درباره کتاب در هتل برترام
کتاب «در هتل برترام» At Bertram's Hotel نوشته ی «آگاتا کریستی» در نوامبر سال 1965 منتشر شد
خلاصه کتاب در هتل برترام
داستان این کتاب حول محور هتلی به نام برترام است که در میان مردم لندن از شهرت و محبوبیت زیادی برخوردار است. این هتل قدمت بسیاری دارد و در سال 1955 به طور کامل بازسازی شد و به حالت اولش درآمد. این هتل در میان روحانیون و اسقف ها، زنان نجیب زاده و ثروتمندان بسیار معروف و تقریباً در همه ی روزهای سال شلوغ است. خانم سلینا هیزی یکی از شخصیت های کتاب «در هتل برترام» به دلیل مراجعه به دندانپزشکی و پزشک مربوط به دردهای روماتیسم راهی این هتل می شود. او در هتل با خانم مارپل Miss Marple روبه رو می شود و از دیدن او تعجب می کند. خانم مارپل به اصرار خواهرزاده ی عزیزش به نام جوآن وست که نقاشی جوان و معروف است به لندن آمده است. او پیش از این هنگامی که چهارده سال داشته همراه با زن عمو و عمو تامس در هتل برترام اقامت داشته است. حضور این بانوی پیر اما هوشیار و تیزبین در این هتل و اتفاق های رمزآلود و ماجراجویانه داستان کلی کتاب «در هتل برترام» نوشته ی «آگاتا کریستی» را شکل می دهد.
درباره نویسنده کتاب در هتل برترام
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار می کرد؛ شغلی که تأثیر زیادی بر نوشته های او داشته است: بسیاری از قتل هایی که در کتاب هایش رخ می دهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت می گیرند.در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برکشر زندگی می کرد به مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامه ها در این مورد جاروجنجال فراوانی به پا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتا در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیرا شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد، کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا ادعا کرده بود که در اثر ضربه ی روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی شده بوده است. آگاتا در سال ۱۹۳۰ با باستان شناسی به نام سر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. رد پای این سفرها و شهرها و کشورهایی که او از آن ها دیدن می کرد را می توان در بیشتر داستان هایش که وقایع آن ها در کشورهای شرقی (خاورمیانه) رخ می دهند، دید. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجویی های عشقی خارج از ازدواج مالووان، مدتی نسبتا طولانی دوام بیاورد.

درباره مترجم کتاب در هتل برترام
مجتبی عبدالله نژاد (۱۳۴۸ کاشمر) نویسنده و مترجم ایرانی است که کتاب هایی از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه می کند و درضمن درباره ی ادبیات کلاسیک فارسی تحقیق می کند. کتاب «گفتگو با مسعود سعد سلمان» نوشته ی او، تلفیقی است از کار تخیلی با کار پژوهشی. وی در گفتگویی در روزنامه ایران می گوید: «این ژانری است که خودم ابداع کردم». از وی مقالاتی در بعضی نشریات ادبی مثل کلک، کارنامه، سمرقند، بخارا، رودکی، نافه، شوکران، و گوهران منتشر شده است.
قسمتی از کتاب در هتل برترام
در اسکاتلندیارد جلسه بود. جلسه ای غیررسمی. شش هفت نفر که همه در کار خودشان افراد مهمی بودند دور میزی نشسته بودند. موضوعی که فکر این پاسداران قانون را مشغول کرده بود موضوعی دو سه ساله بود که هر روز اهمیت بیشتری پیدا می کرد. قضیه مربوط می شد به یک سری جرم هایی که صورت می گرفت و رشد تأسف بارشان نگران کننده بود. سرقت های کلان رو به افزایش بود. سرقت از بانک، کیف قاپی، سرقت محموله های جواهر که از طریق پست ارسال می شد، سرقت از قطارهای مسافربری. بندرت می شد که یک ماه بگذرد و ضربه کاری و بزرگی وارد نشود.
ریاست جلسه به عهده سر رونالد گریوز، معاون اسکاتلندیارد، بود. گریوز طبق عادتش شنونده بود و خودش کمتر حرف می زد. در این مورد خاص، هیچ گزارش رسمی ای ارائه نشده بود؛ از آن گزارش های رسمی که در دایره تحقیقات جنایی اسکاتلندیارد امری معمول و متعارف بود. درواقع جلسه یک جلسه مشورتی سطح بالا بود. افراد دور میز که هرکدام از زاویه ای به موضوع نگاه می کردند، جمع شده بودند تا فکرهایشان را روی هم بریزند. سر رونالدگریوز نگاهی به حاضران انداخت و بعد، رو به مردی که در سر میز نشسته بود، سر تکان داد و گفت:
- خب، پدر. بهتر است شما هم چند تا متلک بارمان کنید.
مردی که «پدر» خطاب شد، سروان فرد داوی بود. چیز زیادی به بازنشستگی اش نمانده بود و حتی از سنش پیرتر می نمود. به خاطر همین «پدر» صدایش می کردند. شخصیت راحت جالبی داشت و آن قدر با رأفت و دلسوزی برخورد می کرد که خیلی از مجرمان تعجب می کردند وقتی می دیدند برخلاف ظاهرش آن قدرها هم نرم و خوش باور نیست.
افسر دیگری گفت:
- بله، پدر. دوست داریم نظر شما را بشنویم.
سروان فرد داوی آهی کشید و گفت:
- بزرگ است. خیلی بزرگ. هر روز هم دارد بزرگ تر می شود.
منظورتان ازلحاظ عددی است؟
- بله. ازلحاظ عددی می گویم.
مرد دیگری که اسمش کامستوک بود و نگاه هشیار و چهره موذی و مکاری داشت، گفت:
- به نظر شما وسعت قضیه برایشان امتیازی است؟
پدر گفت:
هم بله و هم نه. ممکن است همین مسئله برایشان فاجعه شود، ولی متأسفانه فعلاً همه چیز را تحت کنترل دارند. سرهنگ اندروز، که مردی بود با قیافه لاغر و استخوانی و چهره ای دل نشین و رؤیایی، باحالتی اندیشناک گفت:
- من معتقدم که وسعت کار اهمیت زیادی دارد. مثلاً یک کار کوچک یک نفره را در نظر بگیرید. اگر کار درست اجرا شود و وسعتش در حد منطقی و معقولی باشد، قطعاً می گیرد و طرف موفق می شود. ولی اگر همین کار را توسعه دهد و شاخه های دیگری برایش در نظر بگیرد و تعداد پرسنل را افزایش دهد، ممکن است کنترل کار از دستش خارج شود و زمین بخورد.
شناسنامه کتاب در هتل برترام
- نویسنده: آگاتا کریستی
- ترجمه:مجتبی عبدالله نژاد
- انتشارات: هرمس
- تعداد صفحات:273
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد
معرفی کتاب قتل آسان است اثر آگاتا کریستی










































