معرفی کتاب گفت و گو با مرگ اثر آرتور کوستلر

  شنبه، 10 مهر 1400   زمان مطالعه 7 دقیقه
معرفی کتاب گفت و گو با مرگ اثر آرتور کوستلر
گفت‌وگو با مرگ کتابی عالی از آرتو کوستلر است که در آن شرح چندماه زندان‌اش را شرح می‌دهد. کوستلر در دوران جنگ داخلی اسپانیا به دست نیروهای فاشیست دستگیر و راهی زندان شد. او صد روز در زندان مالاگا و سویل ماند و در زندان هر لحظه منتظر بود بیایند و اعدامش کنند.

درباره کتاب گفت و گو با مرگ

این کتاب شرح چند ماه زندانی است که آرتور کوستلر در دوران جنگ داخلی اسپانیا در خوف از اعدام سپری کرده است. کتاب کاملاً مستند است، اما زمینهٔ سیاسی و تاریخی در آن اهمیت چندانی ندارد. کوستلر خود می گوید دلبستگی اصلی من در این کتاب یک دلبستگی خویشتن نگرانه بوده است: تأثیر روان شناختی سلول اعدام. کوستلر در طول ماه های اسارت شاهد اعدام هم زنجیرهایش بود و هر لحظه نیز فکر می کرد خودش را هم اعدام خواهند کرد. او می نویسد: مردن ـ حتی اگر در خدمت هدفی غیرشخصی باشد ـ همیشه امری شخصی و خصوصی است. بنابراین، ناگزیر این صفحات، که بیشترش در خوف و انتظار واقعی مرگ نوشته شده است، خصلتی شخصی و خصوصی دارد. افکاری که در سر یک مرد محکوم می گذرد، از نظر روان شناختی جالب است. نویسندگان حرفه ای کمتر امکان داشته اند چنین جریانی را شخصاً تجربه کنند. من سعی کرده ام این افکار را تا آن جا که می توانسته ام صریح و مختصر و مفید ارائه دهم. اما نکته دیگری هم هست: معتقدم که جنگ ها فقط ده درصدشان عملیات جنگی است و نوددرصد باقی، رنجی است که به چشم نمی آید. بنابراین شاید این شرح مرده شوی خانه های دربستهٔ نفوذناپذیر اندلس ماهیت جنگ داخلی اسپانیا را بهتر از شرح نبردها آشکار کند.

خلاصه کتاب گفت و گو با مرگ

گفت و گو با مرگ ، کتابی از آرتور کوستلر ، در ابتدا در سال 1937 به عنوان بخشی از کتاب خود با عنوان عهد اسپانیایی منتشر شد ، که در آن او تجربیات خود را در طول جنگ داخلی اسپانیا شرح می دهد. قسمت دوم کتاب از عهد اسپانیایی جدا شد و با اصلاحاتی جزئی ، تحت عنوان گفت و گو با مرگ منتشر شد . این کتاب تجربیات زندان کوستلر را در زمانی که منتظر اجرای حکم اعدام خود بود، شرح می دهد. این کتاب در اواخر پاییز سال 1937 بلافاصله پس از آزادی از زندان نوشته شد ، هنگامی که این وقایع هنوز در خاطره وی زنده بودند.

درباره نویسنده کتاب گفت و گو با مرگ

آرتور کوستلر، زاده ی 5 سپتامبر 1905 و درگذشته ی 1 مارس 1983، نویسنده و روزنامه نگار مجار/انگلیسی بود.کوستلر در شهر بوداپست به دنیا آمد و پس از سپری کردن سال های ابتدایی تحصیل، به اتریش رفت. او در سال 1931 به حزب کمونیست آلمان پیوست تا این که به دلیل مخالفت با افکار استالین، در سال 1938 از این حزب بیرون آمد. کوستلر با انتشار کتاب ظلمت در نیمروز در سال 1940، موفق به کسب شهرتی جهانی شد و چهل و سه سال باقی عمرش را صرف کارهای مختلف و خلق آثار ارزشمندی کرد.در سال 1979 مشخص شد که کوستلر مبتلا به گونه ی کشنده ی سرطان خون است. آرتور کوستلر و همسرش در سال 1983، در خانه شان واقع در لندن خودکشی کردند.

آرتور کوستلر

درباره مترجم کتاب گفت و گو با مرگ

خشایار دیهیمی مترجم و ویراستار آثار فلسفی ست. او صدوبیست عنوان کتاب ترجمه کرده و ویراستاری بیش از نود کتاب را انجام داده است. از ترجمه های او می توان به مجموعه کتابهای نسل قلم، فلسفهٔ غرب، یادداشتهای یک دیوانه ودیالکتیک تنهایی اشاره کرد.خشایار دیهیمی سال ۱۳۳۴ در تبریز به دنیا آمد. خود وی می گوید از کودکی به کتاب علاقه داشته و حتی خواندن و نوشتن را قبل از مدرسه رفتن فرا گرفته است. وی دارای مدرک مهندسی شیمی است.او در سال ۱۳۵۸ با نشریه جنبش متعلق به علی اصغر حاج سیدجوادی همکاری کرد. دیهیمی در سال ۱۳۶۵ در انتشارات انقلاب اسلامی مشغول به کار شد و مسوول ویرایش کتاب «تاریخ تمدن» بود. پس از آن در انتشار نشریه نگاه نو با محمدتقی بانکی و علی میرزایی به عنوان دبیر شورای نویسندگان همکاری کرد. اگر چه به علت اختلاف با بانکی پس از ۵ شماره از دبیری شورای نویسندگان کنار رفت ولی با با نوشتن و ترجمه کردن به همکاری با نگاه نو ادامه داد.دیهیمی سابقهٔ تدریس در موسسه رخداد تازه و موسسه پرسش را نیز داراست. مجموعهٔ «تجربه و هنر زندگی» به سرپرستی این مترجم در نشر گمان در حال ترجمه است.

