پاییز و سوز سرمایش که از راه می رسد فکر کوچ به جان پرستوی زیبا می افتد و به شوق سرزمین گرما بار سفر می بندد و بعد از چند روز که با همسفران با زبان خود شان درباره ی سفر شان حرف می زنند، یک روز با هم به پرواز در می آیند و کوچ شان را آغاز می کنند.در ادامه ساعد نیوز گلچینی از بهترین اشعار فارسی با مضمون پرستو گرد آوری کرده است امیدواریم لذت ببرید.همراه ساعد نیوز باشید.
زیباترین متن اشعار فارسی با مضمون پرستو
به که پیغام دهم ؟
به شباهنگ ، که شب مانده به راه ؟
یا به انبوه کلاغان سیاه ؟
به که پیغام دهم ؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه ؟
به که پیغام دهم ؟
دست من ، دست تو را می طلبد
چشم من ، رد تو را می جوید
لب من ، نام تو را می خواند
پای من ، راه تو را می پوید
به که پیغام دهم ؟
بی تو از خویش ، تنفر دارم
دل من باز ، تو را می خواهد
به که پیغام دهم ؟
به که پیغام دهم ؟
درون یک زندان،
به وسعت دنیایی که تو برایم ساخته ای!
به آزادی فکر نمی کنم.
تنها که نیستم!
به هر جا که نگاهم برود، تو هم هستی!
خورشید هست.
ماه هست.
و باران نیز!
اسارت می تواند چه زیبا باشد!
زیباتر از پرواز پرستو در بعد از ظهر یک روز تعطیل!
یا شنیدن صدای شُر شُر آب، آن هم وسط بیابانی که انتها ندارد!
اگر...!
اگر قاضی داستانم،
"تو" باشی...
#مامان_پرستو .
بهشت هم .
برای فداکاری های تو کافی نیست .
**********************************
خنده کن هر صبح ،
بر رخسارهٔ نیکوی عشق
خانه ی دل را گلستان کن
به عطر و بوی عشق
خوشه ای از نور برچین
صبحگاهان با طرب
چون پرستوهای عاشق
پرگشا تا کوی عشق
**********************************
- کوچه وقتی کوچه بود ،
که عبورِ تو بود ..
سلامِ نگاهِ تو بود ..
کوچه وقتی کوچه بود ،
که باران بود ،
پرستو بود..
هزار رویایِ بر زبان نیامده بود..
و گرنه کوچه چه بود ؟!
جز راهی اندک ، با آدم هایی اندک!!
**********************************
- قرار ما باشد نیمه یِ آبان ماه..
درست در مرکز #پاییز
کنار نارونِ پیرِ بن بستِ پرستو..
همان جا که عشق از دستِ خدا رویِ زمین افتاد و تا ابد در دلِ #آبان جا ماند
ساعتت را کوک کن
به وقتِ ملاقات دیر نکنی جانم
من منتظرم..
**********************************
پرستوی من همیشه
برایت بهار می مانم
از من کوچ نکن
**********************************
عطری که مانده در بدنم درد می کند
وقتی که می روی غزلم تیر می کشد
انگار تکه تکه تنم درد می کند
پرواز را به یاد سپردم ولی هنوز
از آن سقوط بال و پرم درد می کند
ذهنم برای آمدنت شور میزند
ای انتظار تلخ.. سرم درد می کند
آنقدر (اشک ثانیه ها) را شمرده ام
بغضی که مانده در نفسم درد می کند
اکنون که بین چشم تو دنیای من گم است
دنیای مانده در قفسم درد می کند
من بی گناهِ قصه ی کوچِ پرستویی
**********************************
پرستو های مهاجر رفتند
تنها سارها ماندند
در گیر و دار گفتگوهای شامگاهی
بر پهنۀ نیزار
پرندۀ کهربایی رفت
قیقاج و اوج بازی
در پگاهی خیس
پاییز آمده است
کنار پنجره ام
لحظۀ شنگرف
با برشی ژرف
**********************************
پرستو گفت: کوچ
درخت گفت: آه
پرنده کوچ کرد و رفت تا بهار
درخت ماند و انتظار»
سال هاست رفته ای و من
هنوز به خودم می لرزم
درست مثلِ شاخه ای که چند لحظه قبل
پرنده اش پریده باشد
**********************************
قلبِ بزرگ ما پرستویی خیسی ست
بنشسته بر درختِ کنار خیابان
در زیر ِ هر درخت
صدها هزار برهنه ی بیدار
از تبر
جنگل
نامت را
به تمام پرنده ها یاد داده ام
به آسمان
به ابرها
و به شعرهایم
فقط یک سگ نادان
به سوی پرنده ای در حال پرواز
پارس می کند.
