حکایت های خواندنی ؛ داستان مرد هیزم شکن ( از داستان‌ های کلیله و دمنه)

  چهارشنبه، 18 مهر 1403 ID  کد خبر 412176
حکایت های خواندنی ؛ داستان مرد هیزم شکن ( از داستان‌ های کلیله و دمنه)
ساعدنیوز: در این بخش از مطالب ساعدنیوز داستان آهای بسیار جالب و آموزنده را مطالعه می کنید. برای خواندن این حکایات همراه ما باشید.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، مردی هر روز صبح به صحرا می رفت، هیزم جمع می کرد و برای فروش به شهر می برد. زندگی ساده اش از همین راه می گذشت. تنها بود و همین روزی اندک بی نیازش می کرد.

آن روز به هیزم هایی که جمع کرده بود، نگاه کرد. برای آن روز کافی بود. حالا باید به شهر بر می گشت. هیزمها را روی دوش گذشت و به راه افتاد. از دور سایه ای دید. در ابتدا سایه مبهمی بود که به سرعت تکان می خورد. دقت کرد شاید بفهمد سایه چیست.

سایه هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد و شکل مبهم خود را از دست می داد. این بار بیشتر دقت کرد.

وای ! شتری رم کرده بود که جنون آسا به سمت او می آمد و هر لحظه امکان داشت او را زیر پاهای خود له کند. مرد به وحشت افتاد. نمی دانست چه کار کند و کدام طرف برود . شتر نزدیکتر می شد. پا به فرار گذاشت.

هیزمهای روی دوشش سنگین بودند و او مجبور شد آنها را به زمین اندازد، وگرنه با آن سرعتی که شتر می دوید حتما ً به او می رسید. حالا سبکتر شده بود. او می دوید و شتر هم دنبالش، چاهی را دید که هر روز از کنارش می گذشت.

فکری به ذهنش رسید. باید داخل چاه می رفت. بله! تنها راه نجاتش همین بود. شاید این گونه از شر آن شتر راحت می شد. بعد می توانست از چاه بیرون بیاید و هیزمهایش را دوباره بردارد و به شهر برود.

به چاه رسید. دو شاخه ای را که از دهانه چاه روییده بود، گرفت و آویزان شد. بین زمین و هوا معلق بود و دستهایش شاخه ها را محکم چسبیده بود. اما آن شاخه ها تنها وسیله پیوند بین مرگ و زندگی او بودند.

یکی دو دقیقه گذشت. صدای پای شتر را می شنید که هنوز داشت در آن اطراف، پرسه می زد. دیگر بیشتر از این نمی توانست آویزان بماند.

باید پاهایش را به جایی محکم نگه می داشت. به این طرف و آن طرف تکان خورد ، شاید بتواند دیواره چاه را پیدا کند. یک دفعه پاهایش به جایی محکم شد. همان جا پاهایش را نگه داشت. نفسی به آرامی کشید و با خود گفت: ” خیالم راحت شد. چند دقیقه دیگر می ایستم و بعد بیرون می روم. دیگر صدایی نمی آید. حتما ً شتر رفته است . کمی دیگر هم صبر کنم بهتر است. ”

به پایین نگاه کرد. می خواست بفهمد پاهایش را کجا گذاشته است. چاه تاریک بود و چیزی نمی دید. کم کم چشم هایش به تاریکی عادت کرد. پاهایش را دید که روی …

وای ! خدایا باورش نمی شد. از سوراخ های دیوار چاه، سر چهار مار بیرون آمده بود و او پاهایش را درست روی آنها گذاشته بود . کافی بود پایش را برای لحظه ای از سر مارها بردارد تا آنها او را مثل یک تکه چوب ، خشک و سیاه کنند. از ترس و وحشت نزدیک بود تعادلش را از دست بدهد. دست هایش می لرزید. نگاهش به ته چاه افتاد.

نمی دانست چاه چقدر عمق دارد. ناگهان ترسش دو چندان شد و بی اختیار فریاد کشید: "نه ! خدایا به دادم برس."

ته چاه دو چشم درشت برق می زد. دو چشم درشت اژدهایی که از پائین او را تماشا می کرد و منتظر بود تا او پرت شود و حسابش را برسد. حالا باید چه کار می کرد ؟ عقلش به هیچ جا نمی رسید.

خدا را شکر که شاخه ها سفت و محکم بودند. نگاهی به بالا انداخت. ای داد و بیداد ! دو موش صحرایی سیاه و درشت سر چاه نشسته بودند و شاخه ها را می جویدند . اوضاع و احوال لحظه به لحظه بدتر می شد. سعی کرد موشها را بترساند و فراری بدهد. اما فایده ای نداشت . آنها همچنان مشغول جویدن شاخه ها بودند. دیگر حسابی ناامید شده بود. مرگ را در یک قدمی خود احساس می کرد . به خودش گفت : ” کارم تمام است . دیگر راه نجاتی نمانده، نه بالا و نه پائین. از زمین و آسمان بلا بر سرم می بارد. ”

دستهایش از شدت خستگی می لرزید. بیشتر از این نمی توانست از شاخه ها آویزان بماند. باید راه چاره ای پیدا می کرد. هر لحظه امکان داشت دست هایش شل شوند و یا موشها شاخه ها را ببرند و او به ته چاه بیفتد و طعمه اژدها شود . پاهایش همچنان روی سر مارها بود. نمی توانست کوچکترین تکانی بخورد.
دوباره به شاخه ها نگاه کرد. موشها سرگرم جویدن بودند. فکر کرد چیزی بردارد و به طرف آنها پرتاب کند. با این کار حداقل خیالش از شاخه ها راحت می شد. آن وقت می توانست به مارها فکر کند. دستش را دراز کرد و به اطراف شاخه ها دست کشید. دستش به چیزی خورد. نگاه کرد. شبیه کندوی عسل بود.

اما چرا تا به حال متوجه آن نشده بود ؟ از شدت ترس و فکر و خیال به آن توجهی نکرده بود. گرسنه اش بود و عسل می توانست گرسنگی او را فرو بنشاند و آن لحظات تلخ را شیرین کند.

انگشت خود را در عسل فرو برد و در دهانش گذاشت. چه شیرین بود ! یک انگشت دیگر برداشت و در دهان گذاشت. بعد یک انگشت دیگر و بعد … دیگر به کلی یادش رفت که کجاست و در چه وضعیتی قرار دارد.

به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که عسل ها را انگشت بزند و تا آخر بخورد. نه به فکر موشها و مارها بود و نه به اژدهایی که منتظر بلعیدنش بود، می اندیشید. شیرینی عسل همه چیز را از یادش برده بود.

ناگهان تکانی خورد و کمی پائین رفت. به خودش آمد و کندو و عسل شیرین از یادش رفت. به موشها نگاه کرد. داشتند آخرین بندهای نازک شاخه ها را پاره می کردند. دیگر فرصت هیچ کاری نبود. به یاد غفلت خودش افتاد که در اوج گرفتاری و بدبختی ، به خوردن مشغول شده بود. شاید اگر کمی زودتر به فکر می افتاد ، می توانست نجات پیدا کند و شاید هم نه.

اما به هرحال غفلت او همه چیز را خراب کرد. شاخه ها کاملا ً پاره شدند . فریادی از ترس کشید و خودش را بین زمین و آسمان دید که به سرعت به ته چاه می رفت . صدای فریادش در دل چاه پیچید . انگار کسی به او می گفت: ” این است سزای کسی که در هنگام خطر ، بی خیال و بی تفاوت باشد و دست روی دست بگذارد. ” چند لحظه بعد ، صدای فریاد او و انعکاسش محو شد و سکوتی عمیق چاه را فرا گرفت . مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود و هرگز کسی از شاخه ها آویزان نشده بود .

مارها که از شر پاهای او خلاص شده بودند، دوباره به سوراخهای خود خزیدند . آن بالا و بیرون از چاه هیچ چیزی نبود . نه موشی و نه شتری . فقط هیزمهای مرد هیزم شکن بودند که باد آنها را به این طرف و آن طرف می برد.


  دیدگاه ها
پربحث های هفته   
گشتی در خانه دختر مرحوم هاشمی رفسنجانی؛ از دکوری‌ها و عتیقه جات گرانقیمت تا چیدمان منزل به سبک ترکیب مدرن و سنتی+ویدیو/ مشهود بودن سلیقه شرقی در انتخاب لوازم منزل (305 نظر) مهران غفوریان: کارگردان از من خواست برقصم و خیلی خوب رقصیدم شب که اومدم خونه گریه کردم احساس کارگری میکردم!+فیلم (245 نظر) چیدمان شیک مبلمان لاکچری و خوش رنگ خانه مدرن علی دایی/ آینه کنسول سلطنتی،آباژور، میز پیانو، گل و گیاه آپارتمانی خاص و گلدان عتیقه همسر باسلیقه شهریار ایران 👌 (131 نظر) پاسخ معنادار و جالب پزشکیان به حضور در نماز جمعه امروز به امامت رهبر معظم انقلاب/ صف اول نشد صف آخر می نشینیم+ویدیو (98 نظر) (عکس) خنده معنادار آقا در کنار موشک‌های بالستیک سپاه / پیرِ ما اشرف مخلوقات است ... (87 نظر) گیتی قاسمی: بعد از جدا شدن از همسرم بی خانمان بودم و در فرودگاه می خوابیدم +ویدئو (79 نظر) خلاقیت خنده دار ایرانیِ نمونه در استفاده از کاسه توالت به عنوان منقل هنگام پختن جوجه کباب حماسه تاریخی آفرید+عکس/ هنر نزد ایرانیان است و بس 😂 (74 نظر) علی دایی: احمدی نژاد را به رختکن راه ندادم، در نامه‌ای محرمانه از تیم ملی اخراجم کرد! (70 نظر) خلاقیت یک طلبه برای در امان نگه داشتن مردم از گرمای آفتاب به کمک عمامه‌اش (62 نظر) علیرضا بیرانوند: توی شهر خرم آباد برای چند تا خانواده خونه گرفتم با رهن کامل و سندشون پیش خودمه؛ هر سری که میرم اضافه تر میشن+ویدیو (59 نظر) خانه مسعود پزشکیان زیر ذره‌بین؛ از مبلمان قدیمی و صنایع دستی اصفهان روی میز تا فرش تبریز اتاق نشیمن و دیوارهای گچیِ کنده شده، بدون کاغذ دیواری+عکس/ باصفا به سبک خانه‌‌های قدیمی (54 نظر) نگاهی به سیگار کشیدن خلاف عرف بازیگران زن در فیلم‌های سینمایی؛ از ستاره پسیانی و سحر دولتشاهی تا نگار جواهریان و طناز طباطبایی + ویدیو (48 نظر) محمود فکری: فرهاد مجیدی نه تعصب دارد نه دانش فقط یک ارتش فحاش سایبری دارد! (47 نظر) نگاهی به استایل رسمی و شیک شهربانو منصوریان در دیدار با نیما نکیسا، مدیرعامل باشگاه ذوب‌آهن اصفهان/به امید اتفاقات بزرگ کنار هم+ عکس (45 نظر) لبخند دلنشین رهبر معظم انقلاب هنگام اهدا انگشترشان به یک کودک خردسال در دیدار دیروزشان+عکس/ کوچکترین فردی که صاحب انگشتر رهبری شده ایشونه (44 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
خانه‌داری یک کدبانو؛ 15 ترفند طلایی و ساده برای جلوگیری از کپک زدن ترشی+علت کف کردن ترشی
خانه‌داری یک کدبانو؛ 6 تا از بهترین لکه‌برِ طبیعی برای فرش و مبل که توی همه خونه‌ها وجود داره