قسمتی از کتاب گفت و گو با مرگ

ببین، من فرار نمی کنم. دویست هزار آدم توی مالاگا هست، فردا وقتی که شورشیان بیایند شاید پنجاه هزار نفر را تیرباران کنند. همه کنسول ها رفته اند و دنیا هم علاقه ای به مالاگا ندارد، پس آزادند هر چه دلشان خواست بکنند. اما اگر بدانند که به اصطلاح یک «ناظر بی طرف»، یعنی من، اینجا هستم، شاید فقط چهل هزار نفر را تیرباران کنند. حتی اگر ماندنم بی اثر هم باشد باز می خواهم بمانم، و اگر زنده ماندم، به دنیا بگویم که بر مالاگا چه گذشت. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۵۷)

صدای منحصر به فردی است. درِ سلول، نه از بیرون و نه از تو، دستگیره ای ندارد، و اگر محکم نکوبی بسته نمی شود. تقریبا چهار اینچ ضخامت دارد و از فولاد یک تکه و بتون ساخته شده است، و هر بار که چفت می شود صدای بلندی می پیچد، انگار که گلوله ای در رفته است. صداهای زندان بی انعکاس و بی پناه هستند. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۸۴)

صبح ها بلند شدن از رختخواب همیشه احتیاج به اراده ای قاطع دارد. آن صبح چیزی نبود که به خاطرش بلند شوم. نه کاری در انتظارم بود، نه مقامی و نه وظیفه ای. برای نخستین بار آن احساس عجیب و غریب آزادی و رها بودن از مسئولیت را تجربه کردم که یکی از اوهام فریبنده جنون زندان است. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۹۰)

باور دارم که تنها تسلی خاطری که می شود به مردی محکوم به سوی صندلی الکتریکی می رود، داد این باشد که بگوییم ستاره دنباله داری در راه است و همین فردا دنیا را نابود خواهد کرد. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۱۲۱)

به مردی که یک پایش را از دست داده است گفتن اینکه کسانی هستند که هر دو پایشان را از دست داده اند تسلی دادن نیست بلکه دست انداختنش است. در درجه معینی از درماندگی و بیچارگی، دیگر هر مقایسه کمی معنایش را از دست می دهد. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۱۳۶)

آگاهی از اینکه در حصار هستی، مثل سمی است که به تدریج اثر می کند و شخصیت آدم را به کل عوض می کند. این مهم تر از یک تغییر روانی است، عقده خودکم بینی هم نیست – بلکه یک جریان طبیعی غیرقابل اجتناب است. وقتی که رمانم را درباره گلادیاتورها می نوشتم، همیشه متعجب بودم که برده های رومی که عده شان دو سه برابر مردان آزاد بود چرا ارباب هایشان را به زیر نمی کشیدند. حالا یواش یواش برایم روشن می شود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. می توانم نظر بدهم که هرکس درباره روانشناسی توده ها حرف می زند، باید یک سال زندان را تجربه کند. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۱۷۵)

این حرف پیرزن ها که می گویند نمی توانند کتاب های جنگی بخوانند، چون زیادی ناراحتشان می کند، درنظرم همیشه مضحک و بی معنی بوده است. اما حالا بعضی قسمت های جنگ و صلح چنان دلم را به تاپ تاپ می اندازد که مجبور می شوم دست از خواندن بکشم. وقتی آن قسمت را که تبرباران زندانی ها را پس از فتح مسکو به دست ناپلئون شرح می دهد، خواندم، مجبور شدم بالا بیاورم. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۱۹۴)

ما، در بیان احساساتمان رودرواسی را کنار گذاشته بودیم. مرگ، پاورچین پاورچین، زندان را درمی نوردید. ما، به هم خوردن بال هایش را احساس می کردیم، عین یک مگش سمج، دور و برِ صورتمان وزوز می کرد. هرکجا که می رفتیم، هر کجا که می ایستادیم از دست این وزوز خلاصی نداشتیم. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۲۱۴)

مکانیسم عجیبی در درون ما در کار است که گذشته را زیبایی خیالی می بخشد؛ حافظه، فیلم تجربه های گذشته را رنگین می کند. این رنگ آمیزی به صورت بسیار ابتدایی انجام می گیرد و رنگ ها با هم قاطی می شوند؛ شاید به همین دلیل است که این همه زیبا و قشنگ هستند. خیلی وقت ها که شب ها بیدار می شوم دلم برای سلولم، توی خانه اموات در سویل، تنگ می شود و عجیب این که حس می کنم هرگز به آندازه آن زمانم آزاد نبوده ام. (کتاب گفت وگو با مرگ – صفحه ۲۵۰)

شناسنامه کتاب گفت و گو با مرگ


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها