معنی اسم حداد
- پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی؛ جامۀ ماتم پوشیدن.
- (اسم) لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن می کنند؛ جامۀ ماتم.
- 1- آهنفروش، آهنگر، چلنگر، نهامي 2- دربان 3- زندانبان
- متضاد : زنداني
- haddad
- حداد
حداد در لغت نامه دهخدا
حداد. [ ح ِ ] ( ع مص ) ترک زینت زن که شوهر او وفات کرده. ( اقرب الموارد ). جامه سوک پوشیدن زن در عزا و سوگواری شوی. سوک داشتن زن بر مرده. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( مهذب الاسماء ). جامه ماتم پوشیدن : تا آنگاه که عده زن منقضی نشده مکلف بحداد است. || ( ص اِ ) جامه های سیاه و کبود که در سوک پوشند. ( اقرب الموارد ). جامه سوک. ( مهذب الاسماء ). رنگینی جامه های ماتم چون سیاه و کبود : از چه رهگذر است که لباس حداد در بر گرفته اید؟ ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران 1272 ص 455 ). شب خود جامه حداد بر سر دارد و گریبانی چاک از دو طرف در بر. ( ترجمه تاریخ یمینی ، چ طهران ص 451 ). زنان ایامی همه جامه حداد در بر و بفجع و شیون اندر. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 454 ). || ج ِ حدید؛ السنة حداد و سیوف حداد. ( منتهی الارب ). چیزهای تیز.
حداد. [ ح ُ ] ( ع اِ ) منتهی. غایت. قصاری : حدادک ان تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایة جهدک. ( اقرب الموارد ).
حداد. [ ح َدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) دربان. دروان. ( مهذب الاسماء ). بواب : لایقاس الملائکة بالحدادین. ( ابوبکربن ابی قحافة ). حاجب. دربان. ( ناظم الاطباء ) || زندانبان. بندیوان. سجان. ( اقرب الموارد ). ج ، حدادون و حدادین. || آهنگر. قین. ( منتهی الارب ).نسبت است به بیع و شراء و عمل حدید. ( سمعانی ). بائعالحدید و معالج آن. ( اقرب الموارد ). || زَرّاد. ( اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ) :
نبینی که پولاد را چون ببرد
چو صنعت پذیرد ز حداد سوهان.
ناصرخسرو.
کرده قصار پس عقوبت حداد
این مثل است آن اولیای صفاهان.
خاقانی.
مقابل تعزیر. حدزن. حدزننده. ( ناظم الاطباء ). حدراننده. ج ، حدادون و حدادین. || خَمّار. ( تاج العروس ). می فروش.
حداد. [ ح ُدْ دا ] ( ع ص ) تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن. || رجل حداد؛ مرد تیزفهم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || چرب زبان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زودخشم. || ( اِ ) کارد تیز. ( منتهی الارب ).
حداد. [ ح َدْ دا ]( اِخ ) او راست : کتاب فضائل القرآن. ( ابن الندیم ).
حداد. [ ح َدْ دا ] ( اِخ ) او راست : عشرة الحداد و هو مشهور بین المحدثین. ( کشف الظنون ). و شاید این حداد با حداد فقره قبل یکی باشد.
حداد. [ ح َدْ دا ] ( اِخ ) نام ایلی به نیج کوه ( نائج ) از نور مازندران. رجوع به سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 110 شود.بیشتر بخوانید ...
حداد در فرهنگ فارسی
آهنگر، آهن فروش، دربان، زندانبان
( صفت ) ۱ - آهنگر آهن فروش . ۲ - دربان . ۳ - زندان بان .
ابن موسی شاعر و نویسنده مسیحی عرب متولد سوریه است
حداد در فرهنگ معین
(حَ دّ ) [ ع . ] (ص . ) آهنگر، آهن فروش .
حداد در فرهنگ عمید
۱. پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی، جامۀ ماتم پوشیدن.
۲. (اسم ) لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن می کنند، جامۀ ماتم.
۱. آهنگر.
۲. آهن فروش.
۳. دربان.
۴. زندانبان.
حداد در دانشنامه اسلامی
معنی حِدَادٍ: تیز و برنده
ریشه کلمه:
حدد (۲۵ بار)
حداد (ابهام زدایی). حداد ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • حداد (ترک زینت در عده وفات)، به کسر حاء، از احکام خاص زنان• حداد (اجرا کننده حد)، به فتح حاء و دال و تشدید دال، به معنای اجرا کنندۀ حدّ• حسن بن احمد حداد، محدّث و عالم علم قرائت در قرن پنجم و ششم• عمر بن سلمة حدادنیشابوری، محدّث و عالم علم قرائت در قرن پنجم و ششم• حاج سیدهاشم موسوی حداد، عارف شیعی قرن چهاردهم، از سلسله عارفان متشرع عتبات عالیات در کربلا و نجف• ابوجعفر حداد، از مشایخ بزرگ صوفیه در سده ۳ق/ ۹م
...
حداد (اجرا کننده حد). اجرا کنندۀ حدّ را حَدّاد گویند. از احکام آن در باب حدود سخن رفته است.
اگر مجری حد به دستور حاکم افزون بر مقدار حدّ شرعی بر مجرم تازیانه زند و منجرّ به مرگ او شود چند حالت دارد:
← تازیانه با عدم قصد قتل
اگر حدّاد به جای دست راست به اشتباه دست چپ دزد را قطع کند، دیۀ قطع دست بر او ثابت می گردد؛ لیکن در سقوط حدّ سرقت نسبت به دست راست دزد اختلاف است،
قطع دست راست به جای چپ عمدا
اگر این کار را به عمد انجام دهد قصاص می شود و بنابر مشهور- بلکه بر آن ادّعای اجماع شده- به سبب آن، حدّ سرقت بر دست راست ساقط نمی شود. برخی، در این صورت نیز همچون صورت اشتباه، اجرای حد بر دست راست را ساقط دانسته اند.