معرفی رمان کنستانسیا اثر کارلوس فوئنتس

  پنجشنبه، 07 مرداد 1400   زمان مطالعه 5 دقیقه
معرفی رمان کنستانسیا اثر کارلوس فوئنتس
کتاب خاطرات خانه مردگان اثر فئودور داستایفسکی، ثمره دوره چهار ساله‌اش در زندان اومسک واقع در سیبری است.همان‌طور که احتمالا می‌دانید، داستایفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم شرکت در توطئه‌ای علیه حکومت دستگیر شد و به همراه دیگر دوستانش به مجازات اعدام محکوم شدند. البته پیشنهاد مجازات اعدام که از سوی دادگاه نظامی بود تایید نشد ولی با این حال، تصمیم بر آن شد.

درباره کتاب کنستانسیا

کنستانسیا رمانی از نویسنده ی مطرح مکزیکی کارلوس فونتس است. کنستانسیا توسط یک روشنفکر پا به سن گذاشته ی بی روح و پریشان روایت می شود. دکتر ویتبی هال که همان راوی داستان است همراه با همسرش کنستانسیا زندگی می کند. در همسایگی آنها موسیو پلوتنیکوف زندگی می کند که مرد سالخورده ای است. داستان با این آغاز می شود که راوی می گوید موسیو پلوتنیکوف را در روز مرگش دیده است:
" موسیو پلوتنیکوف ، بازیگر سالخورده ی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سال ها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
پس از مرگ پلوتنیکوف همسر ویتبی بهم می ریزد و این باعث می شود که ویتبی به چیزهایی شک کند و...
در کنستانسیا کارلوس فونتس پس از مدت ها بار دیگر به سبک آثار اولیه ی گوتیک خود برمیگردد. در کنستانسیا نیز مانند آئورا و دیگر آثار اولیه فونتس مرز خیال و واقعیت می شکند. فوتنس این داستان را در فضایی سوررئال و مبهم مخصوص به خودش روایت می کند که در آن خیال و واقعیت در هم می آمیزند و روایتی سخت خوان اما جذاب را خلق می کنند.

خلاصه کتاب کنستانسیا

کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی است که ۴۰ سال در کنار هم با عشق زندگی کرده اند، اما در دوران میان سالی با حوادثی روبه رو می شوند که مسیر زندگی شان را تغییر می دهد. داستانی هرچند کوتاه، اما بسیار پُرمفهوم و البته درک آن کمی سخت است .راوی داستان، دکتر ویتبی هال، یک پزشک امریکایی است که با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در شهری به نام ساوانا واقع در جنوب امریکا زندگی می کند. محوریت داستان یک هنرپیشه ی روس تبعیدشده به امریکا به نام موسیو پلوتنیکوف است و اولین پاراگراف از کتاب با جمله ای از او آغاز می شود که در حقیقت ذهن مخاطب را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر می کند.

درباره نویسنده کتاب کنستانسیا

کارلوس فوئنتس (به اسپانیایی: Carlos Fuentes Macías) (زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ - درگذشته ی ۱۵ مه ۲۰۱۲) نویسنده ی مکزیکی و یکی از سرشناس ترین و پر آوازه ترین نویسندگان اسپانیایی زبان بود. آثار او به بسیاری از زبان ها ترجمه شده اند.پدر وی از دیپلمات های مشهور مکزیک بود و از این رو کودکی اش در کشورهای مختلفی سپری شد. در سال ۱۹۳۶ خانواده اش در شهر واشنگتن دی سی اقامت گزید و این باعث شد که با زبان انگلیسی نیز آشنا شود.در سال ۱۹۵۹ با بازیگر سینما ریتا ماسدو ازدواج کرد، که این ازدواج تا سال ۱۹۷۳ ادامه داشت. او شغل پدر را ادامه داد و به دنیای سیاست وارد شد و برای نخستین بار در سال ۱۹۶۵ به عنوان سفیر مکزیک در لندن انتخاب شد و بعدها نیز در فرانسه و چند کشور دیگر اروپایی هم چون هلند، پرتغال و ایتالیا نیز سفیر بود. نخستین مجموعه داستان های کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد.در ۲۹ سالگی نخستین رمان خود با عنوان «جایی که هوا صاف است» را منتشر کرد. آخرین رمان فوئنتس ولاد نام دارد که در زمان حیاتش به چاپ نرسید. فوئنتس درباره ی این رمان گفته بود که این کتاب داستان زندگی یک خون آشام است. ولاد از اقامت خود در اروپا خسته می شود و به مکزیکوسیتی سفر می کند.

کارلوس فوئنتس

قسمتی از کتاب کنستانسیا

گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خوابِ بریده بریده است. انگار دم به ساعت با لرزه ای بیدار می شوی و فکر می کنی چشم هایت را باز کرده ای، اما واقعیت این است که از رؤیایی به رؤیای دیگر رفته ای. از طرف دیگر واقعیتی به دنبال واقعیت دیگر می آید و آن را کژ و کوژ می کند، آن قدر که به صورت رؤیا درآید. اما این درواقع چیزی نیست مگر واقعیتی پخته شده در حرارت ۴۰ درجه. درعین حال می توان مطلب را این طور بیان کرد: ژرف ترین رؤیاهای من دربعدازظهرهای تابستان مثل خود شهر ساواناست که شهری است درون شهری دیگر درون… (کنستانسیا – صفحه ۷)

تاریخ ما سرانجام به کجا می کشد، مسئولیت فردی من در قبال بیدادی که خودم مرتکب نشده ام تا کجا می تواند، یا باید، کشیده شود؟ (کنستانسیا – صفحه ۱۲)

سیاست هنر حدو مرزهاست. هنر حدو مرز سیاست است. (کنستانسیا – صفحه ۲۵)

ما ترجیح می دهیم خودمان را در این قبیل آدم های ابله پیدا کنیم که مثل ما حرف می زنند، ظاهرشان مثل ماست، لطیفه هاشان مثل ماست و همان عقب افتادگی ذهنی، فراموشی، تعصب و وسواس ما و سرگشتگی های ما را دارند و به این ترتیب ما ابتذال ذهنی خودمان را توجیه می کنیم. راستی که چه تسلایی! یک روزولت جدید، یک کندی جدید، ما را وا می دارد که آنها را به خاطر چیزی که خودمان نیستیم ستایش کنیم، و این احساس آزاردهنده ای است. (کنستانسیا – صفحه ۳۳)

زندگی زناشویی وقتی یک طرفه وادار به توضیح می شود، لطمه می خورد. آنکه می بخشد متهم می کند. (کنستانسیا – صفحه ۶۲)

از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصر به فرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر… (کنستانسیا – صفحه ۷۶)

دور و برِ ما را معما گرفته و آن اندک چیزی که به یاری عقل می دانیم صرفاً استثنایی است در دنیایی سراسر معما. عقل ما را به حیرت می اندازد و حیرت کردن – درشگفت شدن- مثل شناوربودن در دریای پهناوری است که دوتادور جزیره ی منطق را گرفته – اینها را در این بلندی سیزده هزارپایی با خود می گویم. به یاد ویوین لی در آنا کارنینا می افتم، به یاد صحنه ی ساخته شده برای آخرین امپراتور پیسکاتور، که همسایه ی بازیگرم توصیف کرده بود، می افتم و حالا می فهمم که چرا هنر دقیق ترین (و ارزشمندترین) نماد زندگی است. هنر معمایی را پیش می کشد اما راه حل این معما خود معمای دیگری است. (کنستانسیا – صفحه ۱۱۸)

شناسنامه کتاب کنستانسیا


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها