هرکسی به دیار هند می رسد، بهترین کتابی که به عنوان یک ذخیره در دستش باشد، کتاب "ماللهند" حضرت ابوریحان البیرونی است. هیچ کس نمی تواند خودش را از این کتاب مستغنی بداند. بعضی اوقات گفته اند که این مرد بزرگ فیلسوفی است متضلّع. و من می گویم که او اندیشمندی است چندوضعی یا به تعبیر عربی، متضلّع. این مرد بزرگ اهل ریاضیات و اهل نجوم بوده است. آسمان و افلاک را می شناخته است. راه های زمینی را هم خوب می شناخته است. در جغرافیا و نجوم زبردست بوده است. همه اینها یک طرف و آن روحیه ایرانشهری و نگاه فرهنگی به جامعه انسانی مهم بوده است.
ادعای من این است که اگر بیرونی از ریاضیات، اعداد و ارقام و افلاک و نجوم و استطرلاب و تنجیم سخن گفته، غرض او این نبوده که راه آسمان و زمین را دنبال بکند. بلکه بیشترین هدفش این بوده که به انسان کماهوانسان، انسان به عنوان یک مخلوقی که هرجا رفته است رنگ و بوئی گرفته است. به تعبیر ادبیات قرآنی، لون و لسان؛ رنگ و فرهنگ؛ لسان را کنایه از فرهنگ می گیرم و معتقدم که انسان ها متنوع اند در رنگ و فرهنگ. این مرد بزرگ ناظر به فرهنگ سخن گفته است. وقتی این مرد بزرگ به هند می رود، می گوید استاد من به من گفت برای ماندگاری تجربیات ات بنویس و بنگار برای اعصاری. چه استاد بزرگی بوده که امروز را می دیده است. او در نیمه نخست قرن پنجم می زیسته ولی نیازهای انسان قرن پانزدهم را می دانسته است! امروز اگر از تنوع فرهنگی و حفظ خرده فرهنگ ها سخن می گوئیم، حضرت ابوریحان، این استاد رئیس و این فیلسوف فرهنگ، وقتی وارد این حوزه می شود، استاد به او می گوید، بنگار آنچه که تجربه زیسته تو می گوید. این کار یا در مناقضت به کار می آید یا در مخالطت.
بیرونی در عصر فرهنگ و توسعه می زیسته است. این فضای فرهنگی این مرد بزرگ را در خوارزم بر آن داشته تا به این مفاهیم بنیادین بیندیشد. ماللهند جلوه ای است از روح پرسشگری و حقیقت جویی حضرت بیرونی؛ اسم کتاب هست به "تحقیق" یعنی رسیدن به حقیقت، وارسی حقیقت، حقیقت جویی. نه فقط به دنبال پنداره ها و گمانه زنی ها و افکار غیرعالمانه و غیرعاقلانه قدم برداشتن. میگوید "ماللهند" نمی گوید "ماللهنود"؛ او نمی آید هنود را به عنوان یک مذهب مطالعه کند. بلکه هند را به عنوان یک جغرافیای سیاسی و فرهنگی مورد مطالعه قرار می دهد. لذا ضمن این که به عقاید هندوان اشاره می کند، با تسلطی که این مرد بزرگ به هفت ساحت تصوف، مانویت، مسیحیت، یهودیت، اسلام و هندوئیسم داشته است، مطالعاتی گسترده را در تمامی ابعاد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی هند صورت می دهد. او هم در باب آداب، هم در باب پوشاک، هم در باب اطعم و اشرب، هم در باب باورها و جغرافیای فرهنگی مطالعه می کند.
گزارش هایی که وی می دهد مختص به این موارد است. این مرد بزرگ نسبت به هند غریبه بوده است، همان طور که چین و ماچین دور بوده است. همان طور که در ادبیات دینی هم داریم که "اطلب العلم ولو بالصین" که اشاره به دورترین نقطه است، هند هم همینطور است. جدای از دوری جغرافیایی، یک دوری فرهنگی هم وجود داشته است. او نام این رساله را می گذارد "ماللهند". در این حق جویی و حق پذیری، و به دنبال حقیقت گشتن، او موفق می شود با هندوان به عنوان هندی و هندو همدلانه برخورد کند. این همدلی بیرونی خیلی مهم است. این مسأله در سراسر "ماللهند" موج می زند.
او می گوید که من نمی نویسم برای این که کذبی گفته باشم یا بخواهم از سر تفاخر بخواهم فرهنگ خودم را غلبه بدهم و برای خودم هویتی بسازم. چون حرکت یک عالم در میانه هویت و حقیقت است. تا آنگاه که ما به دنبال احراز هویتیم از احراز و کشف حقیقت بیرون می مانیم. و به مقداری که دنبال حقیقتیم به تعبیری هویتمان را مُندک می کنیم یا وامی گذاریم یا وامی سپاریم در حقیقت. ما باید ببینیم که آیا مرد حقیقت هستیم یا مرد هویت؟ هویت ها اعم از عربیَّت، عجمیَّت، و غیره جغرافیاها را برای ما رقم می زنند. ولی اگر ما به دنبال حقیقت باشیم، آنگاه انسان ها را یکپارچه می بینیم. بحث حق همبستگی که امروز مطرح است، و در حقوق بشر بر آن تأکید می شود، ریشه در همین حق جویی دارد. فرهنگ حِکمی ما هم می گوید که انسان کسی است که دردِ دیگری او را به درد می آورد.
اگر ما نسبت به درد و رنج دیگران بی غمی احساس کنیم، "تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی"! انسان، انسان نمی شود اگر بی دغدغه از انسان باشد. ما خوش داریم که ابوریحان به ما آموخت که فرقی میان هندو و مسلمان نیست. فرقی میان مانویت و مسیحیت نیست. فرقی نیست بین مسیحیت و یهودیت. او یکپارچه نگاه می کرد. لذا وقتی می خواهد همدلی را به عنوان یک اصل بپذیرد، زبان آنها را آموزش می بینید. می گوید یا به عین و تحقیق دید یا به مستندات خواند و شنید! شنیدن های بی مستند برای او هیچ جایی در تحقیقاتش ندارد. او بر این تأکید می کند. لذا برای این که تحقیق می کرد و به مستندات دست می یافت، در سن 50 سالگی آغاز می کند به خواندن این زبان! این کار کمی نیست که از متن اصلی خوانده شود. خواندن متن اصلی یعنی فرهنگ را از آبشخور اصلی اش دریافت کردن.
اگر بخواهیم تلاش ابوریحان بیرونی در عمر تقریباً 78 ساله را خلاصه کنیم، باید بگوئیم که او "به جز حکایت مهر و وفا" در این مدت عمر کاری نکرد و نگفت. حکایت است که او فقط دو روز در سال یعنی جشن مهرگان و جشن نوروز را کار نمی کرد و در سایر روزها همیشه مشغول به کار بود. ای بسا این کتاب "ماللهند" را هم در سال آخر عمرش یعنی 440 یا 443 نگاشته باشد. گفته می شود وقتی قانون مسعودی را در هیئت به پایان برد برایش صله از زر و نقره فرستادند؛ همه را پس فرستاد و گفت که من این کار را برای علم کردم نه زر و ثروت. این نشان می دهد که این مرد زاهد بوده است. این زهد و عدم وابستگی، وی را به عالم دیگر آشنا کرده بود. لذا می بینید که در اضلاع و وجوه مختلف، این مرد بزرگ ورود پیدا کرده است.
تمام علوم و فنونی که بیرونی آموخت، همگی با هدف رسیدن به نگاهی دقیق به انسان بوده است. نباید او را فقط در علوم و فنون خلاصه کرد. او دغدغه اش درک تحول انسان در هر جغرافیای طبیعی بوده است. درک و شناخت انسان هدف اصلی او بوده است. به نظر می رسد که حضرت بیرونی سه گام را در حوزه جامعه شناسی فرهنگ برداشته است: اول، شناخت از دیگری، دوم، فهم مشترک با دیگری، سوم، تعامل و همکاری مشترک با دیگری. او فهم مشترک را برای تعامل می خواست. تعارف یا شناسایی را مقدمه ای برای این تعامل می دانست. لذا وی رفت و با هندوان زندگی کرد. با آنها همدل شد و فهم مشترک یافت و بعد به تعبیر استادش، به مخالطت و ارتباط پرداخت. امروز ما به شدت نیازمند این هستیم که با بنیادگرایی های دینی، در هر زبانی مخالفت کنیم و آنچه امروز بنیادگرایان را در صدد احراز هویت می بینیم نه در صدد کشف حقیقت، نه تعارف با کسی پیدا می کنند نه تفاهم و نه تعامل. ما می توانیم بیرونی را به عنوان الگو قرار دهیم و از خطر بنیادگرایی در امان بمانیم.