معرفی کتاب در باب حکمت زندگی اثر آرتور شوپنهاور

  شنبه، 20 شهریور 1400   زمان مطالعه 12 دقیقه
معرفی کتاب در باب حکمت زندگی اثر آرتور شوپنهاور
آرتور شوپنهاور یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان اروپا است که فلسفه‌هایش نفوذِ زیادی در حوزه‌های اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید داشته است. در این مطلب کتاب در باب حکمت زندگی او را معرفی می‌کنیم.

درباره کتاب در باب حکمت زندگی

کتاب در باب حکمت زندگی، نوشته ی آرتور شوپنهاور است که اولین بار در سال 1851 انتشار یافت. شوپنهاور، یکی از برترین فیلسوفان قرن نوزدهم، عقیده داشت که کارهای انسان نه از منطق بلکه از اراده، یا میل کور و غیرمنطقی آدمی به بقا، ناشی می شوند.

خلاصه کتاب در باب حکمت زندگی

شوپنهاور کتاب درباب حکمت زندگی را در 6 فصل به نگارش درآورده است. فصل اول با عنوان «تقسیم بندی موضوع» سه موهبت زندگی انسان را از نظر ارسطو بیان می کند. شوپنهاور در این فصل درباره ی سعادت انسان چنین می گوید: «بنابراین واضح است که سعادت ما چقدر به آنچه هستیم، یعنی به فردیت مان وابسته است، حال آن که غالبا فقط سرنوشت را، يعني آنچه را که داریم یا می نماییم به حساب می آوریم. ممکن است سرنوشت ما بهتر شود، اما کسی که غنای درونی دارد، ازسرنوشت انتظار چندانی ندارد. برعکس، ابله، ابله می ماند، کورذهن تا آخر عمرکورذهن می ماند، حتی اگر در بهشت و در میان حوریان باشد». در واقع او در این فصل از استقلال فردی در هر موقعیتی می گوید، این که شرایط بیرون هرچقدر بد یا خوب باشد این انسان است که با طرز تفکر خود تعیین کننده شرایط درونی خودش است.فصل دوم، سوم و چهارم کتاب از سه ویژگی اصلی که باعث فانی شدن سرنوشت انسان می شود صحبت می کند.فصل دوم کتاب با عنوان «درباره آنچه هستیم» بیان می کند که شخصیت انسان را از معنای واژه هایی مثل زیبایی، سلامت، قدرت، هوش، اخلاق و تحصیلات می فهمیم. او از سوال همیشگی بشر صحبت می کند، سوال مهمی که می توان از آن به عنوان خودشناسی و درک هستی یاد کرد. این که هویت واقعی و شخصیت انسان چیست. به عقیده ی شوپنهاور هر نوع لذت چه روحی چه جسمی وابسته به افکار خود فرد است و فرقی نمی کند که در زندگی با چه چیزی رو به رو می شویم چون در نهایت سعادت و خوشبختی، در گرو ارزش ذاتی ماست، شوپنهاور در ادامه از اهمیت شادی و نقش آن در سعادت می گوید: «پس بهتر است هرگاه شادی دق الباب می کند، به جای اینکه مکرر شک کنیم، که آیا ورودش جایز است یا نه، همه درها را به سویش بگشاییم، زیرا شادی هیچگاه بی موقع نمی آید. شک ما در این مورد به این دلیل است که می خواهیم بدانیم که آیا از هر نظر موجبی برای خشنودی داریم یا نه، مبادا که شادی، افکار جدی و نگرانی های مهم ما را مختل کند. اما معلوم نیست که با این افکار و نگرانی ها چه چیز را می توان بهتر کرد: درحالی که شادی سودی بلافاصله دارد. فقط شادی سکه نقد سعادت است و هر چیز دیگر، مانند پول کاغذی است، زیرا فقط شادی زمان حال را پر سعادت می کند و اینامر برای موجوداتی چون ما که هستی مان لحظه بسیار کوتاهی میان دو ابدیت است، بزرگترین موهبت است».
فصل سوم کتاب در باب حکمت زندگی درباره ی آنچه از آن ماست، صحبت می کند. شوپنهاور به نقل از «اپیکور» فیلسوف یونانی، نیازهای انسان را به سه دسته تقسیم می کند. نیازهای طبیعی و لازم، نیازهای طبیعی و غیرلازم و نیازهای غیرطبیعی و غیر لازم و در ادامه در تعیین مرز آرزوهای عاقلانه به انسان چنین می گوید: «آدمی به نعمت هایی که هرگز به فکر داشتن آنها نیفتاده است، اصلا نیازی احساس نمی کند. بلکه بدون آن ها هم کاملا راضی است، در حالی که کسی که صد بار بیش تر از دیگری دارد به علت کمبود آنچه توقع آن را دارد احساس ناخرسندی می کند».در فصل چهارم شوپنهاور درباره ی آنچه می نماییم و جایگاه و ارزش ما در نظر دیگران صحبت می کند. او در این فصل توضیح می دهد که با وجود این که تفکر دیگران تاثیری در سعادت واقعی ما ندارد، چرا همه ی انسان ها بدون استثنا به نظر دیگران در مورد خود اهمیت مفرط می دهند.در فصل پنجم کتاب، شوپنهاور اندرزها و اصول راهنمای عمل به قواعد خردمندانه را در 4 دسته ی «نظرات و اندرزهای عمومی»، «نظرات و اندرزها در خصوص رابطه ما با خویشتن»، «رابطه ما با دیگران» و «رابطه ما با زندگی و سرنوشت» به تفصیل توضیح می دهد.فصل آخر کتاب درباره ی تفاوت های آدمی در سنین گوناگون صحبت می کند. شوپنهاور در این فصل توضیح می دهد که تنها زمان حال است که در اختیار بشر است و انسان تنها در زمان تولد است که آینده ای طولانی در پیش روی خود می بیند. در پایان عمر هم، گذشته ای طولانی در پشت سر او قرار دارد. نویسنده در ادامه توضیح می دهد که انسان در هر مقطع زمانی از عمرش متوجه تغییرات شناخته شده ای می شود. شوپنهاور در فصل انتهایی کتاب، خصوصیت و دگرگونی انسان را از کودکی مورد بررسی قرار می دهد. به عقیده ی شوپنهاور، عقل کودکان هنوز به جنبه های هولناک عینی جهان پی نبرده است و از نظر کودکان، جهان و موجوداتش دارای ظاهر و درون زیبایی هستند. اما زمانی که انسان جوان است همه چیز در نظرش تمام نشدنی و جاودانه است. او، همیشه فکر می کند به اندازه کافی وقت دارد به همین دلیل وقتش را هدر می دهد. اما هرچه سالمندتر می شود بیش تر محتاج زمان می شود و احساس می کند لحظه ای را نباید در زندگی از دست بدهد.

درباره نویسنده کتاب در باب حکمت زندگی

آرتور شوپنهاور، زاده ی سال 1788 و درگذشته ی سال 1860، فیلسوفی آلمانی و یکی از بزرگترین اندیشمندان اروپا بود.شوپنهاور در شهر دانزیگ از پدری هلندی و مادری آلمانی به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود اما او رغبتی به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقه بود. شوپنهاور 17 سال بیشتر نداشت که پدرش خودکشی کرد و بعد از آن مادرش به وایمار رفت.او در دانشگاه ابتدا به تحصیل طب پرداخت، سپس به علوم طبیعی و بعد از آن، به فلسفه روی آورد. شوپنهاور در سال 1813 با نوشتن رساله ای درباره ی فلسفه از دانشگاه ینا، مدرک دکتری گرفت.او چندی بعد توسط یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت. شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد و ازدواج را مسئولیتی احمقانه در نظر می گرفت.اگر حرف زدن با دیگران در طول روز باعث خستگی اش می شد، در را روی هیچ کس باز نمی کرد و ساعت ده شب هم می خوابید. شوپنهاور با شیوع بیماری وبا، برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همان جا ماند.

آرتور شوپنهاور

ترجمه فارسی کتاب درباب حکمت زندگی

در باب حکمت زندگی ترجمه محمد مبشری تنها ترجمه ی فارسی موجود در بازار کتاب از این اثر شوپنهاور است که انتشارات نیلوفر به عنوان تنها ناشر آن را در 280 صفحه منتشر کرده است. کتاب، در سال 1394 به چاپ پنجم خود رسید.

قسمتی از کتاب در باب حکمت زندگی

وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است می پرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم که خوشبخت است یا نه. ولی اگر شاد باشد، دیگر فرقی نمی کند که جوان است یا پیر، راست قامت است یا گوژ پشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است. و این او را بس. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۳۲)

دغدغه فکری مردم عادی فقط این است که وقت بگذرانند، اما دغدغه کسی که استعدادی دارد این است که از آن استفاده کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۲)

مشغولیت اصلی مردم در همه کشور ها ورق بازی شده است. که نشان دهنده ارزش آنها و اعلام ورشکشتگیِ فکر است. از آنجا که فکری برای مبادله با یکدیگر ندارند، ورق مبادله می کنند و می کوشند پول یکدیگر را ببرند. آه، چه موجودات رقت انگیزی! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۳)

تفاوت میان خودپسندی و غرور در این است که غرور اعتقاد راسخ به ارزش فوق العاده خویش در زمینه ای خاص است. اما خودپسندی، خواستِ ایجاد چنین اعتقادی در دیگران است و معمولا با این آرزوی نهان همراه است که در نهایت، خود نیز بتوانیم به همان اعتقاد برسیم. بنابراین غرور از درون انسان نشات می گیرد و در نتیجه، قدردانی مستقیم از خویش است. اما خودپسندی کوششی است برای جلب قدردانی از بیرون، یعنی دستیابی غیر مستقیم به قدردانی است. از این رو، خودپسندی آدمی را پرگو، و غرور کم گو می کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۱)

مبتذل ترین غرور، غرور ملی است. زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می کند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد. وگرنه به چیزی متوسل نمی شد که با هزاران نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح تر از دیگران می بیند. زیرا مدام با اینها برخورد می کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز به ملتی متوسل می شود که خود جزئی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۳)

آبرو از حیثِ عینی، عقیده دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی، بیمِ ما از عقیده دیگران است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۶)

هر کس می تواند توقع آبرومند بودن داشته باشد. اما توقع شهرت داشتن، منحصر به افراد استثنایی است. زیرا شهرت فقط در اثر دستاوردهای فوق العاده حاصل می شود. این دستاوردها یا مربوط به اعمال آدمی می شود یا به آثار او و بنابراین برای شهرت دو راه باز است. برای دستیابی به اعمال بزرگ به ویژه قلب بزرگ و برای رفتن به راه خلق آثار، ذهنی بزرگ لازم است. هر یک از این دو راه مزایا و مضرات خود را دارند. تفاوت اصلی این است که اعمال گذرا هستند، اما آثار ماندگارند. شریف ترین عمل همیشه زمانی کوتاه تاثیرگذار است. اما اثر نبوغ آسا در طول همه اعصار تاثیری ماندگار دارد و انسان ها را ارتقا می دهد. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۲۷)

لیشتنبرگ می پرسد: «وقتی کله ای با کتابی برخورد می کند و صدای پوکی شنیده می شود، آیا همیشه این صدا از کتاب است؟! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۲)

موجودی که ارزشمندی یا بی ارزش بودن آن، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۶)

زندگی برای لذت بردن نیست، بلکه برای سپری کردن و پشت سر گذاردن است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۴۷)

سعادت و لذت، سرابی است که فقط از راه دور قابل رویت است و هنگامی که به آن نزدیک می شویم ناپدید می گردد. در عوض رنج و درد واقعیت دارد و خود مستقیما نماینده خویش است. و نه به وهم نیاز دارد نه به انتظار. حال اگر این آموزه ثمر دهد، دیگر در پی سعادت و لذت نمی رویم و بیشتر قصدمان این است که در حد امکان راه را بر درد و رنج ببندیم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۱)

ما در زندگی مانند راهپیمایی هستیم که با هر گام که پیش می رود اشیا را در مقایسه با آنچه از دور میدیده است به صورت دیگری می بیند و اشیا هرچه به آنها نزدیک تر می شود تغییر می کنند. به ویژه در مورد آرزوهامان چنین حسی داریم. غالبا چیزی کاملا متفاوت یا بهتر از آنچه می جستیم میابیم. همچنین مطلوب خود را از راهی بهتر پیدا می کنیم، نه از راهی که در آغاز برای رسیدن به هدف خود در آن گام نهاده بودیم. به ویژه آن جا که در پی لذت، سعادت و شادی بوده ایم، در عوض حکمت، بصیرت و شناخت به دست می آوریم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۷)

پس هرکس که تنهایی را دوست نمی دارد، دوستدار آزادی هم نیست. زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جدایی ناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود می خواهد که از فردیت خود صرفنظر کنند و هرچه فردیت انسان با ارزش تر باشد، چشم پوشی از آن بخاطر جمع دشوار تر است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۶۷)

آنچه انسان ها را به سوی جمع سوق می دهد این است که نمی توانند تنهایی را و در تنهایی، خود را تحمل کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۷۰)

برای زندگی کردن در میان آدمیان، باید برای همه، با هر خصوصیتی که دارند، هرقدر هم نابهنجار باشد، حق وجود قایل باشیم و فقط می توانیم بکوشیم که از خصوصیاتشان برحسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم. اما نه می توانیم امیدی به تغییرشان ببندیم، نه چنان که هستند محکومشان کنیم. این درست مصداقِ این ضرب المثل است که: زندگی کن و بگذار زندگی کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۰۲)

وقایع زندگی ما به تصاویر درون کالایدوسکوپ می مانند که با هر چرخش، چیز دیگری را نشان می دهد، اما در اصل یک چیز در برابر چشمِ ماست. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۳۳)

در پایان زندگی همان اتفاقی می افتد که در اخر جشن بالماسکه مشاهده می کنیم. ماسک ها را از چهره برمی دارند. اکنون می بینیم آن کسانی که در طول زندگی با ما تماس پیدا کرده اند واقعا چه کسانی بوده اند. زیرا اکنون دیگر افراد شخصیت خود را نشان داده اند، اعمال به نتیجه نشسته اند، دستاوردها به طور منصفانه مورد قدردانی واقع شده و همه فریب ها فرو ریخته اند. همه اینها به زمان نیاز داشت. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۶۵)

تفاوت اساسی میان جوانی و پیری این است که در جوانی زندگی را پیش رو داریم و در پیری مرگ را. اما باید پرسید که کدام یک دشوارتر است. و آیا بطور کلی بهتر نیست که ادمی زندگی را پشت سر گذاشته باشد تا اینکه در پیش رو داشته باشد؟ (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۷۲)

شناسنامه کتاب در باب حکمت زندگی


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها