معرفی کتاب مقصد نامعلوم اثر آگاتا کریستی

  سه شنبه، 27 مهر 1400   زمان مطالعه 5 دقیقه
معرفی کتاب مقصد نامعلوم اثر آگاتا کریستی
جاسوسی، جنایت‌های خانوادگی، پرونده‌های قتل پیچیده و معماهای عجیب‌وغریب، همه‌ی این‌ها سوژه‌ی بهترین داستا‌ن‌های پلیسی جهان‌اند و کسی که تبحر فوق‌العاده‌ای در روایت تمام این داستان‌ها از خود نشان داده است آگاتا کریستی است

درباره کتاب مقصد نامعلوم

کتاب مقصد نامعلوم با عنوان اصلی «unknown destination» یک داستان جاسوسی است که اولین بار سال ۱۹۵۴ منتشر شد. این کتاب در آمریکا با عنوان «so many steps to death» منتشرشده است. این کتاب یکی از معدود داستان های آگاتا کریستی است که هیچ اقتباسی از روی آن انجام نشده است.گروهی از منتقدان معتقدند شخصیت هیلاری در این کتاب بی شباهت به خود کریستی نیست و از اثرات ازدواج ناموفق اولش سرچشمه می گیرد. همچنین داستان این کتاب داستان پرتره ی ناتمام از این نویسنده که یکی از داستان های عاشقانه ی اوست و با نام وی وسماکت منتشرشده است شباهت هایی دارد.

خلاصه کتاب مقصد نامعلوم

در این داستان یک دانشمند هسته ای ناپدیدشده است و احتمالاتی وجود دارد که به شوروی رفته باشد. جست وجوها برای یافتن او ادامه دارد. زنی به نام هیلاری وارد داستان می شود که فرزندش را ازدست داده و همسرش او را ترک کرده است و قصد دارد خودکشی کند که یک مأمور مخفی از او می خواهد در یک مأموریت جاسوسی شرکت کند. مأموریت او جعل هویت همسر توماس بترتون دانشمند هسته ای گمشده است. به زودی هیلاری خود را در میان گروهی از مسافران پیدا می کند که به سوی مقصدی نامعلوم درحرکت اند.

درباره نویسنده کتاب مقصد نامعلوم

آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار می کرد؛ شغلی که تأثیر زیادی بر نوشته های او داشته است: بسیاری از قتل هایی که در کتاب هایش رخ می دهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت می گیرند.در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برکشر زندگی می کرد به مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامه ها در این مورد جاروجنجال فراوانی به پا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتا در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیرا شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد، کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا ادعا کرده بود که در اثر ضربه ی روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی شده بوده است. آگاتا در سال ۱۹۳۰ با باستان شناسی به نام سر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. رد پای این سفرها و شهرها و کشورهایی که او از آن ها دیدن می کرد را می توان در بیشتر داستان هایش که وقایع آن ها در کشورهای شرقی (خاورمیانه) رخ می دهند، دید. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجویی های عشقی خارج از ازدواج مالووان، مدتی نسبتا طولانی دوام بیاورد.

آگاتا کریستی

درباره مترجم کتاب مقصد نامعلوم

مجتبی عبدالله نژاد (۱۳۴۸ کاشمر) نویسنده و مترجم ایرانی است که کتاب هایی از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه می کند و درضمن درباره ی ادبیات کلاسیک فارسی تحقیق می کند. کتاب «گفتگو با مسعود سعد سلمان» نوشته ی او، تلفیقی است از کار تخیلی با کار پژوهشی. وی در گفتگویی در روزنامه ایران می گوید: «این ژانری است که خودم ابداع کردم». از وی مقالاتی در بعضی نشریات ادبی مثل کلک، کارنامه، سمرقند، بخارا، رودکی، نافه، شوکران، و گوهران منتشر شده است.

چرا باید کتاب مقصد نامعلوم را خواند؟

مقصد نامعلوم یک کتاب خاص از کریستی است. این کتاب شبیه سایر داستان های این نویسنده نیست. هرچند بازهم معمایی در میان است اما این بار خبری از کارآگاه های مشهور کریستی نیست و داستان بیشتر یک درام عجیب وغریب است که به ماجراهایی مانند ناپدید شدن دانشمندان و امکان نقش دادن شوروی در این ماجراها کشیده می شود. این کتاب جذاب را بخوانید و از کتابی متفاوت از کریستی لذت ببرید.

قسمتی از کتاب مقصد نامعلوم

دستور داشتند دوباره لباس های اروپایی خودشان را بپوشند. هیلاری آن شب را در اتاق لخت و کوچکی با در و دیوار سفید خوابید. اتاقش بیشتر شبیه سلول بود. صبح خانم کالوین بیکر بیدارش کرد. گفت:

-باید راه بیفتیم. هواپیما منتظر است.

-هواپیما؟

-خب بله شکر خدا داریم برمی گردیم به دنیای متمدن.

یک ساعت با اتومبیل در راه بودند تا رسیدند به فرودگاه. فرودگاه نظامی متروکه ای بود. خلبان فرانسوی بود. چندساعتی در راه بودند و از فراز کوه ها و دره ها و جاده ها و ساختمان ها پرواز می کردند. همه این جاها مثل هم بود، مگر اینکه کسی متخصص امور هوایی بود و فرق آن ها را تشخیص می داد ولی بیننده عادی تنها چیزی که می فهمید این بود که تراکم جمعیت بعضی جاها بیشتر است. تازه چون بیشتر از بالای ابرها پرواز می کردند، تقریباً نیمی از راه هیچ چیز دیده نمی شد.

نزدیک عصر بود که یواش یواش از ارتفاع پرواز کم شد و هواپیما شروع کرد به دور زدن. حالا در سرزمین کوهستانی بودند و داشتند در دشتی صاف فرود می آمدند. فرودگاه و ساختمان سفیدی کنار آن معلوم بود. راحت فرود آمدند.

خانم بیکر پیشاپیش بقیه راه افتاد به طرف ساختمان. مقابل ساختمان دو اتومبیل پارک بود. راننده ها هم کنار اتومبیل ها ایستاده بودند. معلوم بود که اینجا فرودگاه خصوصی است چون اثری از مقامات رسمی دیده نمی شد. خانم بیکر با خوشرویی گفت:

-رسیدیم آخر خطر. حالا می رویم آبی به دست و رویمان می زنیم و مسواک می کنیم. بعد اتومبیل آماده است که حرکت کنیم.

شناسنامه کتاب مقصد نامعلوم


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر