به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از همشهری آنلاین، همه مهمانان جشن عروسی روی زمین چشم به آسمان دوختهاند و مضطرب، منتظر شنیدن «بله» عروس خانم هستند. عاقد برای بار سوم با هیجان خطبه را میخواند و عروس هم با صدای بلند که به گوش همه برسد، بله را میگوید. حاضران نفس راحتی میکشند و صدای سوت و کف آنها، فضای سایت پرواز را پر میکند». این اتفاق قسمتی از سکانس یک فیلم یا سریال نیست؛ بلکه مربوط به روز عقد زوج جوان خوششانس است که پیوند خود را در یک روز سرد پاییزی و در آسمان جشن گرفتند!
همه چیز از یک پیشنهاد شروع شد؛ پیشنهادی ویژه برای برگزاری جشن عروسی رضا و بهاره. «پسرخاله من یکی از پرندههای پاراگلایدر است. او اولین بار به ما پیشنهاد داد عقدمان را در آسمان انجام دهیم و «بله» را موقع پریدن از عروس بگیریم. ما هم حسابی از این پیشنهاد خوشمان آمد چون حرکت نو و جالبی بود».
این حرفها را رضا یامینی – تازهداماد 34 ساله- میگوید و ادامه میدهد: «عاقد را هم بردیم و او هم در زمان عقد با ما پرواز کرد؛ هر کدام با یک چتر!». بهاره و رضا آن روزها عشق هیجان و ارتفاع به سرشان زده بود؛ به همین دلیل تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند. آنها تا قبل از این هیچ وقت پاراگلایدر سوار نشده بودند. ترس از پرواز یک طرف و دردسرهای جانبی این برنامه مهیج هم یک طرف. بهاره رزاقیراد – تازهعروس 24 ساله- در این باره میگوید: «همه چیز بستگی به شرایط آب و هوایی داشت.
از طرفی باید با یک عاقد هم هماهنگ میکردیم. بخش حساس قضیه هم اینجا بود که عاقد راضی به انجام این کار شود. شب قبل از پرواز بود که به ما گفتند باید صبح زود به سایت پروازی که انتهای جنتآباد است برویم. در واقع برنامه قبلیای وجود نداشت. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه ساعت 9 همان شب با یک تماس، همه چیز به هم ریخت؛ گفتند برای عاقد مشکلی پیش آمده و نمیتواند بیاید؛ در صورتیکه قبل از آن عاقد راضی به انجام عقد در آسمان شده بود». اما زیاد جای نگرانی نبود؛ چراکه صبح روز بعد پسرخاله پیگیر آقاداماد با آنها تماس گرفت و از رضا و بهاره خواست ساعت 10 صبح در سایت پرواز باشند.
او این مژده را داد که عاقد پیدا کرده و دیگر چیزی تا پرواز خاطرهانگیز نمانده است. رضا میگوید: «عاقد تنها یک بخش این جریان بود. شرایط مساعد آب و هوایی هم موضوع دیگری بود اما به خواست خدا و تلاش پسرخالهام همه چیز ردیف شد». حالا بهاره حرفهای همسرش را پیمیگیرد و اضافه میکند؛ «عاقد اول که نیامد اما عاقد دومی که حاضر به انجام این کار شده بود، خودش از پرندههای سایت پرواز و هنرجوی همین رشته بود. بعد از آنکه تمام شرایط جور شد بالاخره نفس راحتی کشیدیم و این طور شد که بهاره و رضا در روز پرواز هر کدام با یک چتر پریدند و فقط از طریق یک بیسیم با هم ارتباط داشتند. «بله» عروس خانم هم با بیسیم شنیده شد.
شاید برای همه ما پیش آمده باشد که پیش از انجام کاری که قبلا انجام ندادهایم، دچار اضطراب شویم و ذهنمان مشغول باشد. این اتفاق برای بهاره هم افتاد. او شب قبل از پرواز آنقدر استرس داشت که نتوانست خواب راحتی داشته باشد؛ «من شب قبل از پرواز خواب بدی دیدم. در خواب دیدم که در حال پرواز هستیم که ناگهان من سقوط میکنم و به زمین میخورم و سرم با یک سنگ برخورد میکند و به کما میروم». بهاره فردای آن روز خواب را برای همسرش تعریف کرد و او را هم به وحشت انداخت. حالا عروس و داماد وحشتزده ماندهاند که چه کنند اما نمیشد از پرواز و این لحظه خاطرهانگیز گذشت.
