دختر 13 ساله بودم که خودم را در اختیار پسر همسایه گذاشتم / بی آبرو شدم

  جمعه، 30 آبان 1399 ID  کد خبر 115635
دختر 13 ساله بودم که خودم را در اختیار پسر همسایه گذاشتم / بی آبرو شدم
ساعد نیوز: احساس حقارت و خود کم بینی تمام وجودم را فرا گرفته است و یک عمر با آه و گریه، حسرت زندگی دختران هم سن و سال خودم را خورده ام.

به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از رکنا، من از پدر و مادرم و خانواده پدر بزرگم خیلی گلایه دارم چون آن ها سرنوشتم را به بازی گرفتند و به این وضعیت فلاکت بار افتادم. دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری افزود: متأسفانه چند سال قبل پدر و مادرم به خاطر دخالت های بی جای مادربزرگ و عمه ام از همدیگر جدا شدند و قرار بود عمه ام مرا مثل بچه های خودش بزرگ کند. اما او خیلی زود خسته شد و پس از ازدواج مجدد پدرم ناچار شدم به زندگی با نامادری بی عاطفه ام تن بدهم. پدرم درگیر کارهای خودش بود و نامادری ام نیز که چشم دیدن مرا نداشت از نظر روحی و روانی آزارم می داد و من از کودکی طعم تلخ تنهایی و بی محبتی های این زن را چشیدم و صدایم در نیامد.

«شادی» قطرات اشک را از روی گونه هایش پاک کرد و با صدایی لرزان افزود: من از ۱۳ سالگی با پسری جوان که همسایه ما بود ارتباط مخفیانه برقرار کردم. قرار بود او به خواستگاری ام بیاید و فرشته نجاتم باشد. اما این پسر حقه باز پس از سوء استفاده های زیاد رهایم کرد و رفت. این شکست عاطفی نیز برایم خیلی سنگین بود و با باوری نادرست از ۲ سال قبل به حرف های چرت و پرت جوان دیگری دلبسته شدم که با حیله و نیرنگ مرا به دام مواد مخدر انداخت و الان مدتی است که وابستگی شدیدی به شیشه پیدا کرده ام. متأسفانه این پسر فریبکار زمینه ارتباط نامشروع من و یکی از دوستانش را هم فراهم کرده است و الان در شرایط اسف باری قرار گرفته ام که هیچ امیدی به آینده ام ندارم. شادی آهی کشید و گفت: پدرم و همسرش زندگی نسبتا خوبی دارند و سرگرم بزرگ کردن فرزندشان هستند. مادرم نیز ازدواج کرده است و یک دختر ۳ ساله دارد. او هر وقت مرا می بیند مقداری پول داخل کیفم می گذارد و با ترس و لرز می گوید زودتر به خانه پدرت برگرد که شوهرم تو را نبیند و... مادربزرگم و عمه ام نیز که این آش را برای زندگی ما پخته اند گرفتار مشکلات زندگی خودشان هستند و می گویند در این زمانه هر کس باید گلیم خودش را از آب بکشد و حوصله ندارند به درد دل من گوش بدهند. تازه هر موقع حرفی به میان می آید آن ها می گویند ما نمی خواستیم پسرمان، مادرت را طلاق بدهد و فقط قصد داشتیم کمی سختگیری کنیم تا او ادب بشود، اما آن زن... طلاقش را گرفت و ازدواج کرد.شادی با لبخندی تلخ گفت: نمی دانم گناه من چیست که باید به این سرنوشت تلخ دچار شوم؟ کاش پدر و مادرم می دانستند راه درست زندگی شان چیست و آتش دخالت های دیگران کانون خانواده ما را خاکستر نمی کرد.


3 دیدگاه

  دیدگاه ها
Xشیدا
4 سال پیش

یادت باشع تو از دور و بری هات خوش بخت تر میشی اونا قلبشون از سنگه و کثیفن تو پاکی تو خوش بخت میشی
Xشیدا
4 سال پیش

خیلی سخته تنها چیزی که میتونه نجاتت بده ازدواجه امید وار باش اشالا یه زمانی یکی میاد باهات ازدواج میکنه خشبختت میکنه پولدار میشی خدا همیشه همه چی رو میبینه پدر و مادرت از دواچ کردن و مسیر زندگی خودشون رو دارن ادامه میدن و تو هم باید ازدواج کنی و مسیر زندگی خودتو ادامه بدی سریع با پسرا نشو ۲ سال فقط امتحانشون کن بهشون دل نبند مطمئنم خوشبخت میشی امید داشته باش مامان و بابات دوست دارن هر چقدر که واست وقت نزارن ولی دوست دارن همه چی رو به خدا نسپر چون این جوری همه چی درست نمیشه بابد خودت بسازی زند
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها