درباره کتاب خالکوب آشویتس
کتاب خال کوب آشویتس اثر هدر موریس، روایتیست عاشقانه از پایبندی لالی و گیتا به عشقشان در دورانی آکنده از اندوه و وحشت. این اثر داستان زندگی لالی سوکولوف، یکی از هزاران زندانی در اردوگاه آشویتس را در بحبوحه جنگ جهانی دوم بیان می کند که وظیفه خالکوبی شماره بر ساعد تازه واردان به اردوگاه به او سپرده شده بود.
در آوریل 1942، لالی سوکولوف به اجبار به اردوگاه آشویتس - بیرکناو منتقل می شود. او که به زبان های مختلف تسلط دارد، مسئول خالکوبی شماره های شناسایی بر دست زندانیان تازه وارد می شود؛ شماره هایی که سرنوشت آن ها را رقم می زند؛ اگر جوان و سالم باشند به کار اجباری فرستاده می شوند، در غیر این صورت راهی اتاق گاز و کوره های آدم سوزی می شوند. لالی طی دو سال و نیم اسارت در آشویتس - بیرکناو شاهد هولناک ترین قساوت ها و وحشیگری های بشر و همچنین شجاعت و شفقت مردمیست که هر لحظه امکان دارد با مرگ روبه رو شوند. در همین اردوگاه است که با دختری به نام گیتا آشنا و در نخستین نگاه عاشقش میشود.
هدر موریس (Heather Morris)، نویسنده داستان، اعتقاد دارد: « خالکوب آشویتس (The tattooist of Auschwitz) داستان دو انسان معمولی است که در زمانی منحصربه فرد زیسته و نه تنها آزادی بلکه احترام، نام و هویتشان نیز از آن ها گرفته شده است.» روایت، زیبایی دوچندان خود را مدیون این است که در صحبت های لالی، زندانی شماره 32407، هیچ شکافی میان حافظه و تاریخ وجود ندارد.»
روایت بسیار شبیه به روایت فردوسی از آشپزخانه ضحاک است که دو انسان آزاده به نام های ارمایل و گرمایل ماهانه بیش از 30 تن از زندانیان را که قرار بود مغزشان خوراک سر مارهای ضحاک شود را، آزاد می کنند.
در این رمان، هنگامی که یک انسان استحاله شده به نام لالی سوکولوف که وظیفه خالکوبی بر روی ساعد تازه واردها به او سپرده شده، با یک زندانی به نام گیتا مواجه می شود و آنگاه عشق در یک نگاه با رنگی هولناک، ماجرای داستان را به یک درام سیاه بدل می کند.
هدر موریس اهل نیوزلند است و اکنون در استرالیا زندگی می کند. سال ها در بیمارستانی عمومی و بزرگ در ملبورن کار و تحصیل می کرد، فیلم نامه هم می نوشت. در آمریکا یکی از فیلم نامه هایش را فیلم نامه نویسی که جایزۀ اسکار هم در کارنامۀ خود داشت انتخاب کرد. در سال 2003 هدر با پیرمردی آشنا شد که «شاید داستانی داشته باشد که ارزش گفتن دارد.» روزی که لالی سوکولوف را ملاقات کرد زندگی هر دویشان تغییر یافت. دوستی شان شکل گرفت و بیشتر شد. لالی سفری آغاز کرد، سفری که در آن موشکافانه خود را مورد بررسی قرار داد و محرمانه ترین جزییات زندگی اش طی هولوکاست را با هدر درمیان گذاشت. هدر ابتدا داستان زندگی لالی را در قالب فیلم نامه تنظیم کرد که در مسابقات بین المللی رتبۀ بالایی آورد، اما بعد آن را به شکل رمان تغییر داد.
خلاصه داستان خالکوب آشویتس
داستان از زبان مردی یهودی و اهل اسلواکی به نام «لالی سوکولوف» روایت می شود که در آپریل سال 1942 در زمان جنگ جهانی دوم به کمپ های کار اجباری در آشویتس فرستاده می شود. از آنجا که لالی زبان های اسلواکی، آلمانی، فرانسوی، روسی، مجارستانی و کمی لهستانی را می دانست نازی ها این را می فهمند که او قادر است به چند زبان صحبت کند و او را به عنوان خالکوب اردوگاه برمی گزینند. او وظیفه داشت هر روز بر روی ساعد دست بی شمار زندانیانی که به اردوگاه آورده می شدند، شماره ای را خالکوبی کند. به عبارت دیگر زمانی که زندانیان وارد آشویتس می شدند دو انتخاب وجود داشت: در صورت قوی و جوان بودن برای کار اجباری انتخاب می شدند یا افسران نازی آنها را برای اعدام فوری به اتاق های گاز یا کوره های آدم سوزی می فرستادند...
در مورد زندانیان (زنان، مردان و کودکان) هیچ استثنایی معمولا وجود نداشت و اول از همه موهای آنان تراشیده می شد و پس از آن "نام" و "هویتشان" را از دست می دادند و به یک "شماره" تبدیل می شدند تا به نوعی تحقیر شوند فقط به دلیل یهودی بودن، کولی بودن، زندانی بودن و انسان بودن!
لالی روی دست آنها شماره ای را خالکوبی می کرد و طی مدت دو سال و نیم اسارت، شاهد هولناک ترین قساوت ها و وحشی گری های بشر در آشویتس بود. و بر اساس شعار" نجات یک انسان، نجات جهان است" سعی می کرد تا با استفاده از موقعیتی که در اردوگاه داشت غذا، دارو و... را به دیگر زندانیان برساند و بارها جان بعضی زندانیان را که تا دمِ مرگ و حتی اعدام رفته بودند نجات و رهایی بخشد!
ماجرای "خالکوب آشویتس" از آنجا جذاب تر می شود که روزی عده ای زندانی به اردوگاه آورده می شوند و در این میان توجه لالی به دختری زیبا به نام "گیتا" با چشم های نافذ قهوه ای جلب می گردد و پس از آن، کتاب داستان نبرد دو انسان در بدترین شرایط برای "زنده ماندن" را روایت می کند و قدرت "عشق" و "امیدواری" که تا چه حد می تواند عاملی محکم برای تحمل شرایط نفسگیر و سخت باشد!
"هدر موریس" در مورد کتابش می نویسد:" خالکوب آشویتس داستان دو انسان معمولی است که در زمانی منحصر به فرد زیسته و نه تنها آزادی بلکه احترام، نام و هویتشان از آنها گرفته شده است"
"لالی" با نام اصلی "لودویگ لیل آیزنبرگ' در سال های آخر عمرش تصمیم گرفت رازهای هولناک آشویتس را فاش سازد چرا که پیش از آن از این مسأله بیم داشت که به همدستی با نازی ها متهم شود.
لالی با این شعار زندگی کرد: «اگر صبح از خواب بیدار شوی، معجزه است.»
این کتاب، داستان عشق، رنج و وحشت زندانیان و خوی وحشی و عطش سیری ناپذیر نازی هاست که انسانی را به کوره های مرگ می فرستادند بدون هیچ عذابِ وجدانی!
"خالکوب آشویتس" با متنی ساده و روان و فضاسازی بسیار خوب انتخاب مناسبی است برای افرادی که به وقایع جنگ جهانی علاقه دارند تا در کنار یک داستان غم انگیز واقعی زیبایی های یک رابطه عاشقانه را نیز تجربه کنند.
درباره نویسنده کتاب خالکوب آشویتس
هدر موریس، نویسنده ای اهل نیوزلند است که اکنون در استرالیا زندگی می کند. او در طول سال ها کار در بیمارستانی در ملبورن، به مطالعه و نوشتن نمایشنامه می پردازد و پس از مدتی، نویسندگی را به صورت تمام وقت پی می گیرد.
