکر نعمت را به جای می آورد و اگر کسی این کار را نکرد، در واقع نابخرد و نادان و جاهل است. در دعاهایی که از امام سجاد به ما رسیده، یک مضمونی وجود دارد مبنی بر این که مرز میان انسان و حیوان همین شکرگزاری است. یعنی اگر فردی شُکرگزار نعمات الهی نبود، از مرز انسانیت بیرون رفته و برابر با حیوانات شده است در حالی که برخی از حیوانات قدر و منزلت نعمت را می شناسند. در این حالت، انسان از مقام حیوانات هم نزول می کند و "بل من هم أضل" میشود. یک نکته مهمی که در اینجا وجود دارد، این است که پایه شُکر یا آن چیزی که باعث می شود ما به مقام شُکرگزاری برسیم این است که داشته های زندگی را ببینیم و احساس برخورداری کنیم.
اگر این احساس برخورداری وجود داشت، و روزی خدا را دانستم، این احساس مایه شُکر در انسان خواهد بود. اما اگر انسان این احساس را نداشت و خودش را ندار و بی چیز و فاقد نعمت می دانست و حس درونی را نداشت به کُفران می رسد. کُفران ریشه در شناخت نادرست نعمات و واکنش نامناسب به نعمت های الهی است. حال آن که شُکر ریشه در شناخت درست نعمات الهی و واکنش درست دارد. بنابراین، احساس درونی ما هست که مشخص می کند که ما شاکر هستیم یا کافر. آن احساس هم ریشه در این دارد که شناخت و اندیشه و باور من نسبت داشته های خودم به چه صورت است؟ آیا داشته های خودم را می بینم تا در مقابلش شکرگزار باشم یا نه این داشته را نمی بینم و به همین دلیل دچار کفران نعمت می شود؟
1 سال پیش