درباره کتاب داستان های ماشین تحریر
همانطور که از نام کتاب بر مى آید، علاقه ى شخصى هنکس به ماشین تحریر سبب شده تا این شئ نوستالژیک، نقشى گاه کم و گاه بیش در اکثر داستان ها داشته باشد. روایت هاى کتاب بى شباهت به کلکسیون ماشین تحریرِ هنکس نیست؛ مجموعه اى در انواع مدل ها، رنگ ها، متعلق به سال هاى دور یا نزدیک. آنگونه که در ترکیب بندى داستان ها نیز مى توان به ظرافت، رد جوهرِ ماشین تحریر را جست و جو کرد.
دو مولفه که به وضوح در داستان ها خودنمایى مى کنند؛ یکى زمان و دیگرى مکان است. هنکس با نقب زدن به گذشته، به سال هاى امنِ دهه هاى میانى، فضایى گرم و صمیمى را مى جوید. فضایى که شاید براى خواننده ى ایرانى از طریقِ حافظه ى تصویرى به جا مانده از فیلم هاى دهه هاى پیشینِ امریکا قابل لمس باشد. خانه هایى با کاغذ دیوارى هاى گرم و شلوغ، خیابان هاى عریض و خلوت، خانه اى مملو از عطر خوش آسایش. اینها در همه ى جوامع دستاویزهایى براى یادآورى حس تعلق و آسودگى هستند.
اما فاکتور دوم، مکان، شاید براى خواننده ى فارسى زبان تا حدى غریب باشد. از آن رو که هنکس با به کارگیرى مکان ها سعى کرده حسى را در مخاطب بیدار کند، و این امر تنها با همخوانى فرهنگى امکان پذیر است. همانطور که حس نوستالژیک نهفته در مکان هایى نظیر میدان آزادى، فرحزاد و یا شمس العماره براى خواننده ى انگلیسى زبان قابل لمس نیست.
با تمام اینها، فقدان این حس نتوانسته به همگامىِ خواننده و نویسنده لطمه بزند. با پایان یافتن هر داستان حسرتى به دلِ خواننده مى ماند؛ حسرتِ ماندن در کنار کاراکترها، لمس دنیایى که نویسنده ما را با آن آشنا کرده و انتظارِ اینکه اثر بعدىِ نویسنده یک رمان باشد، شبیه به تجربه ى بلندى از دنیاىِ ملموس.
اما این همه ى ماجرا نیست. هنکس براى به دست آوردنِ دل مخاطب از هیچ کوششى فروگذار نکرده؛ انواعِ مبتکرانه اى از داستان ها پیش روى شماست تا با هر یک، ذائقه ى خود را محک بزنید. در چند داستان، کاراکترها مشترکند و مى توان یکپارچگى ساختارِ روایت را در آنها جستجو کرد. در داستان «سه هفته ى خسته کننده»، «اِلِن بِین به اضافه ى چهار» و «استیو وانگ بى نظیر است» شما مى توانید دنیاى شگفت انگیز چهار دوست را نظاره کنید که خیلى زود به شخصیت هاى محبوبتان تبدیل مى شوند.
«شهر ما امروز با هنک فیست» در چهار قسمت، ستونِ یک روزنامه است که از حال و هواى نیویورک و آدم هایش مى گوید. جالب اینکه در این داستان ها، سعى شده صفحه آرایى ویژه و خاصى که در نسخه ى انگلیسى به چشم مى خورد، حفظ شود.
نکته ى دیگر به کارگیرىِ بازى هاى زبانى از سوى نویسنده است که پدیده ى انتقال زبان، انتقال این وجه از شوخ طبعى و خلاقیت نویسنده را دستخوش تغییر کرده است، اگرچه سعى شده با بکارگیرى پانویس ،تا جاى ممکن، قصد نویسنده در استفاده از چنین ترکیباتى نمایان شود.
در انتها این شما هستید که ذهن داستان پرداز و شوخِ هنکس را ستایش مى کنید و بدون شک، ترک دنیاى عجیب، دوست داشتنى و ملموسِ این ماشین تحریر برایتان سخت خواهد بود.
خلاصه کتاب داستان های ماشین تحریر
در داستان های ماشین تحریر با شخصیت های جالبی رو به رو می شویم: مهاجری اهل اروپای شرقی که پس از فروپاشی خانواده و زندگی اش به واسطه ی جنگ داخلی، به نیویورک می آید؛ مردی که به شهرت می رسد و باید تصمیم بگیرد که آیا زندگی جدیدش، علایقش را خراب کرده یا نه؛ میلیاردی عجیب و غریب به همراه دستیارش به آمریکا می روند و تجربه های شگفت انگیزی را از سر می گذرانند. کتاب داستان های ماشین تحریر، اثری غافلگیرکننده، هوشمندانه و دلگرم کننده است و به عنوان اولین مجموعه از داستان های کوتاه نوشته شده توسط تام هنکس، بدون تردید طرفداران بی شمار این ستاره ی بزرگ سینما را راضی نگه خواهد داشت.
درباره نویسنده کتاب داستان های ماشین تحریر
توماس جفری هنکس، زاده ی 9 جولای 1956، هنرپیشه، کمدین، کارگردان، دوبلور و نویسنده ی آمریکایی است.هنکس در شهر کنکورد در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمد. پدرش اموس مافورد هنکس، آشپزی دوره گرد و مادرش جنت مریلین، در بیمارستان کار می کرد. اصل و نسب مادر تام پرتغالی است. اما پدربزرگ و مادربزرگ او از طرف پدری جزو مهاجران بریتانیایی بودند.هنکس در دوران دانشجویی، رشته ی تئاتر را برگزید. او در ابتدا در کالج چابوت شروع به تحصیل کرد و دو سال بعد به دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در ساکرامنتو انتقالی گرفت.هنکس در طول سال های تحصیل در رشته ی تئاتر با وینست دولینگ آشنا شد. وینست دولینگ از مسئولین یکی از تئاترها بود و به پیشنهاد وی، تام به عنوان کارآموز به آنجا رفت. دوره ی کارآموزی هنکس 3 سال طول کشید و او با تمامی قسمت های تئاتر شامل تهیه کنندگی، نور، طراحی صحنه و غیره آشنا شد. هنکس در نهایت نیز تصمیم به ترک دانشگاه گرفت. در همین دوره بود که هنکس به خاطر بازی در یکی از همین نمایش ها موفق به دریافت جایزه ی بهترین بازیگر شد.تام هنکس در طول سال های فعالیت خود تا به امروز چندین و چند بار نامزد دریافت و برنده ی چندین جایزه ی بزرگ بین المللی شده که از این جمله می توان به گولدن گلوب، اسکار، جایزه ی انجمن بازیگران فیلم و جایزه ی انتخاب مردمی اشاره کرد.
درباره مترجم کتاب داستان های ماشین تحریر
محمد جوادی سال ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد. در نوزده سالگی و پیش از ورود به دانشگاه، با تکمیل دوره ی زبان انگلیسی، ترجمه ی متون مختلف را آغاز کرد.علاقه اش به یادگیری زبانی دیگر در سال ۱۳۷۸، با ورود به دانشگاه علامه طباطبایی و تحصیل در رشته ی مترجمی زبان فرانسه دوچندان شد.در سال ۱۳۸۰ اولین برگردان کتاب را آغاز کرد و تاکنون ۲۱ عنوان ترجمه از زبان های انگلیسی و فرانسه در حوزه های ادبیات داستانی و روان شناسی از وی منتشر شده است.در سال ۱۳۹۳، جوادی به عنوان مترجم آثار جوزف بویدن در ایران، از طرف «مرکز بین المللی ترجمه ی ادبی بنف» کانادا انتخاب شد تا ضمن دیدار با این نویسنده ی کانادایی-ایرلندی و تبادل نظر درباره ی برگردان رمان «اورندا» جدیدترین اثر وی، میزگرد و نشست های تخصصی در حوزه ی ترجمه ی ادبیات داستانی و چالش های آن، به همراه چهارده مترجم دیگر از سراسر جهان داشته باشد.
قسمتی از کتاب داستان های ماشین تحریر
من از آن دسته آدم هاى خسته و تنهایم که مى توانند کل روز را بى هدف بگذرانند و احساس نکنند حتى ثانیه اى را هدر داده اند. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۸)
فرانک گفت؛ «تولدت مبارک پسرم. دوباره بگو چندساله شدى؟»
«نوزده، ولى طورى رفتار میکنى احساس کنم سى ساله شدم.»
