به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، جلالالدین محمد بلخی (6 ربیعالاول 604 ه.ق / 1207 میلادی – 5 جمادیالثانی 672 ه.ق / 1273 م) نامدار به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسیگوی است.نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشده است. در سدههای پسین (ظاهراً از سدهٔ نهم هجری) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است.
من مست و تو دیوانه ، ما را که بَرَد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی
و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه
تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولیِ بربطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتیِ بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانهٔ خمّارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟
در حلقهٔ لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمسالحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟
اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتانه
این شعر درباره حالتی از سرمستی و بی خبری در بین جمعی از مردم است که در جستجوی لذت و خوشی هستند. شاعر در توصیف دیوانگی و بیخودی موجود در اجتماع صحبت میکند و از اینکه هیچ کس در شهر هشیار و عاقل نیست، نالان است. او به دوستش پیشنهاد میدهد که به خرابات (جای خوشی و شراب) بروند تا از لذت زندگی بهره ببرند. در ادامه، شاعر به گفت و شنود با شخصی میپردازد که در مورد ریشهاش از ترکستان و فرغانه صحبت میکند. او همچنین به تنهایی خود و انزوا اشاره کرده و میگوید که از درک خویش و بیگانگی رنج میبرد. در نهایت، اشاره به شمس الحق تبریزی و فتنههایی که او به وجود آورده وجود دارد، که به نوعی نشاندهنده تأثیرات عمیق او بر دیگران است. این شعر حسی از بیقراری، جستجوی هویت و سرمستی را به تصویر میکشد.