**********************************
کاش تنهایی پرستو بود
گاهی هم به کوچ فکر می کرد…
**********************************
به گمانم اندوه،
پرستویی است تنها،
در غم جفت اش،
[غمگین]
که حدِ فاصلِ دو کوچ،
بال هایش را سست می کند.
**********************************
ای گل شکسته ساقه ، گل پرپر
که به یاد هجرت پرستوهایی
توی یأس مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
فصل کوچ کردن فرارسیده
ولی بال های خسته او
هنوز رنجور وامانده اند از پرواز شاید
او اصلا پرنده ای نبوده یا دیگر لیاقت پریدن ندارد
پس بال های پروازش کو……..
درخت پاییزم، شاخه هایم خالیست از برگی سبز
اما نمی دانم غم کدام پرنده به هنگام کوچ بر شانه های من سنگینی می کند
که این چنین خمیده گشته ام….
**********************************
کوچ حرف پرستوهای مهاجراست
تو! با پای کدام حادثه آمده ای
که بوی غربت خاک می دهی
ای پرنده محاجر!
پرهای پروازت
چه بوی غریبانگی می دهند
چه غم انگیز است قصه کوچ پرنده می رود و آشیانه می ماند
به هنگام کوچ من ناله سر ندهید
بگذارید کوچم آرام تر از کوچ پرستو باشد!
پرنده غافل است از این که تند باد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمی شد آشیانه ها
**********************************
ابری دلت بهار دارد
با من سر سازگاری دارد
در کوچ پرستو از لبه بام
حتما خطر شکار دارد..!
پرنده گفت: کوچ
درخت گفت: آه
پرنده کوچ کرد و رفت تا بها ر
درخت ماند و انتظار!
از کوچ پرنده آشیانه ای بر جای می ماند
از کوچ من ویرانه ای به نام قلب
به پرستو ها
همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را
برای گنجشک های عصرانه تکان می دهی!
به باران اشاره می کنی
به پرنده ی روی شاخه!
می گویی:
پرنده ها هیچ فصلی چتر بر نمی دارند!
و فکر می کنی
جهان جای بهتری می شد اگر
جای این دست ها
از شانه هامان
دو بال کبوترانه می رویید…
هنوز به پرواز و باران و پرنده فکر می کنی
و من به تنهایی درختی
که یکی از همین فصل ها
برای کوچ پرنده اش
دست تکان خواهد داد!
**********************************
پرستوها موجودات خوش خیالی هستند
می دانند پاییز از راه می رسد
می دانند باد می وزد،
باران می بارد
اما خاطرات شان را می سازند…
پرنده ها همه چیز را می دانند..
اما، هر پاییز که می شود
قلب شان را برمی دارند و
به بهار دیگری کوچ می کنند…
**********************************
باشد پرستو! کوچ بکن سمت خانه ات
هر چند سخت می گذرد با بهانه ات …
آن جا امیدوارم از آواز پر شوی
موسیقی و غزل بشود آب و دانه ات
خوش بگذرد طراوت ییلاق و بشکفد
در چشم برفگیر اهالی جوانه ات
حالا برو به خاطر آسوده، در دلم
**********************************
در این شلوغیه ایام ،
کسی سراغ مرا ز کوچ پرستویی نگرفت.
کسی دل بی قرار مرا
زِ آواز جدایی نگرفت.
چه شلوغ است اما…!
تنهاییم به وسعت دنیاییست
بی کران،
و از دل کوچِ پرندگان ،
نجوای عاشقی ماندنی پیداست.
چه دیر آمدی ای همدم،
چه غریبانه میروی ای محرم،
چه شاعرانه از برایم خواندی،
چه عاشقانه مرا شکاندی،
برو ای دلبره زیبا.
که رفتنت آتش دلم را سرد و خاموش کند
**********************************
دوست ات دارم
و همین غمگین ترم می کند…
وقتی که نمی توانم چهار فصل جهان را
بر شانه های تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگ هایت را از من می گیرد…
درخت بالا بلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرستویی که از کوچی به کوچ دیگر پرواز می کند…
**********************************
در یک غروب پر از اضطراب پاییزی
ترانه سوزی من در التهاب پاییزی
رسید موسم کوچ پرنده های اسیر
اگر ز پا بگشایند طناب پاییزی
غروب تنگ عبور است میان اینهمه آه
و انزجار قدم های خواب پاییزی
مرا به آب حیات تو وعده می دادند
چه بود فصل نگاهت؟ سراب پاییزی
**********************************
در سپیده دمان
پرنده ای گم کرده راه
خسته و درمانده
تازه از راه رسیده
پنجره نیمه باز غبار گرفته
و اشک شوق دیدن یار
تجسم زیبائیست
بر گلبرگ های فراموش شده
کنار پنجره
نیمه شبان
هوا سرد سرد است
فصل کوچ پرنده هاست
و مهر سکوت بر لب ها
و اینک
صندوقچه دل را باید گشود
و تمام پرندگان مهاجر را رها کرد
چرا که مجازات هجــــرت
تبعید به دیــــــار
فراموش شدگان اســـت
بدون بازگشت
و بدون حسرت …
**********************************
خالی از دغدغه ی ماندن بود
و پر از وسوسه ی راه دراز
رد پایی که بجا مانده از او
شکل گلدانی است
که «درختی» بشود دانه ی افتاده در آن.
سایه بخشد به مسافر شاید
و هنرمند ظریف اندیشی
یادگاری بنویسد بر آن!
سمت بن بست کدامین معنا
دستهای تبرآلود
بیابد او را
باید از وسوسه ی کوچ پرستو ترسید
باید از معجزه ی دست نجیبی که:
"اسارت باف" است!
سبد خاطره را
پر بکنیم از "ماندن"
**********************************
شب ریزش
شب آوار
شبی که آینه از دیدن من شرم پیدا کرد
شب ظلمت
شب باران
شبی که دیدگانم پاک دوشیدند مرا
و گونه های سرخ سیری ناپذیرم
جرعه جرعه نوشیدند مرا
**********************************
آه
شب نالش
شب خواهش
شبی که غرورم تکه تکه آب شد
از دیدگانم ریخت
شب کوچ پرستو بود... ...
**********************************
برای آنکه ببافد طنابِ دارش را
به هم تنیده سرِ زلفِ بیقرارش را
سیاه کرده به رَختِ گرفته ی سرمه
هوای دلهره ی چشمِ سوگوارش را
شنیده کوچ پرستو رسیده تا اینجا
کنار پنجره برده دمی بهارش را
و باد می شکند انحنای آینه ای
که سجده برده زمانی در او نگارش را
شبی کنار بلندای صخره جاری شد
گرفت دامنِ پر چینِ آبشارش را
هنوز می رسد از بازتاب صخره و آب
صدای ضجّه ی سردی که روزگارش را؛
کشیده تا برهوتی به نام این دنیا
برای آنکه ببافد طناب دارش را...
**********************************
کوچ ...
پرستو ...
پرستو پر می گشاید در آسمان
دل من فرو می ریزد
این حس چقدر آشناست...
چه بنویسم از پرستو، غم انگیز نباشد...
کوچ... کوچ ... کوچ...
چه غم انگیز است آهنگ کوچ
من از پرواز پرستو، دلهره ای عجیب دارم
آه! شعر من تلخ نیست
پرواز پرستو تلخ نیست
کوچ تلخ نیست...
کاش بدانی، پرستو همه جای دنیا غریبه است....
من اینجا دلم پراست از هوای دلتنگی
ازغریبی....
تو بگو با من
راز این کوچ ها چیست....؟ ...
**********************************
چشمِ گویا و لبی خاموش،زبانِ دیگری ست
دل پریشان است و این هم،داستان دیگری ست
ماهی دلتنگِ حوضی شیشه ای بودم ولی
جای ماهی های عاشق،جهانِ دیگری ست
آسمان را قفسی ساختی از جنس خودت
مقصدِ کوچ پرستو،آسمان دیگری ست
رد پایی روی ساحل،سمت دریاست ولی
این آرامش مبهم ،خود طوفانِ دیگری ست
هر عشقی پدید آمد درختی کاشتند، اما
هیزم شکن،عاشق و این بیابانِ دیگری ست
افتاده عکس ماه به فنجانِ فال و این
شاید تعبیرِ نگاهت، با بیانِ دیگری ست
سیب سرخِ ...
فصل بهار که ار راه می رسد، زمانی که درختان از شکوفه های سپید و صورتی پوشیده شده و زمین جامه ی سبز بر تن سردش کرده و خورشد زمین را گرم تر می کند پرستو ها هم از سفر شان باز می گردند و در هیاهوی زمین سهیم می شوند.امیدوارم عزیزانی که از شما دور هستند و انتظارش را دارید به زدی کنارتان برگردند و بهاری دوباره در زندگی تان شکوفا شود. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی(اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.