هدیه ساعت ورزشى ضدآب بود، مدلى جدیدتر از ساعتى که فرانک مى بست، سراسر مشکى و فلزى، با کرونومترى نظامى مستحکم و ساعتى که قبلا تنظیم شده بود. وقتى کِرک آم را دور مچش بست، حس کرد مى خواهد براى کشتن بن لادن سوارِ هلى کوپتر ارتش شود: «ممنون بابا، این ساعت من را از چیزى که هستم جذابتر نشان مى دهد. فکر نمى کردم چنین چیزى ممکن باشد.» (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۲۴)
کرک به یاد آورد که چقدر مریخ براى او خاطره انگیز بوده است. زندگى کردن در جایى که با کمى رانندگى مى شد به موج ها رسید به کِرک اجازه داده بود دنیایى مخصوص خودش داشته باشد. در مریخ، کنار امواج قدرتمند، آسوده بزرگ شده بود. مریخ جایى بود که کِرک خود را محک زده بود، نه ترک تحصیل کرده و نه دانشگاهى، نه تک پیک و نه دولوى خشت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۲۶)
بت رویا مى دید – مى شد آن ها را چیز دیگرى نامید؟ البته این رویاها همیشگى و حتى معنوى نبودند اما ناگهان نورى مى دید، مثل انفجار، مثل عکسى از تعطیلات که مدت ها قبل گرفته شده و با دیدنش تمام خاطرات قبل و بعد از آن به تصویر کشیده مى شود. زمانى که شوهرش، باب مانک، یک روز از سرکار به خانه آمده بود_بوم_ تصویرى واضح از او را دیده بود که دستان لورین کانِر اسمایت را در رستورانى کنار هتل میشِن بِل ماریوت گرفته بود. لورین مشاور کارى شرکت باب بود، بنابراین این دو موقعیت هاى زیادى داشتند تا با هم موس موس کنند. در آن نانوثانیه، بِت فهمید ازدواجش با باب از وضعیت «خوب» به وضعیت «تمام شده» رسیده است. بوم.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۳۸)
بى وزنى به همان اندازه که تصور مى کنید باحال است، اما براى بعضى فضانوردهایى که به دلایل نامعلوم چند ساعتِ نخست سفرشان را به استفراغ کردن مى گذرانند، مى تواند دشوار باشد؛ انگار در جشن پیش از پرتاب، بیش از حد غذا خورده باشند! این یکى از حقایقى است که هیچ وقت ناسا منتشر نمى کند و در خاطرات فضانورد هم نمى آید.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۷)
هروقت به مردم مى گویم سمت پنهان ماه را دیده ام، مى گویند: «منظورت سمت تاریک ماه است؟» مثل این است که دارت وِیدر یا پینک فلوید را اشتباه تلفظ کرده باشم. در واقع نور خورشید یکسان به هر دو سمت ماه مى رسد، فقط در مقاطع زمانى متفاوت. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۹)
اعتراف مى کنم شهر نیویورک کلان شهر است، البته نه بدون جادو. وقتى خورشید پشت برج ها مى رود و از پختن پیاده رو دست بر مى دارد، آدم مى تواند پشت یکى از میزهایى که در پیاده رو است، بنشیند و نوشیدنى کوکتل سفارش دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۱۷۸)
کنى قبلا در زندگى واقعى این اتفاق را ندیده بود؛ مردى گونه ى زنى را ببوسد. پدرش هیچ وقت نامادرش را نبوسیده بود؛ فقط به این دلیل که میخواست از اتاق بیرون برود. بوسیدن گونه، کارى بود که مردها و زن ها در تلویزیون مى کردند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۴۸)
اولین پرواز کِنى با هواپیما شگفت انگیزترین رویداد زندگى اش بود. احساس مى کرد سرش از هوا پر شده و نفسش کم مى آید. خورشید از همیشه درخشان تو بود و کِنى خوشحال از اینکه عینک آفتابى زده. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۵۲)
ماشین تحریر به تمیزکارى اساسى و روغن کارى نیاز داشت که انتظار مى رفت بیست و پنج دلارى آب بخورد اما او به معمایى بزرگ تر فکر کرد، معماى پیشروى همه ى کسانى که در هزاره ى سوم ،ماشین تحریر مى خرند؛ به چه درد مى خورد؟ نوشتن نشانى روى پاکت هاى نامه. مى توانست بدون ترس از بایگانى ایمیل، پیام هاى توهین آمیز به نامزد سابقش بفرستد، مثل «هى کله پوک، اشتباهى احمقانه کردى!»(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۶۲)
ماشین تحریر وسیله است. اگر دست آدم درستى بیفتد، مى تواند دنیا را تغییر دهد.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۶۶)
مى خواهم بچه هایى که قرار است داشته باشم، روزى مکاشفه هاى قلب من را بخوانند. شخصا آن ها را صفحه به صفحه نقش خواهم کرد، چیزهایى که از جریان خودآگاهى واقعى من مى آیند و آن ها را در جعبه ى کفش نگه خواهم داشت تا بچه هایم آن قدر بزرگ بشوند که شرایط انسانى را هم بخوانند و هم به آن بیاندیشند.(داستان های ماشین تحریر – صفحه ۲۷۰)
براى روح آدم خوب است گاهى از قله پایین بیاید. در غیر این صورت، جز قله هاى کوه چیزى نمى بینى. (داستان های ماشین تحریر – صفحه ۳۴۷)
شناسنامه کتاب داستان های ماشین تحریر
- نویسنده: تام هنکس
- ترجمه: محمد جوادی
- انتشارات: افق
- تعداد صفحات: ۴۶۰
- نسخه صوتی:دارد
- نسخه الکترونیکی: دارد
مشخصات کتاب صوتی داستان های ماشین تحریر
- گوینده: رضا عمرانی
- ناشر صوتی: نشر ماه آوا
- مدت: 14 ساعت و 30 دقیقه