به گزارش سایت خبری ساعدنیوز، سارا منجزی پور (زاده ۶ مهر ۱۳۶۱ - اهواز) بازیگری ایرانی است. وی فارغ التحصیل رشته معماری است و فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۳۹۰ با فیلم خنده در باران آغاز کرد.او توسط محمدرضا شریفی نیا وارد دنیای بازیگری شده است. سارا منجزی پور تصویری که در ساعدنیوز میبینید را در اینستاگرام خود منتشر کرد و نوشت:
قدیم ها یک کارگر داشتم
که خیلی می فهمید اسمش جمال بود.
از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری.
اوائل ملات سیمان درست می کرد و می برد وردست اوستا ، جنم داشت.بعد از چهار ماه شد همه کارهٔ کارگاه....
حضور و غیاب کارگرها،
کنترل انبار، سفارش خرید.
همه چیز.
قشنگ حرف می زد.
دایرهٔ لغات وسیعی داشت.
تن صداش هم خوب بود،
شبیه آلن دلون.
اما مهم ترین خاصیتش همون بود که گفتم:
*قشنگ حرف می زد.*
یک بار کارگر مُقّنیِ قوچانی مون رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. جمال هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد.
حتی یادش رفت زنگ بزنه آتش نشانی.
جمال موبایل رئیس کارگاه رو
از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد.
گفت که: «کارگرمان مانده زیر آوار.»
خیلی خوب و خلاصه گفت.
تهش هم گفت: «مقنی مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم هایش به هیچ جا بند نیست.»
بعد جمال رفت سر چاه
تا کمک کنه برای پس زدن خاک ها.
خاک که نبود! گِل رس بود
و برف یخ زدهٔ چهار روز مونده.
تا آتش نشانی برسه، رسیده بودن به سر مقنی. دقیقاً زیر چونش.هنوز زنده بود.... آتش نشان ها گفتن چهار ساعت طول می کشه تا برسند به مچ پاش و بکشندش بیرون.
چهار ساعت برای چاهی که
مقنی دوساعته و یک نفره کنده بودتش!!!!!!بعد هم شروع کردن.
همه چیز فراهم بود:
آتش نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رئیس کارگاه هم بود. *فقط امید نبود.*
مقنی سردش بود و ناامید.
جمال رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی براش حرف زد. حرف که نمی زد لاکردار داشت براش نقاشی می کرد.
می خواست آسمون ابریِ زمستون دم غروب رو آفتابی کنه و رنگش کنه.
می خواست امید بده.
همه می دونستن خاک رس
و برف چهارروزه چقدر سرده.
مخصوصاً اگر قرار باشه
چهار ساعت لای اون باشی.
دو تا دختر فسقلی هم
توی قوچان داشته باشی، بی شناسنامه.
اما جمال کارش رو خوب بلد بود.
خوب میدونست کلمات،
منبع بی نهایت بزرگ انرژی و امیدن، اگر درست مصرفشون کنی.
چهار ساعت تمام موند کنار مقنی و ریزریز دنیای خاکستری و واقعیِ دوروبرش رو براش رنگ کرد.....
امید رو به او تزریق کرد زیر پوستش چهار ساعت تموم....مقنی زنده موند....
که همه گفتن به همت جمال زنده موند.....
*آدما همه توی زندگیشون*
*یک جمال می خوان برای خودشون.*
زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست.
فقط این وسط یکی باید باشه که به دروغ هم که شده، رنگ بپاشه روی این همه ابرهای خاکستری......
2 سال پیش
2 سال پیش