به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز، ستاره سادات قطبی مجری و بازیگر تلویزیون همزمان با تولد دو سالگی پسرش محمد حسین در یک پست اینستاگرامی به کار خطایی که می خواست انجام دهد ا عتراف کرد. خانم مجری با اعترافات جدیدش در فضای مجازی موجب حیرت دنبال کنندگانش شد به طوری که بسیاری از کاربران عقیده دارند که این کارها از ستاره سادات قطبی بعید است.
ستاره سادات قطبی که چندی پیش در مورد همسر اولش دست به افشاگری زد، به تازگی پست جدیدی را در مورد زندگیش با شهرام شکیبا و دوران بارداریش منتشر نمود. خانم قطبی در این پست درباره سیلی شهرام شکیبا و کار زشتش چنین گفت:
نمیدونم یادتون هست یا نه،که براتون تعریف کردم چه افسردگی بدی گرفتم تو بارداری محمد حسین من وقتی فهمیدم باردارم اولش خیلی خوشحال بودم خیییلی ولی کم کم ویارم شروع شد و افسردگی شدید اومد سراغم تا جایی که دست به کاری زدم که خیلی پشیمونم.
تاحالا راجع به سقط بچه ام باهاتون حرف نزده بودم اما امروز که تولد دوسالگی محمد حسینمه میخوام براتون تعریف کنم.
یادمه نُه هفته بودم، زمستون اون سال برام تاریک و سرد بود، شهرام رفته بود کیش و من مثل جنازه افتاده بودم یه گوشه.
از شرایطی که داشتم حالم به هم میخورد،میخواستم دیگه نباشم، من کلا پاییز و زمستون افسرده میشم حالا فکر کن باردار هم بودم ویار داشتم، تصمیم گرفتم بچه رو سقط کنم.
زنگ زدم به یه نفر گفتم تا شوهرم نیست برام فلان آمپول رو بخر بیار بزن تا قبل از اومدن شهرام از دستش خلاص بشم، گفت میشه فلان قدر بریزی به حساب برات از ناصرخسرو تهیه میکنم.
من هرچی اومدم کارت به کارت کنم نشد، از چندتا کارت امتحان کردم، پول واریز نمیشد و اون بنده خدا هم تا پول رو نمیریختی به حسابش آمپول رو نمیفرستاد، هی خطا میداد، اومدم چک کنم ببینم مشکل از کجاست، اینترنت خریدم شد!
واسه کارت خودم واریز کردم شد! اما واسه اون نشد که نشد!! چندتا هم شماره کارت فرستاد هرکاری کردم نشد!!
با خدا دعوام شد.گفتم ببین من این بچه رو نمیخوام یا پس میگیری یا خودم بلا سرش میارم.
دیونه شده بودم.عقل از سرم پریده بود، فرداش رفتم تو تراس فرش شستم و انداختم رو دوشم و با فرش خیس و سنگین از اینور به اونور به زور میدویدم و دااااد میزدم نمیخوامت.
دل بکن از این دنیا من دوستت ندااارم.
سه روز هرچی وسیله ی سنگین بود از کمد، پیانو، تخت همه رو بلند میکردم و به خودم فشار میاوردم. شهرام اومد خونه دید من دارم دیوونه بازی درمیارم زد تو صورتم برق از کله ام پرید و یقه ام رو گرفت و گفت:
این مسخره بازیا چیه؟ مگه این بچه رو از حضرت عباس نخواستی؟ مگه برای اومدنش ذوق نداشتی؟ این چه بساطیه راه انداختی؟
ببین ستاره به جون این بچه قسم بلایی سرش بیاری دست از سرت برنمیدارم. گفتم نمیخوامش و زدم زیر گریه.
بغلم کرد و گفت باشه، فقط تورو سیدالشهدا اذیتش نکن، بذار به دنیا که اومد میدیمش به خونواده ای که حسرت بچه دارن.
یهو جا خوردم گفتم نه. ولی بعدش یهو گفتم باشه باشه فقط نذار ببینمش، درعین سادگی و خریت حرفش رو قبول کردم و شهرام هم پوزخند زدو رفت، بعدها که مهرش افتاد به دلم و روز تولد حضرت عباس برای اولین بار تکون خورد، دیگه برای اومدنش لحظه شماری میکردم و هر روز ازش معذرت خواهی میکردم و زار میزدم که پسرم منو ببخش.
وقتی به دنیا اومد گفت خب چکار کنیم؟ گفتم شهرام نه توروخدا نه!! داشت اذیتم میکرد گفت من اون حرف رو اگه نمیزدم الان هدیه ی حضرت عباس رونداشتی، منم نداشتی!
شهرام تو اون دوران خیلی همراهم بود و با یه حرف به ظاهر ساده منو از فعل حرام پشیمون کرد.
من امروز به گناهی اعتراف کردم که ازش بی خبر بودید درسته که خدا بهم لطف کرد و بچه ام صحیح و سالم به دنیا اومد اما تا وقتی محمد حسین منو نبخشه این کابوس و عذاب وجدان همراه منه.
برای مشاهده مطالب بیشتر از سرویس هنر و رسانه کلیک کنید