بهترین شعر های ناصر خسرو قبادیانی

  پنجشنبه، 18 فروردین 1401   زمان مطالعه 4 دقیقه
بهترین شعر های ناصر خسرو قبادیانی
ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه‍.ق) از شاعران بزرگ فارسی‌زبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی بود.وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان درگذشت.وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت.در این قسمت اشعاری از ناصر خسرو را می خوانید.

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد و خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن

جهان مر جفا را، تو مر صابری را
تو با هوش و رای از نکو محضران چون

همی برنگیری نکو محضری را؟
درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کله قیصری را
سپیدار مانده است بی هیچ چیزی

ازیرا که بگزید او کم بری را
اگر تو از آموختن سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را

بسوزند چوب درختان بی بر

سزا خود همین است مر بی بری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

نگر نشمری، ای برادر، گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را

به علم و به گوهر کنی مدحت آن را

که مایه است مر جهل و بد گوهری را

پسنده است با زهد عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را؟

من آنم که در پای خوکان نریزم

مر این قیمتی در لفظ دری را

کسی را برد سجده دانا که یزدان

گزیده ستش از خلق مر رهبری را

نبیند که پیشش همی نظم و نثرم

چو دیبا کند کاغذ دفتری را

****

شعر ناصر خسرو
حکیمان را چه می گویند چرخ پیر و دوران ها

به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبان ها

خزان گوید به سرماها همین دستان دی و بهمن

که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیران ها

به قول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی

حریر سبز در پوشند بستان و بیابان ها

درخت بارور فرزند زاید بی شمار و مر

در آویزند فرزندان بسیارش ز پستان ها

به گفتار که بیرون آورد چندان خز و دیبا

درخت مفلس و صحرای بیچاره ز پنهان ها؟

نداند باغ ویران جز زبان باد نوروزی

به قول او کند ایدون همی آباد ویران ها

درختان را بهاران کار بندانند و تابستان

ولیکن شان نفرماید جز آسایش زمستان ها

****

ای شده مشغول به ناکردنی

گرد جهان بیهده تا کی دنی؟

چون که نشویی به خرد روی جهل

برنکشی از سرت آهرمنی؟

جوشن روشن خرد توست تن

تو نه همه این تن چون جوشنی

بر طلب طاعت و نیکی و زهد

چونکه نه دامن به کمر در زنی؟

مریم عمران نشد از قانتین

جز که به پرهیز برو برزنی

طاعت و نیکی و صلاح است بخت

خوردنیئی نیست نه پوشیدنی

جهد کن ار عهد تو را بشکنند

تا تو مگر عهد کسی نشکنی

تو به مثل بی خرد و علم و زهد

راست چو کنجاره بی روغنی

روی به دانش کن و رنجه مکن

دل به غم این تن فرسودنی

تا نشود جانت به دانش تمام

فخر نشاید که کنی، نه منی

مرد خردمند به حکمت شود

تو چه خردمند به پیراهنی؟

****

متن شعر ناصر خسرو
ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر

تو بر زمی و از برت این چرخ مدور

تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟

یک چند به جان از نعم دانش برخور

خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب؟

دادار چه رانده است بر این گوی مغبر؟

این خاک سیه بیند و آن دایره سبز

گه روشن و گه تیره گهی خشک و گهی تر

نعمت همه آن داند کز خاک بر آید

با خاک همان خاک نکو آید و درخور

با تشنگی و گرسنگی دارد محنت

سیری شمرد خیر و همه گرسنگی شر

بیدار شو از خواب خوش، ای خفته چهل سال

بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر

دانی که خداوند نفرمود به جز حق

حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور

قفل از دل بردار و قران رهبر خود کن

تا راه شناسی و گشاده شودت در
ایزد چو بخواهد بگشاید در رحمت

دشواری آسان شود و صعب میسر

****

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستی بال نظر كرد و چنین گفت

امروز همه روی جهان زیر پر ماست

بر اوج چو پرواز كنم از نظر تیز

می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست

گر بر سر خاشاک یكی پشه بجنبد

جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

بسیار منی كرد و ز تقدیر نترسید

بنگر كه ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست

ناگه ز كمینگاه یكی سخت كمانی

تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست

بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز

وز ابر مر او را به سوی خاک فرو كاست

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی

وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا عجب است این كه ز چوبی و ز آهن

این تیزی و تندی و پریدن ز كجا خاست؟

زی تیر نگه كرد و پر خویش بر او دید

گفتا ز كه نالیم كه از ماست كه بر ماست!

****

شعر ناصر خسرو
کیوان چو قران به برج خاکی افگند

زاحداث زمانه را به پاکی افگند

اجلال تو را ضؤ سماکی افگند

اعدای تو را سوی مغاکی افگند

****

تا ذات نهاده در صفائیم همه

عین خرد و سفره ذاتیم همه

تا در صفتیم در مماتیم همه

چون رفت صفت عین حباتیم همه

****

ارکان گهرست و ما نگاریم همه

وز قرن به قرن یادگاریم همه

کیوان کردست و ما شکاریم همه

واندر کف آز دلفگاریم همه

****

با گشت زمان نیست مرا تنگ دلی

کایزد به کسی داد جهان سخت ملی

بیرون برد از سر بدان مفتعلی

شمشیر خداوند معدبن علی

****

متن شعر ناصر خسرو
سر از چرخ نیلوفری برکشیم
به دانش که داننده نیلوفریم

به دانش رگ مکر و زنگار جهل
ز بن بگسلیم و ز دل بستریم

****

دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و نه سَلوی

****

چون حکم فَقیهان نبُوَد جز که به رشوت
بی رشوت هریک ز شما خود فُقهائید

****

کلید است ای پسر، نیکوسخن مر گنج حکمت را
درِ این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید

****

گرگ درنده گرچه کُشتنی است
بهتر از مردم ستمگار است

از بد گرگ رستن آسان است
وز ستمگاره سخت دشوار است

گرگ مال و ضیاع تو نخورد
گرگ صعب تو میر و بندار است

****

شعر ناصر خسرو
خداوند جهان بآتش بسوزد بدفعالان را
برین قایم شده است اندر جهان بسیار برهان ها

****


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها