درباره کتاب پوست
رمان «پوست» شاهکار نویسنده ایتالیایی، کورتزیو مالاپارته است. مالاپارته فاشیست، کمونیست، اومانیست و در نهایت یک انسان بود. همه چیز را تجربه کرد و آثارش تجربیات تکان دهنده او از جنگ است. پوست تصویر ایتالیای اشغال شده به دست امریکایی ها در رهایی از فاشیسم را نشان می دهد، آمریکایی های ناجی! که مالاپارته در این اثر نقش آنان را در ویرانی و بدبختی ایتالیا با طنزی سیاه به بهترین وجه تصویر کرده است. رمان از زبان خود مالاپارته روایت می شود. راوی ای با زبان تند و تیز و طنزی تلخ که با شیوه روایت خود و موضعی که در برابر وقایع دارد، با درآمیختن مستندات با تخیلی غریب، پرده از روایت های رسمی از تاریخ برمی دارد و گوشه های تاریک و پرت و مغفول مانده و به حاشیه رانده آن را احضار می کند. پوست اثر ماندگار این زمان و همیشه است. «من جنگ را به طاعون ترجیح می دادم. در ظرف یک روز، یا چند ساعت، زن و مرد و کودک، همه دچار این مرض مرموز و هولناک شده بودند. در این بیماری آن چه که بیشتر از همه باعث ترس و هراس می شد، ویژگی کوبنده، سریع و کشندهٔ آن بود. در عرض چند روزکوتاه، طاعون کاری را انجام داده بود که بیست سال استبداد و سرشکستگی عمومی و سه سال جنگ و عزا و گرسنگی نتوانسته بودند از پیش ببرند. آیا این مردمی که در خیابان ها همدیگر را معامله کرده، شرف و افتخار و تن و گوشت و روح فرزند خود را می فروخت، به راستی همان مردمی بود که چند روز پیش تر در همین خیابان ها، شهامت و شجاعت بی نظیری را در برابر آلمانی ها به معرض آزمون گذاشته بود؟»
خلاصه داستان پوست
سروان کورتزیو مالاپارته، راوی داستان، افسری ایتالیایی است که در ناپل خدمت می کند. سرهنگ جک همیلتون، مردی آمریکایی و عضو ارتش ایالات متحده است و بسیار مورد احترام مالاپارته است. جیمی رن، سروانی دیگر در ارتش است و شخصیتی گرم و صمیمی دارد. این سه مرد، روزهای خود را در ایتالیای اشغال شده در کنار هم می گذرانند. آن ها یک روز کوچه ای را پیدا می کنند که با محیط دلگیر و بی روح پیرامون، متفاوت است. در این کوچه، شیرینی های تازه و داغ سرو می شود و یکی از زنانی که آنجا زندگی می کند، ترانه می خواند. مالاپارته همچنین از بازماندگانی سخن می گوید که مجبور به انجام کارهایی می شوند که هیچ وقت تصور نمی کردند برای افزایش احتمال زنده ماندن خود، مرتکب شوند.
درباره نویسنده کتاب پوست
کورتزیو مالاپارته، زاده ی ۹ ژوئن ۱۸۹۸ و درگذشته ی ۱۹ ژانویه ی ۱۹۵۷، نویسنده، نمایشنامه نویس، خبرنگار و دیپلماتی ایتالیایی بود. مالاپارته در جنگ جهانی اول به ارتش فرانسه پیوست و پس از مجروح شدن در «جنگ شامپانی»، نشان «صلیب جنگ» (بزرگترین نشان جنگی فرانسه) را دریافت کرد. او پس از بازگشت به ایتالیا به حزب فاشیست پیوست، اما رفته رفته با اندیشه های موسولینی مخالفت کرد و با وخامت اوضاع سیاسی در ایتالیا، به فرانسه و انگلستان رفت. مالاپارته در سال ۱۹۳۱ پس از بازگشت به ایتالیا از حزب فاشیست کناره گرفت و کتاب «فن کودتا» را که علیه هیتلر بود، منتشر کرد؛ او با انتشار این کتاب به مدت پنج سال به جزیره ای در سیسیل تبعید شد. مالاپارته در سال ۱۹۴۱ به عنوان خبرنگار جنگی راهی جبهه ی روسیه و فنلاند شد و به خاطر گزارش هایش توسط آلمانی ها به چهار ماه اقامت در اردوگاه های کار اجباری محکوم شد. او از سال ۱۹۴۳ تا پایان جنگ جهانی دوم، رابط متفقین و پارتیزان های ایتالیایی بود.
قسمتی از کتاب پوست
در میان این همه شادی و سرور و پایکوبی، نمی شد حتی یک ناپلی را یافت که خود را مغلوب احساس کند. نمی دانم این احساس غریب، در واقع فقدان این احساس، چرا و چگونه در روح مردم زاده شده بود. در این که ایتالیا، و در نتیجه ناپل، جنگ را باخته بودند جای هیچ شک و تردید وجود نداشت. شاید هم که باختن یک جنگ از بردن آن مشکل تر است. شاید که هرکسی قادر است یک جنگ را ببرد ولی عده قلیلی قدرت باخت آن را دارند. به هر حال، در عقل اصیل و تغذیه شده از قرن ها تجربه تلخ ناپلی های بی چاره من، در فروتنی صادقانه و عارفانه شان، باختن یک جنگ حق مغلوب بودن را به ملتی نمی داد.
اکنون برای زیستن جنگیده و رنج می بردیم. بین مبارزه برای نمردن و تلاش برای زیستن، توفیری وجود دارد بسیار عمیق. زن و مرد و بچه و هرکسی که برای نمردن می جنگد، از حق و ناموس خود دفاع کرده و شرافت خود را حسودانه نگه می دارد. برای نمردن، هیچ وقت، هیچ فردی، سر خم نکرده بود. همه به کوهستان ها و جنگل ها پناه برده بودند، در غارها زیسته بودند، علیه متجاوزین چون گرگ جنگیده بودند. آن ها برای نمردن جنگیده بودند. و این نبردی بود درست و شریف.
در مردمی که احساس رحم و شفقت نباشد، احساس آزادی نخواهد بود.
آمریکایی بدبین نیست، خوش باور است. و خوش باوری غالباً نشانی از ساده لوحی است. کسی که بد نمی کند و نمی تواند بدی را در ذهن خود تصور کند، چگونه می تواند دریابد که در زندگی، بدی انکارناپذیر است، اجتناب ناپذیر و علاج ناپذیر. به گمان آمریکایی ها می شود با فلاکت و رنج و گرسنگی جنگید؛ می شود گرسنگی و رنج را درمان کرد، می شود برای بدی دارو ساخت. آن ها نمی دانند که بدی درمان ناپذیر است.
مشکل، نجابت مرد نیست؛ شرافت شخص نیست. این تمدن جدید است. تمدنی بی خدا، که انسان را وامی دارد تا به پوست خود چنین مقام والایی دهد. از این به بعد، فقط پوست ارزش خواهد داشت، این پوست واقعی، ملموس، غیر قابل انکار. پوست تنها دارایی ماست، تنها ملک میرا در دنیا. افسوس که فقط جان جاودانه است! اما خب، چه اهمیتی دارد جان از این به بعد؟ فقط پوست است که می ارزد. همه چیز از پوست انسان ساخته شده است. حتی پرچم ارتش ها را نیز از پوست انسان ساخته اند. دیگر کسی برای شرف و آزادی و عدالت نمی جنگد؛ همه برای پوست می جنگند. برای این پوست لعنتی چرکین.
اگر از من می خواستند برای رهایی انسانیت، برای آزادی و نجات میهن دلقک شده و شکلک و ادا دربیاورم، نمی پذیرفتم. در اروپا، هزار نوع مختلف دلقکی وجود دارد: قهرمان بازی، لش بازی، خیانت بازی، انقلاب بازی؛ ناجی وطن و شهید آزادی شدن نیز شکل های گوناگون بازی دلقک هاست. حتی، نشاندن مردم به پای دیوار و خالی کردن گلوله ای شکم وی، حتی بردن و باختن یک جنگ، چیزی جز بازی دلقک و دلقک بازی نیست.
در شرق، آسمان زخم درشتی برداشته بود و خونش دریا را رنگ سرخ می زد. افق در گودالی از آتش فرو می ریخت. زمین به شدت می لرزید و خانه ها در نوسان بودند. صدای مهیب ریزش دیوارها و سفال های بام در کوچه ها و تراس ها تمامی نداشت. همه چیز گویای یک ویرانی عمومی بود. صدای شوم و وحشتناکی شبیه شکستن استخوان در هوا می پیچید و از فراز اشک و گریه و داد و فریادهای مردم وحشت زده در کوچه ها می دوید و با انفجار هولناکی دل آسمان را می شکافت.
از دیدن کشتار آدم ها بیزار شده بودم. از چهار سال به این ور، به جز تماشای کشت و کشتار کار دیگری نبود. تماشای مردن انسان ها چیزی است، تماشای کشتار آن ها چیز دیگری. احساس می کنید دوش به دوش کسانی هستید که می کشند. احساس می کنید یکی از کسانی هستید که می کشند. خسته و بیزار شده بودم، دیگر توان تحملم نبود. تماشای یک جنازه اکنون به من حالت تهوع می داد: استفراغ نه تنها از انزجار و وحشت، بلکه از کینه و بغض.
چرا نمی خواهی بفهمی که میان این مرده های افتاده، بدون شک هزارها مسیح موجود است؟ تو خودت خوب می دانی که مسیح یک بار و برای همیشه دنیا را نجات نداده است. مسیح مرد تا به ما یاد دهد که هر کدام از ما می تواند یک مسیح گردد، که هر انسانی می تواند با روح پاک خود دنیا را نجات دهد، اگر هر کدام از ما نتواند مسیح شوده و دنیا را نجات دهد، مرگ خود مسیح باطل و بیهوده خواهد شد.
شناسنامه کتاب پوست
نویسنده: کورتزیو مالاپارته
مترجم: قلی خیاط
ناشر: نگاه
تعداد صفحات: 416