پنتاگون: ما به دنبال جنگ با ایران نیستیم
حکایت های خواندنی ؛ داستان مرد هیزم شکن ( از داستان‌ های کلیله و دمنه)
استندآپ کمدی رضا پهلوی روی صحنه ضدانقلاب
افسانه قالیچه‌های پرنده ایرانی!
حتی کسری ناجی هم فهمید که اسرائیل آینده‌ای ندارد
یاوه‌گویی های رضا پهلوی در توهین به نظام برای خوشحال کردن سردمداران اسرائیلی؛ ربع پهلوی: اگر شاه شوم، شاه پروازی خواهم بود، شش ماه در واشنگتن و شش ماه در قصر تهران
شجریان عوام‌پسند نبود، نوگرا بود
ویدئو/ یادگیری زبان انگلیسی با داستان کوتاه «روباه و لک لک؛ پارتی ناهار»/ زیرنویس فارسی چسبیده و کلمات پرکاربرد روزانه
(ویدئو) خاطره بازی خنده‌دار پژمان جمشیدی از پایِ تخته رفتن علی پروین/ وقتی کریم باقری، اسطوره فوتبال، شاگرد زرنگه جَمعِ فوتبالیستاست
ادعای قاتل: چشمم را باز کردم و روح همسرم را دیدم که با چاقو بالای سرم ایستاده؛ با همان چاقو جانش را گرفتم
کسب جایزه نوبل فیزیک توسط 2 دانشمند برای فناوری که با الهام از ساختار مغز ابداع شد
تغییرات در کنکور به سال 1405 موکول شد
سوال عجیب المیرا شریفی‌مقدم و استایل پاییزی سحر دولتشاهی در حواشی داغ امروز چهارشنبه 18 مهر 1403
منتخب روز   
خانه مسعود پزشکیان زیر ذره‌بین؛ از مبلمان قدیمی و صنایع دستی اصفهان روی میز تا فرش تبریز اتاق نشیمن و دیوارهای گچیِ کنده شده، بدون کاغذ دیواری+عکس/ باصفا به سبک خانه‌‌های قدیمی (فیلم) فرار آمریکایی‌ها از خلیج فارس قبل از پاسخ کوبنده سپاه! / که میگفتین اسرائیل پشتش به آمریکا گرمه؟ این هم از آمریکا! تصویری جالب و پُربازدید از رهبر معظم انقلاب فنجان به دست در راهپیمایی لندن روش های نگهداری و تازه ماندن لیمو ترش دقایقی پیش؛ لبخند رضایت و حال خوش رهبر معظم انقلاب هنگام اعطا نشان فتح به سردار حاجی زاده پس از درخشش در موشک باران اسرائیل+عکس گفتگوی جذاب مسعود پزشکیان با خلبانان جت اسکورت در آسمان: انتظار نداشتیم شما ها به زحمت بیافتید؛ باعث زینت و افتخارید +ویدیو این فیلم از رهبر معظم انقلاب حسابی صهیونیست‌ها را عصبانی کرد؛ آرامش رهبری پس از پایان نماز و تبرک ایشان به تربت امام حسین(ع)+ویدیو سید حسن نصرالله: در ایران بازداشت شدم، آن هم بعد از پیروزی انقلاب و در جمهوری اسلامی! 7 تا از زیباترین جاده های ایران در فصل پاییز حضور پُر رنگ پسران ارشد رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهور در نماز جمعه تاریخی دیروز؛ سیدمصطفی خامنه‌ای و یوسف پزشکیان+عکس دست مریزاد اندیشمند جهان عرب به رهبر معظم انقلاب پس از حمله موشکی به اسرائیل؛ احسنت ای خراسانی+عکس مسعود پزشکیان در هواپیما: اگر قراره بمیرم با شهادت بمیرم بهتر است +ویدیو/ گر مرد رهی میان خون باید رفت، از پای فتاده سرنگون باید رفت