یکی از نام های زیبایی که می توان برای پسران خود انتخاب کنید سمانه می باشد. معنی اسم سمانه در زبان عربی بلدرچین، بیان شده است. شما عزیزان همراه در ادامه می توانید با دیگر معانی، فراوانی و اسم های مشابه این نام پسرانه عربی آشنا شوید، پس تا پایان همراه ما باشید.
مشخصات اسم سمانه
- جنسیت: دختر
- افراد دارای این نام:163,102
- ابجد کبیر:156
- ابجد صغیر: 21
- ریشه نام: عربی
- نام به انگلیسی:samane
- تلفظ به فارسی:سمانه
- تلفظ نام به انگلیسی:/samāne/
معنی اسم سمانه در ثبت احوال
۱- (مخفف آسمان) يعني سقف خانه؛ ۲- نام پرنده اي كوچك كه به آن در تركي بلدرچين مي گويند.
معنی اسم سمانه در لغت نامه دهخدا،فرهنگ معین ،فرهنگ فارسی و عمید
- لغت نامه دهخدا:سمانه. [ س َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه. ( برهان ) ( از آنندراج ) . آسمانه. سقف خ ...
- فرهنگ معین:(سَ نَ یا نِ ) (اِ. ) سقف خانه . ( ~ . ) (اِ. ) بلدرچین .
- فرهنگ فارسی:آسمانه، سقف خانه، سقف خانه، کرک، بلدرچین، ورتیج، سمان هم گفته اند ( اسم ) بلدرچین کرک .
- فرهنگ عمید:= بلدرچین: چون مست بوَد ز بادۀ حق / شهباز شود کمین سمانه (مولوی۲: ۱۱۷۴ ). = سقف
نام های هم آوا با سمانه
سمندر،سمانی،رکسانه،سودابه،شادمانه،گلاله،سمن بر،میشانه،چمانه
شعر با اسم سمانه
گفتم که عطر یاسی ،گفتا که بو ندارم گفتم که بوسه خواهم،گفتا که رو ندارم
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا تو خود اسیری ورنه که مو ندارم
گفتم که آرزویت بر گو،تا بسازم گفتا آنچه سازی،من آرزو ندارم
گفتم کدام شهری؟باید بیابمت من گفتا چو در دل تو من جستجو ندارم
گفتم کدام کوچه گیرم سراغ یارم گفتا به سمت خود باش،من سمت و سو ندارم
گفتم دعا بفرما وقت نماز صبحت گفتا که خواب ماندم،حتی وضو ندارم
گفتم جفا نفرما،اسمم ببر به آن لب گفتا تو خود بخانش،من که گلو ندارم
گفتم که گیر کرده،این حلق میان زلفت گفتا که باز گفتی،گفتم که مو ندارم
گفتم که از دو چشمت مستم بساز چون خود گفتا چو تاک مستم،اما سبو ندارم
گفتم که آبرویم،گشته فدای وصلت گفتا توام بخاندی،من آبرو ندارم
گفتم که میثم از عشق،آواره ی جهان شد گفتا جز این اگر بود،کاری به او ندارم
ای باد که میروی به سویش هر جا تو برو به جستجویش
از خانه ی من بشو روانه تا خاک در کوی سمانه
این نامه پی جام جهان است جان من در این میان نهان است
چون که من میان واژه هایش در اوج وجود کنم صدایش
گویم که بیا نگار من باش عیار منی، تو یار من باش
برخیز و بیا تا زنم جوانه سرمست شوم از بوی سمانه
سرمست و خوش و نخورده مستم عاشق تر از این کنم که هستم
من مست شدم ز بوی باده مستی حلال و پاک وساده
ای باد که میروی بیارش بر روی دو دیده ام گذارش
تا بوی او رسد به خانه صاحبش شود حضرت سمانه
قلبم بزند دلم بلرزد از هیچ کسی دگر نترسد
او در دل من،دلم پر از جان صاحب دل شدم چه سخت،آسان
ای باد که میروی به سویش چون موج بریز میان مویش
در راه مواظبت نمایش او نازک و ناز،دست و پایش
چون شاه بنشانش روی محمل آرام بیارش سوی منزل
در راه مباد که چشم بندی تا بر گل من رسد گزندی
گم او نشود که او یگانه است لیلی من است و او سمانه است
ترجیح غزل های جهان است سلطان زمین و آسمان است
ای باد امانتم نگه دار از دست روزگار مکار
تا خندد و او کند ز ما یاد شیرین لب مهربان فرهاد
به جز صدای خوب تو - نغمه یی صادقانه نیست
برای من در این جهان - گلی به جز سمانه نیست
گلی که پاک و مهربان و نازنین و بی ریاست
با چشم پر فروغ تو غصه ای جاودانه نیست.
