یکی از نام های زیبایی که می توان برای دختران انتخاب کرد بیتا می باشد. معنی اسم بیتا در زبان فارسی بی همتا بیان شده است. شما عزیزان همراه در ادامه می توانید با دیگر معانی و فراوانی و اسم های مشابه این نام اصیل دخترانه آشنا شوید پس تا پایان همراه ما باشید.
مشخصات اسم بیتا
- جنسیت: دختر
- افراد دارای این نام:44348
- ابجد کبیر:413
- ابجد صغیر:8
- ریشه نام:فارسی
- نام به انگلیسی:bita
- تلفظ به فارسی:بیتا
- تلفظ نام به انگلیسی:/bitā/
معنی اسم بیتا در ثبت احوال
بي مانند، بي همتا، يكتا.
معنی اسم بیتا در لغت نامه دهخدا،فرهنگ معین،فرهنگ فارسی و عمید
- لغت نامه دهخدا:بی تا. ( ص مرکب ، ق مرکب ) بدون تا و چین. رجوع به تا شود. || یکتا. فرد. بی مانند. ( فرهنگ فارسی معین ...
- فرهنگ معین:(ص مر. ) بی مانند، بی نظیر.
- فرهنگ فارسی:( صفت ) ۱ - بدون تا و چین . ۲ - یکتا فرد بیمانند .
- فرهنگ عمید:یکتا، بی مانند. فاقد تاریخ چاپ.
نام های هم آوا با بیتا
بیدار،بنیان،وستا،بینا
شعر با اسم بیتا
به نور شمع نتوان برد راه از خویشتن بیرون
که این ظلمت چراغی جز دل بیتا نمی دارد
در ان هنگامه که عشق مرد در دیار کهن
همه جستجو می کردند پنجره ای رو به اسمان را
در تو در توهای تاریک وجودشان
هیچ کس نسرود مرثیه ای به یادبودش
قطره شکی ریخته نشد بر سرطان عشق
دیر زمانی همسان بو بودش با نبودش
چون فقط دیوانه ها از پشت پرچین تظاهر
می امدند به دیدنش
همه یکصدا بدرقه اش کردند تا گورستان سرد
برای زنده ها سر داده شد درود حیات
در پشت ابر خرد
مگر چه حادثه ای امتداد می یافت؟
تنها یکی مرده بود و دیگری متولد می شد
غافل بودند که با سوختنی بی صدا
تمام وجودها گره خورد با حافظه خیال
ای کاش جسدش می رفت با نسیان
دریغا منزل روح وامنیت وانگیزه ویران شد به خاک امال
همه برگها سرمست از یک دروغ
فنا شدند بر خاکستر سرخ
انگیزهای نیست برای به پا خواستن
رویا شد لمس دوباره یاقوت زرد
چه کسی قادر است سیراب سازد
برگهای جدا شده ز ریشه را
می بایست منتظر معجزه ای از نوع فریاد بود؟
گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟
چیه توهین به ذات محترم شد ؟
دیگه
کوتاه کنم با یک خداحافظ
که عشق ما رسید به سد هرگز
بغضم ترکید در حنجره زخمی
از هجوم سایه های ترس
پرسیدم از او پنهانی
چرا نمی سازد روزهایم با دلم
پیچ وخم های زندگی
سرگیجه داد به ارزوهای ذهنم
تازیانه های رنج هر زمان می تازند بر من
گفتی سجده کن بر مسیر نداشتن ها
گفتم:هر چه طرح زدم ذوب شد بر یخ رویایم
چشم بستن بر ارزوها تفسیر عادت حزن است برایم
همیشه در خیال مهتاب کردم شنا
و در رویای تصویر ارمان بی هوش شدم
شادیها یم در نا امیدی دردها
گره زد داستان امید را که هرگز ننوشتم
نبض بیداری و گسستن در تپید برایم
وقتی کشف کردم عاشق شدن را که
عشق را پرتاب کردم به دره بی اعتنایی
وقتی دانستم چگونه عاقل شدن را که
علم پنهان شد از من پشت پرده نادانی
وقتی امیدوار شدم که
ناامیدی در خلوت فنا کرده بود مرا زندانی
وقتی دست به دعا شدم که
قفل درهای ایمان را فروخته بودم دیر زمانی
وقتی نوشتم شعری
که همه می داد بوی تکرارو دلزدگی و کهنگی
وقتی گفتم دوستت دارم که
در مه الودگی گفتی از من متنفری
و به حال بیمار من گریستی
افسوس خواهم خورد تا ابد
دست را روی چشمانم خواهم گذاشت
تا نبینم هیچ چیز را خواستنی
دیشب خورشید در مخمل شب
طلوع کرده بود
رنگین کمان بلندی در سیاهی شب
حلول کرده بود
این منظره نبود باور کردنی
جای خورشید و ماه
هیچ زمان نبود عوض شدنی
من و تو نشسته بودیم کنار پنجره
غرق شده بودیم در دیدن این منظره
تو شعر می خواندی و من
چشمها را بسته روی واقعه
با تعجب می گفتی
وقتی نگاهم با تو پیوند می خورد
شعر از چشمم می چکد روی صفحه
من سرمست از بودن تو
فرو رفته در ارامش خواندن تو
نا گهان تو شدی قطره ای
رو به خورشید نیستی
صبح ان روز شوم
از کابوس گنگ گفتم
ندانستم تعبیر سیاه این بخت
تعبیر این خواب را دست سرنوشت
با جوهر خون برایم سرشت
شعر تو را بر دفتر قلب من
با اشک چشم پر خونم نوشت