به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از کارگر آنلاین، این قتل در سال 97 رخ داد و پس از دستگیری متهم، وی اعتراف کرد که شوهرش را خفه کرده است چرا که اگر او را نمی کشت به دست وی کشته می شد. با شکایت فرزندان مقتول، کیفرخواست علیه این زن صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 4 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. اما در دادگاه دو فرزند مقتول که فرزند خود بودند از مادرشان اعلام گذشت کردند. با این حال دختر بزرگ مقتول که از همسر اولش بود برای نامادری خود درخواست قصاص کرد. وقتی متهم در جایگاه قرار گرفت گفت: من همسر دوم شوهرم بودم، او سال ها قبل با زنی ازدواج کرده و با وجود داشتن یک دختر از او جدا شده بود. وقتی من با این مرد ازدواج کردم خیلی جوان بودم و فاصله سنی ما خیلی زیاد بود اما به دلیل فقر شدیدی که داشتم مجبور بودم ازدواج کنم. شوهرم بسیار بداخلاق بود و هر روز مرا کتک می زد با اینکه از او راضی نبودم اما فکر کردم اگر بچه دار شوم اخلاقش بهتر می شود اما با اینکه دو دختر برایش به دنیا آوردم نه تنها رفتارش بهتر نشد بلکه با بزرگتر شدن بچه ها او هم بدتر می شد. روز حادثه او داشت به دخترم که 9 ساله بود ریاضی درس می داد اما چون شوهرم با عصبانیت حرف می زد و دخترم نیز از او می ترسید نمی توانست خوب یاد بگیرد تا اینکه شوهرم عصبانی شد و او را زد. به او اعتراض کردم و گفتم حق ندارد بچه را بزند. اما این بار به سمت من حمله کرد. با اینکه بارها از او کتک خورده بودم اما این بار مقاومت کردم و او به آشپزخانه رفت و چاقو برداشت وقتی به من حمله کرد چاقو را از او گرفتم و به عقب پرتش کردم وقتی روی مبل افتاد شالم را دور دهانش پیچیدم تا نتواند فریاد بزند آنقدر فشار دادم که خفه شد. بلافاصله اورژانس را هم خبر کردم اما او مرده بود.
بعد از پایان جلسه، قضات این زن را به زندان و پرداخت دیه در حق اولیای دم محکوم کردند اما این حکم مورد اعتراض دختر بزرگ مقتول قرار گرفت و شعبه 26 دیوان عالی کشور نیز بعد از بررسی پرونده رأی صادره را نقض کرد و پرونده را برای رسیدگی دوباره به شعبه هم عرض فرستاد. متهم این بار در شعبه 7 دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه رفت. این در حالی بود که دختر بزرگ مقتول همچنان درخواست قصاص کرد. زن جوان این بار به قضات گفت: من خیلی بدبختی کشیدم به خاطر فقر و بی پولی مجبور شدم با مردی ازدواج کنم که همسن پدرم بود و هر روز کتک می خوردم. می خواستم جدا شوم اما نگران آینده بچه هایم بودم چرا که اگر با پدرشان می ماندند هر روز باید کتک می خوردند اگر هم با من می آمدند که جا و مکان و پول نداشتم و آواره می شدند.قضات به متهم گفتند وقتی چاقو را گرفتی می توانستی با پلیس تماس بگیری یا از محل فرار کنی چرا این کار را نکردی که متهم گفت: در آن شرایط نمی توانستم درست تصمیم بگیرم فقط فکر نجات خودم و بچه هایم بودم که از ترس دیدن صحنه درگیری ما گریه می کردند. بعد از پایان گفته های متهم و وکیل مدافع او، هیأت قضات برای تصمیم گیری در این خصوص وارد شور شدند.