یکی از نام های زیبایی که می توان برای دختران خود انتخاب کنید الهه می باشد. معنی اسم الهه در زبان عربی پرستش کردن، ماه نو بیان شده است. شما عزیزان همراه در ادامه می توانید با دیگر معانی، فراوانی و اسم های مشابه این نام دخترانه عربی آشنا شوید، پس تا پایان همراه ما باشید.
مشخصات اسم الهه
- جنسیت: دختر
- افراد دارای این نام:171,945
- ابجد کبیر:41
- ابجد صغیر: 14
- ریشه نام: عربی
- نام به انگلیسی:elahe
- تلفظ به فارسی:الهه
- تلفظ نام به انگلیسی:/elāhe/
معنی اسم الهه در ثبت احوال
(الاهه) (مؤنث «اله»رب النوع)؛ ۱- پرستش كردن؛ ۲- ماه نو؛ ۳- آفتاب؛ ۴- بتان؛ ۵- (در اديان) در اعتقادات قديم نيمه خدايي كه نماينده ي نوعي خاص بوده و به صورت زني ظاهر مي شده است.
معنی اسم الهه در لغت نامه دهخدا،فرهنگ معین ،فرهنگ فارسی و عمید
- لغت نامه دهخدا:( آلهه ) آلهه. [ ل ِ هََ ] ( ع اِ ) ج ِ اِله. ( ربنجنی ) . خدایان. ارباب. ( الهة ) الهة. [ اِ لا ..
- فرهنگ معین:( آلهه ) ( لِ هِ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ اِله ، خدایان ، معبودان . ( اِ لا هِ ) [ ع . ] ( اِ. ) مؤنث اله ...
- فرهنگ فارسی:( آلهه ) ( اسم ) جمع : اله خدایان ارباب معبودان . این کلمه را با الهه نباید اشتباه کرد . خدایان، ج ...
- فرهنگ عمید:( آلهه ) = اله نیمه خدای مؤنث، ایزدبانو.
نام های هم آوا با الهه
گلاله،الناز،نهاله،شکوهه،فقیهه،فاکهه،الهام،فارهه،اریکا،ستاره
شعر با اسم الهه
-نیمه شبی داشتم عصرانه میخوردم باقلمی وصفحه ای پرازتو.
-زمستون وبهارجفت هم اندمثل تابستون وپاییز.
– سرگر-دانم گاه به نفرت گاه به عشق ولی دوستت دارم جوریکه شکستگان دارند.
-جبران سالهایی که میخواهم نگریم راکرده ام ،زین پس منم وشادی.
-یکدفعه دعاکردم دربیداری ببینمت،خواب دیدم که بیدارم…
-کودکی وجوانی نکرده ام ،شکسته شدم بین پیری وپیری .
-گریه روآدم میشینه مثل گردوغباررواشیا، یکی دیگه میخوادببرتش.
-تمام میوه های جهان رایکجاتصورکن،فقط یک نفرازپس “زیادعاشقی”برمیآید.
-اسم شاعروقتی که درقرآن آمددیگه همه چی جورشد.
-بالاترازسکوت خداست.
پی نوشت:
کاردستی مادر،تشویق معلم،بچه ی ریاکار
الهام خدا،تشویق حضار،الهه ی درو کار
تو به من گفتی آن روز
کوچه تاریک راه به جائی دارد!
شبنمی لرزید
روشنی آمد و در قلبم ماند
گفتن حس عجیبم, سخت است
تو به من گفتی آن شب
که شرافت در طلب قلب تو است
بادی آمد
برگی از دور رها شد در باد
چشم ترسانم را به لب چشم تو چسبانیدم
بین ما گرما بود, ترسیدم
لحظه ای آمد و رفت
و تو یادم دادی بی خدا خندیدن جرم است
من به چشمان تو دل داده شدم
و تو رفتی, آسان ..
و من اینجا بی یار
مانده از خندیدن, مانده از زجه زدن
قلب بیتابم را, هدیه دادم به شما
و تو رفتی از پس کوچه گنگ
من به تو گفتم :نور در جاده باریکیست
که در آن اثر پای خداست
و تو رفتی با ترس
ماندم من هم با ترس
بی وفایی کردی!
دل من, تو تاوان گناهی داری؟
و گناه آمدن است!
ای خدا! این که بی انصافیست
روزی تو به من گفتی
قلبی داری, که سراسر بی تابی داشت
اما بی وفا رسم رفاقت به کجا ساییدی
که تن خسته من حادثه این سختیست ؟
رنگ بودن سخت است
کاش بهر این بی وفائی ها,درمان بود
چاره چیست؟
دل من, بی قرار چشمان تو است .
تو که از رنگ خدایی, من تو را می گویم
سردی دوری تو
قصه داغی شب های کویر است
پیل تن حادثه قصه شدم
قصه حرام است اگر عشق نباشد
من به رویای تو دل داده شدم
لیک تو محرم این راز نبودی؟؟؟
تو شاهد این حرمت پاکی!
قصه گو, قصه سرای … قصه کم است, شعر بگو
شعر کم است
آینه از حرمت این شیشه قلب من و دوست بگو
چه کلامی, چه کلامی
چه کلامی که بگوید راز آن شب که بلند بود
عهد شکستی؟
قهرمان ترس به دل راه نده
قهرمان چاره بجوی
محرم این دل و دل, باز خداست
قهرمان, معرکه را ترک نکن
تو که زخمی شده میدانی
ترک نکن
اشک چشم, پا در آستین گلویم زده است
حالت من حس قشنگی ست
گرچه سخت است ولی رنگی از چشمان تو است
کاش راستی قلب مرا, می فهمیدی
ارزش قلب مرا هر کسی می داند که خدا شاهد
اوست
وای ازین سردی فصل
من تنم می لرزد .
الهه فاخته
کتاب صدای حق
شعر نو عاشقانه شب سرد
هیچ میدانی که در خود مرده ای؟
با چنین کاری منم افسرده ای…
سر بگردان رخ به رخ تا بنگری
عقل و هوشم را به یغما برده ای
دختری که از غرورش مرده بود
از کجا تا ناکجا آوُرده ای
من الهه باشم و نازش تو باش
ای که با عشقت مرا آزرده ای
این سکوتت را به فریادی بگو
بشنوم آنچه فرو می خورده ای
تا تو عقده ها ز لب وا می کنی
مست می گردم ز چشمت جرعه ای
بخوان، الهه ی ناز
غزل بخوان و کنارم بمان الهه ناز!
که جز تو هیچ ندارد جهان الهه ناز!
بیا که با تو برقصم به ساز مولانا
بیا دوباره بخواند بنان، “الهه ناز”!
زمانه ای که به وفق مراد بعضی هاست
نبوده با دل ما مهربان، الهه ناز!
هزینه ای است که باید به شب بپردازم
اگر رسیده ام اکنون به جان الهه ناز!
زمانه خواست که در زندگی اضافه کنم
به درد عشق تو اندوه نان الهه ناز!
چقدر خانه ی ِ بی پنجره مرور کنم
چقدر آدم بی آسمان، الهه ناز!
چقدر گم شدن از خاطرات بی دفتر
چقدر خاطره یِ بی نشان الهه ناز!
مرا درون غزل ها، به خاک بسپارید
مرا که مرده ام از دستتان، الهه ناز!
و بعد پای مزار غریب و خلوت من
به جای “فاتحه”، تنها بخوان: “الهه ناز”!
(۲)
شاعرانه ترین حسّ ِ عاشقی
چشمان شعر، خیره به خط های جاده است
دختر به شعر می رسد اما پیاده است
دختر نگاه می کند و دوست دارمش
عاشق شدن چقدر بدون اراده است
او مثل شاعرانه ترین حس عاشقی
او مثل عاشقانه ترین شعر ساده است
قلبم برای عشق به هر کار مشکلی
با یک غرور له شده گردن نهاده است
وقتی که نیست چشم پر از انتظار من
پشت تمام پنجره ها ایستاده است
آه ای خدا چگونه بگویم که کافرم؟
آه ای خدا، خدای من، اسمش الهه است!
از دست عشق قافیه را باختم؛ ولی
شعرم به اسم کوچک او تکیه داده است
خمیازه هایت
عصر دلگیر جمعه را کشدارتر می کند !
مگر می شود
مرد شعرهایم تو باشی و
هر زنی که از راه رسید ” آیدا ” بشود ؟!
با هر قدم به جلو
در باتلاق مرگ
فرو می رود
عصای پدربزرگ.
به جای سیگار
می توانی
آرزوهایم را دود
لبخندهایم را تلخ
و زندگی ام را
خاکستر کنی !
آتشفشان شعرت
گدازه های غزل می پراکند .
خودم خواستم
دیوانه ای باشم
روی آبها
به سوی
جزیره ی شاتر !
سیبی درون
حوض می افتد
جاذبه محو می شود
در آبهای گندیده!
آخرین جرعه ی آوازهایت را
سرکشیده اند
گوش هایی که
تشنه ی
الهه ی نازند !
شعری نمیخوانی و
تالاب های پیکرم
از فقدان نیلوفر
رنج می برند!
در آبی بی رحمانه ی چشمانت
غرق شدن را می دانستم
اما
شنا کردن را
هرگز.
گرداگرد زباله های فکرم
چقدر خلوت است
وقتی
رده پای نبودنت
تمام کلاغ های واهمه را
پرانده است !
مادرم
بر سجاده ی رنگین باورهایش
نشسته است
ومن هرروز
شاهد پژمردن
گلهای روی چادرش
هستم !
موهایت را پریشان کرده ای
ومن در شبی از استعاره به خواب
می روم .
غزل بخوان و کنارم بمان الهه ناز!
که جز تو هیچ ندارد جهان الهه ناز!
بیا که با تو برقصم به ساز مولانا
بیا دوباره بخواند بنان، “الهه ناز”!
زمانه ای که به وفق مراد بعضی هاست
نبوده با دل ما مهربان، الهه ناز!
هزینه ای است که باید به شب بپردازم
اگر رسیده ام اکنون به جان الهه ناز!
.
زمانه خواست که در زندگی اضافه کنم
به درد عشق تو اندوه نان الهه ناز!
چقدر خانه ی ِ بی پنجره مرور کنم
چقدر آدم بی آسمان، الهه ناز!
.
مگر می شود
مرد شعرهایم تو باشی و
هر زنی که از راه رسید
” آیدا ” بشود ؟!
.
با هر قدم به جلو
در باتلاق مرگ
فرو می رود
عصای پدربزرگ.