در این بین مادر داماد هم با شنیدن خواب عروسش دلنگران شد. مادرشوهر بهار میگوید: «من میدانستم که آنها میخواهند چنین کاری کنند اما زیاد جدی نگرفتم. تا اینکه دیدم روز پرواز بچهها با دوربین فیلم برداری از خانه خارج شدند. فهمیدم که قرار است هر طور شده کار خودشان را بکنند. به خاطر همین من هم همراهشان رفتم. برای عروسم خیلی نگران بودم. به هر حال، او امانت بود. خیلی دلم شور میزد. وقتی بهاره به همراه پسرم در آسمان پرواز کردند، از بیسیم به او گفتم زیرلفظی دست من است؛ بله را بگو و زود بیا پایین دختر».
بهاره و رضا هر کدام در زمان پرواز احساسهای متفاوتی را تجربه کردند. آقاداماد کمی ترسیده بود اما بهاره وقتی وارد محیط سایت شد و بچههای پرنده را دید، ترسش ریخت. رضا میگوید: «من تا لحظه پرواز دلهره همراهم بود تا اینکه با بهاره همزمان با هم از کوه پریدیم. تجربه چنین لحظهای برای همه میتواند جذاب باشد؛ لحظهای که میدوید و ناگهان زیر پایتان خالی میشود و دلتان یکهو میریزد پایین. البته باید قبلش آموزش دیده باشید و احتیاط را فراموش نکنید».
بهاره درباره احساسش موقع پریدن میگوید: «نه دلهرهای داشتم و نه ترسی. همه چیز عالی بود. شاید خیلیها برای آرامش به کوه میروند اما آرامش واقعی در آسمان است. دوست داشتم ساعتها آن بالا باشم. در هر صورت، این پرواز آنقدر برای زوج جوان دلچسب بوده که باز هم دلشان میخواهد این حس را تجربه و دوباره پرواز کنند.
قسمت جالب این پرواز عاشقانه، زمانی بود که عاقد خطبه عقد را خواند اما نه مثل زمانی که در محضر میخواند بلکه خیلی سریع، مختصر و مفید. چراکه قرار بود بهاره و رضا هفته بعد – یعنی در روز 10 آبان- عقد رسمی خود را انجام دهند؛ «کمی از پرواز گذشته بود که عاقد خطبه را خواند. بهاره هم 3 بار به من «بله» گفت و همگی حسابی خوشحال شدیم. مطمئن بودم بهاره «بله» را میگوید؛ چراکه هماهنگ کرده بودم اگر بله نگوید، بیندازمش پایین».
رضا با خنده این حرفها را میزند. بهاره وسط صحبتهای همسرش میپرد و میگوید: «من خیلی هول شده بودم. لحظه اول که عاقد گفت آیا وکیلم؟ من سریع گفتم بله اما خدا را شکر که عاقد نشنید و دوباره و سه باره از من پرسید که دفعه آخر من هم با هیجان و خنده 3 بار گفتم: «بله، بله، بله». «قبل از آنکه من بله را بگویم، خلبان همراه همسرم از بیسیم به من گفت عروس خانم، از شما چک سفید میگیرم تا او را سالم تحویلتان بدهم. من هم با خنده به او گفتم که شوهر من قیمت ندارد».
بهاره و رضا هیچوقت تصور نمیکردند چنین ازدواج متفاوتی داشته باشند. این عروس و داماد هردو تصورات ذهنی خود را داشتند و قبل از مطلع شدن از ماجرای پرواز، برای خودشان رویاپردازیهایی کرده بودند اما رضا میگوید: «من خودم دوست داشتم توی آب ازدواج کنم». اشتباه نکنید؛ منظور آقاداماد این نیست که همراه عروس لباس غواصی بپوشد و داخل آب برود و در حالی که کپسول اکسیژن به هر دویشان وصل است، بله را بگویند. «دلم میخواست در لحظه ازدواج سوار بر یک قایق و وسط دریا باشم و آنجا بله را از عروس بگیرم».
عقد کردن در آسمان، تنها کار جالب بهاره و رضا نیست. آنها قصد ندارند جشن عروسی بگیرند بلکه میخواهند هزینه عروسیشان را صرف رفتن به کشورهای مختلف کنند و لذت این سفرها را هم تجربه کنند. به قول بهاره که میگوید: «جریان ما جریان دور دنیا در 80 روز است». اما نکته جالب اینجاست که این زن و شوهر جوان که در ابتدای زندگی خود هستند، همه چیز را برای یکدیگر آسان گرفتهاند. شاید مهریه 114 سکهای عروس هم نمونهای از همین ساده گرفتن باشد. بهاره میگوید: «چه عروسی را باشکوه بگیرید، چه معمولی، فرقی نمیکند پس بهتر است که این هزینه صرف زندگی زوج جوان شود».