چرا برخی از زن و شوهرها از فکر آوردن فرزند منصرف می شوند؟
وقتی متوجه می شویم زن و شوهری قصد دنیاآوردن فرزند ندارند، وسوسه فکر اینکه توانایی به عهده گرفتن مسئولیت پرورش دیگری را ندارند سراغمان می آید. البته کم نیستند کسانی که در زندگی با معضلاتی چون اعتیاد، افسردگی، اختلال روانی و نظایر اینها سروکار دارند و واقعا شرایط را برای رشد کودک مناسب نمی دانند. منتها جالب است بدانید نیاوردن فرزند دلایل متعددی ممکن است داشته باشد و این فقط یکی از دلایل است.
عده زیادی هم هستند که از لحاظ مالی در شرایط خوبی اند، صبورند و اعتماد به نفس دارند و می توانند به دیگران مهر بورزند، در واقع، افرادی که پدر و مادرهای فوق العاده خوبی خواهند شد، اما بازهم خلاف آن تصمیم می گیرند و از فکر آوردن فرزند منصرف می شوند. اینها چه علتی برای کارشان دارند؟ در ادامه خواهیم گفت.
۱. می خواهند از قید مسئولیت های بزرگ کردن فرزندان رها باشند
حتما نباید کودکی را بزرگ کرده باشید تا بدانید چقدر زحمت و دردسر دارد. سال های اولیه که تقریبا تمامی وقت و انرژی صرف رسیدگی به کودک می شود. شب بیدارشدن ها با صدای گریه کودک، عوض کردن منظم پوشک بچه، رسیدگی به او در اوقات بیماری و ناخوشی، و در آینده خرج مدرسه و بسیاری مسائل دیگر. خیلی ها تمایلی ندارند زیر بار این مسئولیت ها بروند. ترجیح می دهند وقت و انرژی شان را صرف خود کنند؛ مثلا در کارشان پیشرفت کنند، سفر بروند، سرگرمی هایشان را دنبال کنند و نظایر اینها.
این دسته از زن وشوهرها دوست ندارند برای اشاره بهشان از اصطلاح «بی فرزند» (Childless) استفاده شود. خودشان اصطلاح «آزاد از قید فرزند» (Childfree) را ترجیح می دهند؛ چون فکر می کنند با این اصطلاح کمتر از سوی دیگران قضاوت می شوند. تصمیمی است که خودشان در کمال صحت عقل گرفته اند و ترجیحشان آن است که این طور زندگی کنند.
۲. از وجود معضلات اجتماعی نگران اند
کسانی هستند که به مشکلاتی مثل لبریزشدن جمعیت در کره زمین اشاره می کنند یا مثلا به تعداد روبه فزونی مردمان فقیر و مستمند یا به کودکانی که نان شب برای خوردن ندارند. در واقع، این دسته از زن وشوهرها نمی خواهند خود را با شرایط وفق دهند و سبب دوام آن شوند. آن طور که دیدگاه خاص خودشان است، نمی خواهند به مشکل بیفزایند، حالا که نمی توانند راه حل باشند. فکر می کنند آوردن فرزند در شرایط حاضر عادلانه نیست.
نکته دیگری که برخی زن وشوهرها به آن اشاره می کنند شیوه برخورد مردم با کودکان است. در واقع، گمان می کنند این طور که در حال حاضر در برخی جوامع با برخی کودکان رفتار می شود، امکان رشد و بالندگی را ازشان سلب می کند و انسان های سالمی بار نخواهند آمد.
۳. نقش و جایگاه زن در جوامع امروزی تغییر کرده است
زنان در گذشته، در مقایسه با مردان، با محدودیت های بیشتری روبه رو بوده اند. نقش و جایگاهی که جامعه برای زن تعریف می کرد او را مجبور می کرد در خانه بماند و مهم ترین کارکردش به دنیاآوردن و پرورش فرزند باشد؛ چیزی که به باور مردمان آن روزگار علت آفرینش زن بوده است. طبیعتا چنین دیدگاهی باعث می شد تا زنان از بسیاری از امکاناتی که نصیب مردان می شد بی بهره بمانند، در رأس اینها امکان درس خواندن و کارکردن.
اما حالا اوضاع به گونه دیگری شده است. زنان هم مثل مردان درس می خوانند و کار می کنند. هم زن و هم شوهر در فراهم کردن سرمایه لازم برای ادامه زندگی شریک اند. با این حساب، می توانیم نتیجه بگیریم بسیاری از انتظاراتی که در گذشته از زنان می رفت، در حال حاضر، در حال رنگ باختن است.
۴. گرفتاری های خانواده ها و مشکلاتشان با فرزندان را می بینند
عده ای به این نکته اشاره می کنند که ذهنیتشان راجع به خانواده کاملا متفاوت از چیزی بوده است که در واقعیت می بینند. ذهنیتشان درمورد خانواده عده ای بوده است که دور هم شادمان نشسته اند و می گویند و می خندند؛ اما وقتی واقعیت معضلات و گرفتاری های روزمره بزرگ کردن فرزندان را می بینند، کمی عقب می کشند.
بیشتر از همه دیدن اینکه والدین فرزندان چه فشار و استرسی را برای فراهم کردن ملزومات زندگی تحمل می کنند. البته چندان هم بی راه نمی گویند، چون نتیجه برخی پژوهش ها حاکی از آن بوده است که والدین، در مقایسه با سایرین، بیشتر ناراحت می شوند و تحت فشار و استرس هستند.
۵. می خواهند تمامی وقت و عاطفه شان را صرف شریک زندگی شان کنند
خیلی ها به خاطر این ازدواج می کنند که لذت مادربودن یا پدربودن را تجربه کنند. همیشه احساس نیاز به این عشق عمیق به فرزندان در آنها هست و برای برآورده کردنش تلاش می کنند. منتها عده ای هستند که ترجیح می دهند تمامی عشق و محبتشان را خرج شریک زندگی شان کنند.