درباره کتاب مجوس
کتاب مجوس، رمانی نوشته ی جان فاولز است که نخستین بار در سال 1965 وارد بازار نشر شد. یک مرد جوان انگلیسی به نام نیکلاس اورف، کار تدریس در جزیره ای دورافتاده در یونان را می پذیرد تا از یک رابطه ی عاشقانه ی نه چندان رضایت بخش فرار کند. در آنجا، رابطه ی دوستانه ی نیکلاس با میلیونری منزوی، به یک بازی اسرارآمیز و مرگبار از خشونت، اغواگری و خیانت تبدیل می شود. نیکلاس بیشتر و بیشتر به درون بازی کشیده می شود و هر چه می گذرد، یافتن تمایز میان گذشته و حال، و خیال و واقعیت برای او سخت تر می شود. نیکلاس به مردی مستأصل تبدیل می شود که برای حفظ سلامت عقل و بقای خود در حال نبرد است. کتاب مجوس، بدون تردید یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر جهان است.
خلاصه داستان مجوس
داستان کتاب مجوس در مورد یک مرد جوان انگلیسی به نام نیکلاس اورف، است. او آدمی بود که زندگی را آن طور خودش دوست داشت ادامه می داد اما پدر و مادرش با زندگی که او در پیش گرفته بود مخالف بودند.
نیکلاس خیلی سریع با دختری به نام الیسون آشنا می شود، همزمان با آشنایی شان نیکلاس کار تدریس در جزیره ای دورافتاده در یونان را می پذیرد. به شکل غم انگیزی الیسون را رها می کند و به یونان می رود.
می توان گفت داستان اصلی کتاب از همین جا آغاز مهی شود و بیشتر از ۸۰ درصد اتفاقات کتاب در این جزیره است که رخ می دهد.
در آنجا، رابطه ی دوستانه ی نیکلاس با میلیونری منزوی، به یک بازی اسرارآمیز تبدیل می شود. پس بیشتر و بیشتر به درون این بازی کشیده می شود. نیکلاس به مردی درمانده و پریشان حال تبدیل می شود که برای حفظ سلامت عقل و بقای خود در نبرد است.
کتاب مجوس، بدون شک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر جهان است.
درباره نویسنده مجوس
جان فاولز (زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۶ درگذشته ۵ نوامبر ۲۰۰۵) رمان نویس بریتانیایی بود.
جان رابرت فاولز در تاریخ ۳۱ مارس ۱۹۲۶ در لی-آن-سی شهرک کوچکی در ۶۰ کیلومتری لندن متولد شد. دوره متوسطه را در مدرسه بدفورد سپری کرد. پس از آن که مدت کوتاهی در دانشگاه ادینبورگ تحصیل کرد در سال ۱۹۴۵ برای خدمت نظامی به ارتش پیوست، دوران آموزشی وی مقارن با اتمام جنگ جهانی دوم بود لذا فاولز به طور مستقیم در نبردهای آن جنگ حضور نداشت. پس از چندی دریافت که زندگی نظامی با روحیات وی سازگار نیست بنابراین در سال ۱۹۴۷ تصمیم گرفت ارتش را ترک کند. پس از آن به اکسفورد رفت و در آنجا بود که اگزیستانسیالیسم را کشف کرد و به آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو علاقمند شد. فاولز در سال ۱۹۵۰ در رشته زبان فرانسوی فارغ التحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد.
سال ۱۹۴۵ در دوران جنگ جهانی دوم به خدمت اجباری سربازی رفت ولی جنگ اندکی پس از آموزشی اش پایان یافت و او مجبور نشد به جبهه برود. پس از سربازی به آکسفورد رفت و با آثار اگزیستانسیالیست های فرانسوی آشنا شد. او به خصوص کامو و سارتر را می ستود و با نظرات شان در باب هم رنگی با هنجارها و آزادی اراده توافق داشت. سال ۱۹۵۰ مدرک زبان فرانسه گرفت و معلم شد. یک سال در دانشگاه پواتیه ی فرانسه و دو سال در کالج آناگریوس جزیره ی اسپتسای یونان انگلیسی درس داد و نهایتاً از ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۴ در کالج گادریک لندن ادبیات انگلیسی تدریس کرد که در سال های آخر، ریاست دپارتمان انگلیسی را هم بر عهده داشت. دورانی که در یونان گذراند تأثیر عمیقی بر او گذاشت. در طول اقامتش در جزیره شروع به نوشتن شعر کرد. از ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۰ چندین رمان نوشت ولی هیچ کدام را به ناشر نداد، چون به نظرش کامل نبودند. اواخر سال ۱۹۶۰ فاولز اولین دست نویس رمان «کلکسیونر» را چهار هفته ای نوشت، ولی تا تابستان ۱۹۶۴ مرتب بازنویسی اش کرد تا این که در نهایت، آن را تحویل ناشر داد. کتاب در سال ۱۹۶۳ روی پیش خوان کتاب فروشی ها آمد و بسیار پرفروش شد. تحسین منتقدان و موفقیت مالی کلکسیونر باعث شد فاولز بتواند تدریس را رها کند و تمام وقت به نوشتن بپردازد.
جان فاولز در روز شنبه ۵ نوامبر ۲۰۰۵ در پی یک بیماری طولانی در ۷۹ سالگی در منزل مسکونی اش در لایم ریجیس در جنوب غربی انگلستان درگذشت.
قسمتی از کتاب مجوس
مصاحبه های شغلی بسیاری کردم و چون اشتیاقی را نشان نمی دادم که دنیا از یک جویای کار جوان انتظار دارد، در تک تک شان شکست خوردم. (کتاب مجوس – صفحه ۱۸)
مسخره نیست؟ می ری و فکر می کنی آدم ها تغییر می کنند ولی برمی گردی و می بینی همون چیزی ند که بودند. (کتاب مجوس – صفحه ۳۰)
دیگر نمی خواهم زندگی کنم. بیش تر عمرم به نخواستن زندگی گذشته. تنها جایی که خوشحالم این جا در کلاس درس است که مجبورم به چیز دیگری فکر کنم، یا مواقعی که کتاب می خوانم یا سینما می روم. یا توی تخت. فقط وقتی خوشحالم که یادم می رود وجود دارم. وقتی که فقط چشمان و گوش ها و پوستم وجود دارند. یادم نمی آید در این دو سه سال اخیر خوشحال بوده باشم. (کتاب مجوس – صفحه ۵۲)
اولین پیچ را که رد کردم شفاف ترین حسی که داشتم، حس فرار بود. حس گنگ تر، هرچند شدید، این بود که او مرا بیش تر دوست داشت تا من او را، علاوه بر این احساس می کردم به شکلی غیرقابل توضیح برنده شده ام. هیجانم برای سفر به سرزمینی ناآشنا ملازم حس شیرین پیروزی عاطفی شده بود. حس تلخی بود، ولی من همه چیز را تلخ دوست دارم. مثل گرسنه ای که بعد از چند گیلاس مانزانیلا می رود سروقت شامی درست و حسابی، رفتم سمت ایستگاه ویکتوریا. برای خودم آواز خواندم. نه برای اینکه تلاش کنم بر غمم سرپوش بگذارم، میلی سرکش و مقاومت ناپذیر داشتم به آواز خواندن. (کتاب مجوس – صفحه ۶۰)
دویدیم سمت روستا. رسیدیم به جایی که احتمالا قبل از حمله خیابان اصلی بود. ویرانی، آوار، تکه های گچ دیوار، الوارهای شکسته، همه جا لکه های زرد لیدیت. باران دوباره شروع شده بود و سنگ ها برق می زدند. پوست جنازه ها برق می زدند. خیلی از آلمان ها توی خونه ها گیر افتاده بودند. ظرف یک دقیقه خلاصه ی کل قصابی جنگ رو دیدم. خون، زخم های باز، استخوان های بیرون زده از گوشت، بوی گند دل و روده ی بیرون ریخته از شکم ها. (کتاب مجوس – صفحه ۱۵۷)
ما حدود سیزده هزار نفر کشته دادیم – سیزده هزار ذهن، خاطره، عشق، حس، دنیا، کهکشان – چرا که ذهن انسان کهکشان تره تا خود کهکشان – و همه این ها برای چندصد متر گِل که مفت هم نمی ارزید. (کتاب مجوس – صفحه ۱۶۶)
چشمانش تمنا می کردند که حرف هایش را باور کنم و به شکلی غیرقابل درک از صرف تظاهر به باور حرف هایش دست کشیدم. می دانستم مدارک می توانند دروغ بگویند، صدا می تواند دروغ بگوید، حتی الحان صدا می توانند دروغ بگویند، ولی چشم ها عریانی ای دارند؛ تنها عضو بدن انسان اند که هرگز فریب کاری نیاموخته اند. (کتاب مجوس – صفحه ۴۱۰)
قربانی به کسی می گن که چیزی به ش تحمیل می شه بدون اینکه انتخاب دیگه ای داشته باشه. (کتاب مجوس – صفحه ۴۷۶)
من به تو می گم جنگ چیه. جنگ بیماری روانی حاصل از ناتوانی در مشاهده ی نسبت هاست. نسبت ما با همتایان مون. نسبت ما با موقعیت اقتصادی و تاریخی مون. و بالاتر از همه نسبت ما با نیستی، با مرگ. (کتاب مجوس – صفحه ۴۸۷)
ما تو یونان یه ترانه ی قدیمی داریم که می گه، کسی که برای نان می دزده بی گناهه، کسی که برای طلا می دزده گناهکاره. (کتاب مجوس – صفحه ۶۳۰)
«چرا تو همیشه پوزخند داری جوجو؟»
«چون خوشحالم.»
«خسته نمی شی؟»
«نه.» (کتاب مجوس – صفحه ۷۵۱)
شناسنامه کتاب مجوس
نویسنده: جان فاولز
ترجمه: پیمان خاکسار
انتشارات: چشمه
تعداد صفحات: ۷۸۳