امیر هوشنگ ابتهاج(1401-1306) متخلص به "سایه"، از تنِ پیراهنی بیرون جَست تا پرنده ی جان را به ابدیت آستان جانان بپیونداند. معرفی تام و تمامِ ابعادِ این انسانِ افتخارآفرین، در نوشتاری به شتاب و با چشمانی بارانِ اشک، رضایت بخش نگارنده نبوده، امید که این مختصر، خواننده ی جویای راستی و درستی را خوشایند باشد و او هر کاستی و تنگنای آن را با بزرگواری خود، چشم بپوشاند. هوشنگ ابتهاج همان انسان آرمانی شاهنامه است که حکیم توس، خطاب به او، رها از تنگناهای اعتقاد و ایدئولوژی سروده و سفارشش را به ایرانیان پاک نهاد کرده است:
همه مردمی باید آیین تو
همه رادی و راستی دین تو
و مولانای راویتگرِ "نی" ، در پِیَش چراغ به دست، روز روشنِ کوران را کاویده است.
الف. سایه عمر پربرکتی داشته و به قول اندیشمندان اسلامی: "باقیات صالحات" یا همان مواریث معنوی گرانقدری از خود به جا گذاشته است. خوشبختانه پژوهش های روشنگرانه و ارزشمندی در باره ی زندگی و کارنامه ی فرهنگی/ادبی/هنری او صورت گرفته و بارها نشست های بزرگداشت و شعر خوانی های داخل و خارج از کشورش با استقبال پر شور و مصاحبه های متعدد از او با اقبال همگانی عام و خاص رو به رو گردیده است. رویکرد سطحی و تک ساحتی به یکی از ابعاد شخصیت او و مصادره به مطلب برشی از زندگی اش بی انصافی و نابخردی است. نگاه های "بی هنر که نظر به عیب کند" در جهت ارضای خود و حواریون پیرامون، جرقه های زودگذریست که به پنهان ساختن شکوه بلندی های این چهره ی ملی می انجامد و محو می شود. هر انسان کارنامه ای از خود در دست دارد و به آیندگان می سپارد با نمرات قوی و ضعیف که نیک و بدش را زمانه می نویسد. داور غربال به دست زمانه ی ارجمند نیمای نام آور سره را از ناسره باز می شناسد و نخاله های را در زباله دانی می ریزد.
کتاب شناسی هوشنگ ابتهاج دارای غنا و چراغ های روشنگر و راهنمای مفیدی است...
افزون بر کتاب "در زلال شعر"/ بررسی زندگی و شعر هوشنگ ابتهاج کامیار عابدی( نشر ثالث، چاپ چهارم 1398)، با منبعِ وزین دیگری رو به رو می شویم، فراهم آمده ی سارا ساور سفلی با عنوانِ "ای عشق همه بهانه از توست"(انتشارات سخن، 1387). این دو پژوهش، بیشتر به سیر و سلوک شاعر توجه داشته اند. به عنوان نمونه، خانم ساور سفلی، سه فصل از کتاب مستطابش را چنین آراسته است:
یک
گفت و گو با هوشنگ ابتهاج: حدیث نفس/ نکته ای چند در باره ی شعر/شعر نو یا کهنه/شعر معاصر/ در پیشگاه مردم.
دو
نقدها و خاطرات: چهار نامه از شهریار/بررسی "سیاه مشق" توسط بزرگ علوی/ نقد و نظرهایی از پرویز ناتل خانلری، مهدی حمیدی شیرازی، مرتضی کیوان، ایرج افشار، باستانی پاریزی، سیمین بهبهانی، غلامحسین یوسفی، اخوان ثالث، نادر نادرپور، صدرالدین الهی، مرتضی کاخی، شفیعی کدکنی، محمد رضا شجریان، اصغر واقدی، محمد رضا لطفی، حسین منزوی، شهرام ناظری، بیرنگ کوهدامنی، پرویز مشکاتیان، حبیب اله عباسی، مهران افشاری، کامیار عابدی و میلاد عظیمی.
سه
آینه در آینه: سایه در شعر دیگران/ شهریار/ م. امید/ م. سرشک/ سیاوش کسرایی/ نادر نادر پور.
و چهار:
گزینه ی اشعار.
گردآورنده ی کتاب "ای عشق همه بهانه از توست"، در "اشاره" اش حق مطلب را در باره ی دستاورد شعری سایه ادا کرده، آن جا که آورده:
نوای مجلس عشاق، نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن
و می نویسد:
"هرگاه دستاوردهای شعری قرن اخیر مورد بررسی قرار گیرد، شعر سایه در صف اول قرار خواهد گرفت. شعر معتدل و متعادل او...او نیز هم چون مرادش حافظ، افراط و تفریط نمی کند...باری برای آن که بتوان جایگاه سایه را در شعر به درستی احساس کرد، باید [پارسی] شناس چیره دستی بود...سایه در انواع دیگر شعر هم موفق بوده و گذشته از غزل، بسیاری از مثنوی ها، قطعات، دوبیتی و رباعی ها، چهارپاره ها، اشعار آزاد و نیز ترانه هایش در حافظه ها جایگیر شده است.
شعر سایه ابتدا در ذات خویش جوهر اصیل شعری را داراست و پیام و تعهد که هرگز در شعر او فراموش نمی شود، در مرتبه ی بعد قرار گرفته است. در حقیقت وی با همه ی التزام و تعهدش، هدف اصلی هنر را که لذت بردن از زیبایی است در راَس کار خود قرار داده است. مرتضی کیوان- که زنده بادش یاد- به سایه نوشته بود:
"هیچ ضرورتی هنرمند را به ایثار غیر لازم وا نمی دارد. هنرمند می تواند معشوقش را با همه ی مردم دوست بدارد. کافی است که شاعر، رازگوی دردها و رنج های بشر باشد و در این میانه، با یکی از مردم، با معشوقه ی خود نیز سخن بگوید. فدا کردن یکی برای دیگری به کلی غلط است".
با آن که "پیر پرنیان اندیشِ" میلاد عظیمی و عاطفه طَیّه در "صحبت سایه"( انتشارات سخن، 1391 و چاپ های بعد) شاعر پژوهشگر را برخوردار از شور و سرمستی، بازگویِ "غفلت پاک" دوران کودکی؛ یادمان های خوش دوران تحصیل، کار( سال های شرکت سیمان تهران و رادیو)، سیاه گوشه ی زندان، یاد بعضی نفرات، موسیقی، ناگفته های شعر و شاعران، گوشه و کنار زندگی، دیدنی های ایران و موضوعات خواندنی دیگر می خواهند و در این راستا خود و خوانندگان را کامروا می سازند؛ و البته کتاب اشان روشنگر لایه ها و درونه های مغفول مانده ی هزارتوی تاریخ معاصر هنر و ادبیات ایران به روایت سایه است؛ اما اینجانب برخود واجب می دانم تصاویری گذرا از ابعادِ شخصیت متکاثر شاعر را بنمایانم و پردازش مشروح و مستند آن ها را به مقال و مجالی جداگانه واگذارم. شکی نیست که همتِ خردِ جمعی، کار را هر چند، پراکنده و تدریجی، به سامانی بهینه می رساند.
هوشنگ ابتهاج به عنوان ایرانی کوشنده ی حقوق اجتماعی، حافظ میراث های ملی، مدافع میهن مورد تجاوز اجنبی و اهریمن و در تحکیم فرهنگ مترقیِ برخوردار از آزادمنشی، نواندیشی، گسترش محک ها و معیارهای زیبایی شناختی هنری، سهم به سزایی در ارتقای مطالبات مدنی، بلوغ سلیقه ها، کمال گرایی فرهنگی هنری و زمینه سازی رشد و رواج تعقل جمعی منتهی به تفکر و تحلیل منطقی به ویژه نقد هنری داشته است. او که خود فعالی اجتماعی در عرصه های مختلف بوده، شاهد بخش های پر فراز و نشیبی از تاریخ معاصر ایران به حساب خواهد آمد. کارنامه ی مطبوعاتی/ رادیویی اش نشان می دهد که او هر جا حضور می داشت، برخوردار از منشی دموکراتیک و به دور از هرگونه انحصار طلبی، سوگیری سیاسی و منفعت طلبی شخصی/ گروهی، عرصه را بر شکوفایی شایستگان گشوده می خواست. او اگر سال هایی رو به تحزب نهاد، اما آزادمنشانه از تعبد و تقلید کورکورانه روی گرداند. مکابره ی کلامی او با نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ی ایران( صص. 356و 357 "پیر پرنیان اندیش") نشان از استقلال راَی انسانی می دهد که پابند قَدَر قدرتان نبوده، خردورزی خاص خود را داراست...از این رو، خلاقیت های شعری و کشفیات پژوهشی او برآمده از این جان شیفته آزادمنشی، ناوابسته به تئوری های وارداتی و به پرهیز از مرشد و مریدبازی، او را مقبول طبع مردم خواستار حقیقت و زیبایی کرده است.
"سایه" ی زندگی ما همان بود که گفت و نوشت، خواست و خواند. از او ترانه ها در دهان ها جاریست و اگر پهلوان دوران، زنده یاد غلامرضا تختی(۱۳۴۶-۱۳۰۹) در میان امان می بود، از این هوادار پرشور کُشتی، آشنای ورزشیِ در حد یک کارشناسِ پشتیبان خود بر تشک و گودهای عزم و رزم حکایت ها روایت داشت...
ابتهاجِ آرمانخواه خواستارِ آبادانی ایران و صلح جهان، در ادای دین خود به شاعر حافظه ی ایرانی: خواجه حافظ شیرازی، حافظ به "سعی سایه" را به دست اهل می رساند. نسخه ای از زر که دست به دست، خانه ها را منور می سازد. دستاوردی شگفت که حتا حافظ پژوه نستوه، بها الدین خرمشاهی را به تکریم و تقدیر وا می دارد.
این داور دادخواه زمانه، در ارزیابی و سخن سنجی هنرمندان و شاعران روزگار خود، جانب انصاف و اعتدال را می گیرد و بی توجه به جایگاه دوست و دشمن، آن چه را که شرط بلاغ است بیان می دارد. "پیر پرنیان اندیش" گواه راستینی بر این ادعاست. نگرش او به خدوندگاران سخن پارسی، نمایانگر اندیشمندی درست اندیش است که فردوسی را سرآمد شاعران می داند و خیام را پیام آور زیبایی دانسته، رباعی های هستی شناسانه ی شاعرانه اش را سرشار از دقتِ در سرشت عشق و کاوش معنا در کوتاهترین واژگان معرفی می کند. او از خواندن سروده های شهریار، م. سرشک، م. امید خویی و نادر پور، توللی، شاملو و شاهرودی، منوچهر آتشی، فروغ و... حظی وافر می برده...
برای آن که به رگه هایی از جهان بینی خودویژه ی او نزدیک شویم، نمونه هایی از اظهاراتش را مرور می کنیم:
پروین اعتصامی(۱۳۲۰تهران- ۱۲۸۵تبریز):
- "شاعری خیلی خوب...اعجوبه!"( ص. ۳۱۱، کتاب پیر پرنیان اندیش/ میلاد عظیمی و...، تهران: نشر سخن، ۱۳۹۱)
فروغ فرخزاد(۱۳۴۵- ۱۳۱۳تهران):
- "واقعاً انسان بود..."(ص.۹۷۹، همان جا)
ژاله اصفهانی(۱۳۸۶لندن-۱۳۰۰تیران اصفهان)":
:شاعر خوش فکر و خوش قلب اندیشه ها و ایده های آزادی خواهانه و بشردوستانه..."(ص. ۸۹۹، همان جا)
سیمین بهبهانی(۱۳۹۳-۱۳۰۶ تهران):
- "...از ده غزل سرای نام آور معاصر....خیلی قوی...خیلی تسلط دارد به زبان..."(ص. ۶۹۵)
جلال الدین بلخی:
- "مولانا یه چیزی داره که هیچ شاعری نداره و اون شادی مولاناست. اصلاً حیرت انگیزه! تو یک بیت می گه:
گر بیاید غم، بگویم: آن که غم می خورد نیست
رو به بازار و ربابی از برای من بخر!
تازه غمو به استخدام خودش درآورده؛ حکایتیه این آدم!
(ص. ۱۲۵۰)
...
...غزل مولانا یه چیز سور رئالیستی عجیبه:
داد جارویی به دستم آن نگار
گفت:
از دریا برانگیزان غبار!
فضای هول انگیز سور رئالیستی عجیب و غریب این غزل مولانا هم تو شعر پارسی یگانه است. البته جز سه چهار بیت آخرش که نتیجه گیری های دیگه می کنه...
(ص.۸۱۰ همان جا)
...در پایان، بایسته است اشاراتی گذرا به به یک از هزارانِ رازهای محبوبیت هوشنگ ابتهاج"، شود.
- انسانِ خیرخواهی که
شاعر نوآوری ها، حقانیت عشق و دستاوردهای گسترده تر در محضرِ حافظ، نیما و شهریارست.
- این موسیقیدان بی ادعا، نگهبان بی همتای این حریم و حیطه بوده است.
- سایه سنگ صبور امید بخش اندوهمندان کشورش در هر جغرافیا خواهد ماند.
- "ارغوان" او شمایل شهید مشجّر میهن است که هم میهنان را باشندگان میدان رادی و راستی می خواهد...
با آن که او خود گفته:
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است...
اما باز هم تکرار می کند:
هنر گام زمان
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و ديری
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازی خونين
بازيچه ی ايام دل آدميان است
دل بر گذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بينی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه! تو فرياد من امروز شنيدی
دردی است در اين سينه که همزاد جهان است
از داد و وِداد آن همه گفتند و نکردند
يارب! چقدر فاصله ی دست و زبان است
خون مي رود از ديده در اين کنج صبوری
اين صبر که من مي کنم افشاندن جان است
از راه مرو سايه که ان گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
یادِ ذهن و زبان زیبای "سایه" ی خوش قریحه، از"دیرست گالیا" تا " سیاه مشق" های شاهکار او می درخشد... کارنامه وزین و ثمین به جا مانده ی در سینه های مردم عارف و عاشق او از اکنون تا ابدیت مترنم خواهد بود و چراغ روندگاه راه رستگاری ایران خواهد ماند.
سایه قلب تپنده ی همه
امیدواران وناامیدان بوده است: پژواک وجدان باستانی نیک اندیش و درست کردار...
وصیت او به پوران و دختران این سرزمین، اعتماد و افتخار بر می انگیزد:
"فرزندم!
به عُجب جوانی سخن مگوی، من خواستم، نتوانستم....
تاخودچه خواهی وچه توانی...."