دو چشمه ات آب حیات و گریه ات خاک ممات
خنده ات عاشقانه است. گریه ات عاشقانه نیست
که عارفانه مهر تو و آسمان سپهر توست
از آسمان جز اشک تو آبی دگر روانه نیست
می سوزم از فراغ تو - می پرسم از سراغ تو
می گریم از فاصله ها. این بغض بی بهانه نیست
می خندم از صفای تو - می میرم از جفای تو
اسب نفس بریده را مجال تازیانه نیست
مرا بخان. با من بمان - مرا نران ای مهربان
جز عشق تو برای من . زمانه جاودانه نیست
از میخواهم برایت سری عاشقانه گویم جای قافیه هایش جان من سمانه گویم
هرشبم از دوری تو پر اشک و آه ناله اس کاش میشد لای شعرم از غم شبانه گویم
تو که عشقی تو که عرفان ؛تو که دینی تو که ایمان تو به شعر من نظر کن و من عارفانه گویم
به کدام زبان زنده بنویسم که قشنگی؟ تو زبان شعر من شو شعر صد زبانه گویم
ابر و باد و مرگ و طوفان نکشد شعر ترم را به وجود نازنینت حرف جاودانه گویم
توی قلب سرد و خشکم تو زدی جوانه ناگه تو کنون گلی قشنگی و من از ترانه گویم
تو غزل،قصیده،قطعه،تو سپیدی و بلندی من حقیرم که نتانم قصه و ترانه گویم
سمانه جان سلام
یک سلام پر غرور
بر تو و بر آن چهره ی پر ز نور
این منم،یک نفر،اسیر بسته دست
یک نفر،از شراب تو مست مست
این منم در این زمین بی صفا،بی وفا
که سرود آن،شعر مرگ و قصه اش زشت زشت
نفرت انگیزو بی سرنوشت
قصه ها قصه ی جدایی است
روزگار وقت بی وفایی است
مسجد این جهانیان بی خداست
این جهان پر از خطاست
این جهانیان،جانیانند ای خدا
در نمازشان ابلیس را میزنند صدا
این صلات و این سجود و این رکوع
بی طهارت است و بی وضو
دلخوشی یک دروغ جاودانه است
در کجا نشانی از سمانه است؟
اینک این من و این تو و روزگار
روزگار درد های بی شمار
ما دو تن،چون دو شیر،استوار
آجری بیار تا بنا کنیم جهان نو
با محبت و مهربانی و لطف جاودان تو
اینک این روزگار
پس بیا
دست هایت را میان دست هایم گذار
زلف هایت را به باد
دست های مهربانت را به من بسپار
از هزار و سیصد و شصت و شش
تا همه سال های بی شمار
پس گلی بیار
روی آن طاقچه ی بلند
یا توی باغچه ای بکار
با گل تو و عشق من
میرسد صدای آشنا
میشود بهار
در برم نگار
بی قرار
آخر نامه ام شده
ای عزیز پر طراوت قشنگ
ای گل دو رنگ
سبز و سرخ رنگ
کاش می شد نامه ام که میرسد به تو
این دل تنگ
مرهمی بیابد و
عشق من بیاید و
ناز تو کشم نازنین..........یا علی مدد............به من،به تو،به بهترین