“هدر موریس” سه سال را صرف ثبت وقایع زندگی لالی قبل از مرگش در سال ۲۰۰۶ کرد. موریس می گوید: «این مرد که در اردوگاه آشویتس خالکوبی می کرد، داستان زندگی خود را مخفی نگاه داشت زیرا به اشتباه تصور می کرد نباید حرفی از آن بزند.
وحشت سه سال زندگی در اردوگاه کار اجباری، برای لالی یک عمر ترس و پارانویا بر جای گذاشت. تکمیل داستان زندگی او سه سال طول کشید. باید کاری می کردم به من اعتماد کند و این کار زمان می برد. باید راضی می شد قدم در مسیر خویشتن بینی عمیقی بگذارد که برای نوشتن داستان به آن نیاز داشتیم.»
قسمتی از کتاب خالکوب آشویتس
آن شب در بلوک هفت، مردها در گروه های کوچک گرد هم می آیند تا آنچه را که دریافته اند به اشتراک بگذارند و سوال هایشان را از هم بپرسند. تعدادی هم برای دعا به انتهای بلوک می روند. درک این صحنه دشوار است. چرا دعا می کنند: به خاطر اعتقاداتشان، انتقام یا طلب رهنمون؟ به نظر لالی، بدن حضور یک خاخام که هدایتشان کند، هریک برای آنچه نزدش مهم تر است دعا می کند. او به این نتیجه می رسد؛ همه چیز همان طور است که باید باشد. بین گروه ها می رود و به آنها گوش می دهد؛ اما در بحث هایشان شرکت نمی کند. (کتاب خالکوب آشویتس – صفحه ۳۴)
لالی زیادی طولش داده است. خال کوبی دست مردها یک چیز است، زخمی کردن بدن دخترها چیز دیگر. به بالا نگاهی می اندازد، مردی با کت سفید به آرامی کنار صف دختران قدم می زند. هر چند دقیقه یک بار، توقفی می کند تا چهره و بدن دختر وحشت زده جوانی را وارسی کند. بالاخره به لالی می رسد. لالی دست دختر را تا جایی که می تواند با ملایمت نگه داشته است. مرد، صورت دختر را در دست می گیرد و با خشونت به این طرف و آن طرف می چرخاند. لالی به چشم های پرهراس دختر نگاه می کند؛ دختر می خواهد چیزی بگوید، اما لالی دستش را محکم می فشرد تا مانعش شود. دختر به او نگاه می کند و لالی می گوید: «هیس!» مرد صورت دختر را رها می کند و دور می شود. (کتاب خالکوب آشویتس – صفحه ۵۰)
با وجود آنکه محوطه در برف و گِل مدفون شده است و هوا سرمای گزنده ای دارد، لالی سرحال است. امروز یکشنبه است. لالی و گیتا از افراد شجاعی خواهند بود که به امید ملاقاتی کوتاه، کلامی و یا لمس دستی در محوطه قدم خواهند زد. (کتاب خالکوب آشویتس – صفحه ۸۴)
آرام خم می شود و گل را می چیند. فردا برای دادن این گل به گیتا راهی پیدا خواهد کرد. به اتاقش بازمی گردد و پیش از آنکه به خواب آرام و عمیق بی رویایی فرو رَوَد، گل ارزشمندش را کنار تخت می گذارد، اما صبح روز بعد وقتی بیدار می شود، می بیند که گلبرگ ها کنده شده اند و کنار مرکز سیاه گل پژمرده افتاده اند. تنها مرگ در این مکان جریان دارد. (کتاب خالکوب آشویتس – صفحه ۱۱۴)
شناسنامه کتاب خالکوب آشویتس
نویسنده: هدر موریس
ناشر: چترنگ
نوع جلد: گالینگور
معرفی رمان فقط یک داستان اثر جولین بارنز










































