قهوه بس تلخست کش نوشند مردم صبح و شام
لیک بس شیرین شود چون گشت با شکر عجین
***
من سال های سال از این خانه
بیرون نرفته ام که تو برگردی
یک بار هم که آمده ای ما را
مهمان به قهوه قجری کردی
***
درست مثل فنجان قهوه
که ته می کشد
پنجره
کم کم از تصویر تو
تهی می شود
***
از گمشدگی
از جوانی های خالکوبیشده
و ما
شکست خوردگان این داستانیم
قهرمانانی
ته نشین شده در قهوه و شب
کافه های شب
نام داستانی غم انگیز است
داستانی از رویا و رقص و ابر
***
کافه های شب
نام داستانی غم انگیز است
داستانی از رویا و رقص و ابر
از گمشدگی
از جوانی های خالکوبی شده
و ما
شکست خوردگان این داستانیم
قهرمانانی
ته نشین شده در قهوه و شب
***
آدما میان و می رن، دنیای ما مثل کافه س
بغض شو بشکنه با اشک، هر کی از کافه کلافه س
مِنو تقصیری نداره، دلخوشی همیشه محوه
با شکر تحملش کن، قصه تلخه مثل قهوه
***
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
***
قهوه ات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوه ای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
***
شبیه جرعه ای از قهوه ی یخ کرده می مانی
که بعد از سال ها ماسیده باشد توی فنجانی
***
تن تو
چون فنجان شیرقهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیرقهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
***
تو به نقش قهوه اعتقاد داری
به پیش بینی
به بازی های بزرگ
من فقط به چشمانت
***
قهوه ام را تلخ می نوشم
شکر نه!
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و
چند قطره از کهکشان نگاهت
آن قدر که فنجانم شیری شود
***
کنار هم نشستیم
قهوه سرد شد
ما گرم شدیم
سر حرف باز شد
لیلا شیرین بود
قهوه تلخ بود
لیلای گرم و شیرین
آقا! یه فنجان دیگه لطفا
***
قهوه ات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوه ای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
***
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند
وقتی میزبانم چشمان تو باشد …
***
خواندی تو قصه ی ته فنجان قهوه را
من را کنار یک زن عاشق رقم زدی
***
قهوه ام را تلخ می نوشم
شکر
نه! فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
***
سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
***
قهوه چشمان توست
تیره، تلخ، اما آرام بخش و اعتیاد آور
***
احساس بدی دست می دهد
با مشاهده ی مردمی که
قهوه می نوشند و انتظار می کشند
کاش می توانستم آن ها را در خوشبختی فرو برم
آن ها به آن نیاز دارند
آن ها بیش از من به آن نیاز دارند
***
کافه را گرد دلتنگی گرفته
صندلی های خالی
فنجان هایی از تنهایی لبریز
***
بعد از یک فنجان قهوه و دو نخ سیگار
به هوایی سرد برمی گردم
در پی رویاهایم …
در پی تو …
***
تنهایی که تلخ باشد
تنهایی که سرد باشد
قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد
بازهم تلخ و سرد است
***
چای ؟
قهوه ؟
نسکافه ؟
نمی دانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
***
بوی قهوه این بار
اشیا را آشفته کرده
فنجان نشسته ی صبح
مشاجره ی عصر
پنجره ای که امشب به رودخانه باز نخواهد شد
قهوه ای دیگر بنوشیم
***
در کافه ، کنج دیوار ، روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم!
حرف هایت به اندازه ی کافی تلخ بود
***
تو
پاییز
قهوه
سیگار
اکنون کنارم هست
پاییز
قهوه
سیگار
اما تو
***
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
پس قهوه خانه ها به چه درد می خورند ؟
***
نمی طپد دل خون گشته در غبار هوس
سراغ قهوه بجام شراب دشوار است
***
کسی برایم قهوه بریزد
کسی که فال مرا می داند
کسی که حال مرا می فهمد