به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، فیلمهایی مانند ناخداخورشید، کشتی آنجلیکا، پرده آخر، سگکشی و مجموعههایی مانند امام علی(ع) و ستایش منظرهایی برای به چالش کشیدن عشق و توانایی و همچنین عقاید استوار و مستحکمی است که در وجود وی ریشه دوانده و به اوج اقتدار رسیده است. در یکی از روزهای سرد دی ماه با او به گپ و گفتی صمیمانه نشستیم .
شما سالهاست در عرصه هنر فعالیت داشتهاید و چهرهای شناخته شده و محبوب برای هموطنان هستید. لطفا بفرمایید متولد چه سالی هستید و تحصیلاتتان در چه زمینهای بوده است.
متولد مرداد سال 1323 هستم. فارغالتحصیل دانشگاه مشهد در زمینه تاریخ و جامعهشناسی. مدارک فوقلیسانس و دکترای رشته سینما و تئاتر را از دانشگاه فرانسه اخذ کردم.
دوران کودکیتان در چه محلههایی گذشت؟
به یاد میآورم ابتدا در خیابان امیریه زندگی میکردیم و پس از آن چندسالی را در میدان امام حسین ساکن بودیم.
شغل پدرتان چه بود؟
نظامی بود.
چند خواهروبرادر هستید؟
ما پنج تا بودیم؛ سه برادر و دو خواهر. برادر و خواهر بزرگ من مرحوم شدهاند.
کجا مدرسه رفتید و چه خاطراتی از آن دوران دارید؟
دو دبستان رفتم؛ یکی در خیابان خورشید و دیگری در خیابان شهبازسابق که الان به نام هفده شهریور تغییر نام داده.
دوران دبیرستان را در مدرسه فروغی واقع در خیابان امام حسین روبهروی سینمامراد گذراندم. یادش بخیر، هربار با دوستانم از مدرسه فرارمی کردیم و به سینمامراد میرفتیم، بعدازظهر آقای طوسی، ناظم آن مدرسه با چوب به سینما میآمد و ما را به مدرسه بازمیگرداند.
چندسالگی ازدواج کردید و آن زمان چه معیارهایی برای ازدواج داشتید؟
خاطره قشنگی را برای من یادآوری کردید. سال اول که در دانشگاه مشهد قبول شدم در کلاس آقای دکتر علی شریعتی دخترخانمی را دیدم که در همان نگاه اول از او خوشم آمد.
چهارسال در آن دانشگاه درس خواندیم و من همیشه به آن خانم علاقهمند بودم، بیآن که حرفی بین ما ردوبدل شود.
سال چهارم پس از اتمام امتحانات من در حیاط دانشگاه منتظر ایشان ایستادم تا از پلهها پایین بیاید، او آمد. با هم سلام و علیک کردیم و چندقدم بیرون از دانشگاه راه رفتیم.
به من گفت: آقای ارجمند با من کجا میآیید؟ گفتم: میخواهم شما را به منزل برسانم. او متعجب گفت: صورت خوشی ندارد. بقیه ما را میبینند و من پاسخ دادم: هیچ اشکالی ندارد.
هرکس ما را با هم دید شما اسمش را بگویید تا من برایش کارت دعوت عروسی بفرستم و اینگونه من از ایشان خواستگاری کردم.
دوسه شب بعد به همراه والدین به منزل ایشان رفتیم و خیلی ساده مراسم را برگزارکردیم. من در مدت چهارسال تحصیل شناخت کاملی از همسرم پیداکرده بودم و همچنین بین ما نوعی همترازی وجود داشت.
در آن زمان تعداد دانشجوها به مراتب کمتر بود و به همین دلیل تشابه بیشتری بین دانشجویان وجود داشت.
تحصیل دود چراغ خوردن میخواست و افرادی که واقعا قدر تحصیل را میدانستند وارد دانشگاه میشدند. ما در دانشکده در کنار دانشی که میآموختیم درس زندگی هم میگرفتیم.