درباره کتاب جنون خدایان
جنون خدایان داستانی متفاوت از امیر خداوردی است که در نشر ثالث به چاپ رسیده است. خداوردی پیش از این با دو رمان آلوت و آمین می آورم توانسته جایگاه ادبی خود را تثبیت کند.
خلاصه کتاب جنون خدایان
جنون خدایان از یک اپیدمی صحبت می کند. یک بیماری ذهنی به اسم سلین که در ابتدا زنی به همین نام را در سرزمین آذربایجان (بخشی که در شوروی سابق بود) مبتلا می کند. در این مرض مردم به ساختارهای ذهنی هم نفوذ می کنند و احساسات هم را تجربه می کنند. با این حساب هر حسی در حسی دیگر آمیخته است و هر مفهومی چندین معنا پیدا می کند. شخصیت ها در این داستان بسیار قوی و روان شناسانه پرداخت شده اند و رفتارهای امروزشان که نشان از عقده های دوران کودکی آنها دارد به زیبایی تصویر شده است. حوادث هم ابتدا در ذهن شخصیت ها رخ می دهند و سپس نمود عینی پیدا می کنند و به دلیل شیوع این بیماری هر اتفاقی از داخل ذهن فرد دیگر هم قابل پیگری است و همین ویژگی و تغییرهای پی درپی زاویه دید در داستان، از ویژگی های قابل تحسین و برجسته این اثر است.
درباره نویسنده کتاب ما سه نفر هستیم
امير خداوردي متولد سال 1359 می باشد. وی دارای تحصیلاتت سطح چهار حوزه ي علميه ي قم در رشته ي اصول فقه است. همچنین استاديار رشته ي ادبيات عربي در دانشگاه بين المللي المصطفي. قائم مقام مديريت دفتر تدوين کتب درسي حوزه هاي علميه می باشد.
قسمتی کتاب ما سه نفر هستیم
پنجره ها کاملاً بسته است. صدای زوزهٔ باد از هواکش دستشویی و حمام است یا کجا؟ فرقی نمی کند؛ نالهٔ زنی دیوانه است که تنها پسرش را از دست داده، نالهٔ زنی دیوانه قبل این که خودش را به آتش بکشد، نالهٔ زنی دیوانه قطع شد. رعدوبرق زد. قطره های باران کوبیده می شوند به شیشه ها. کسی از دست من عصبانی است، کسی مثل روحی سرگردان؟ کسی نیست؛ امیال سرکوب شده گاهی مانند کسی ظاهر می شوند. قهوه جوش را می گذارم روی گاز.
اسمیرا قلم مو به دست، با پیشبندی پر از رنگ های دلهره آور، اعتراض می کند که این هفتمین قهوه ای است که امروز می نوشم.
او نمی داند که سلین هوس قهوه کرده است. سلین چیزهای زیادی هوس می کند، مثل نفس کشیدن در هوای آزاد، مثل دیدن دنیز و شنیدن حرف های بی سروتهش، مثل لحظه ای روی مبل لمیدن و تماشا کردن تلویزیون، و من تک تک هوس هایش را تا حد امکان برآورده می کنم. توی خیابان می روم و هوای تازه استنشاق می کنم، قدم می زنم و از هیاهوی مردمی که این طرف و آن طرف می روند، ماشین هایی که چراغ هایشان روشن می شود و آهنگ هایی که پخش می کنند، نسیمی که می وزد، و بوهایی که از رستوران ها بلند می شود، از همه شان لذت می برم. بعد به خانه برمی گردم و تلویزیون تماشا می کنم، حتی شده تبلیغات، رنگ های روشنِ سبز، زن ها و مردهای جوان با چهره های خندان و دندان های سفید. همه اش لذت بخش است؛ چون خود را در عین حال در زندان محبوس می بینم و البته این لذت همواره با نوعی عذاب وجدان همراه است که اگر کنترلش نکنم، مانند پیرمردی ازکارافتاده خواهم بود که با دیدن هر چیزی یاد جوانی اش می افتد و اشک چشمانش را پر می کند.
یک بار که اسمیرا را می بوسیدم چنین حالی به من دست داد. پرسید: «چی شده؟ دوباره حالت بد شده؟» همه چیز را از او و از همه کس پنهان کرده ام. جواب دادم: «نه... خوبم... این اشک شوقه. تو بهترین چیزی هستی که در تمام دنیا دارم!» بعد زارزار گریه ام گرفت. من را در آغوش خودش کشید و از این که بالاخره با هم ازدواج کرده ایم ابراز خرسندی کرد.
روزهایی که در بیمارستان بودم، هر روز به ملاقاتم می آمد. و چه توقعی می توان از مردی داشت که روح یک زن درونش وول می خورد، خواب های زنانه می بیند، دنیا را از چشم های یک زن تماشا می کند و می شنود، حس می کند و حتی این اواخر هوس های زنانه سراغش می آید. نمی توانستم ول معطلی او را ببینم، نمی توانستم علاقه اش را بی پاسخ بگذارم. روی تخت بیمارستان گفتم: «با من ازدواج می کنی؟»
قاه قاه خندید، بعد جلوی خودش را گرفت، بعد گفت: «هیچ وقت فکر نمی کردم اگه همچین چیزی رو به من بگی، قاه قاه بخندم... تو حالت خوب نیست. بگذار وقتی حالت خوب شد در این مورد صحبت کنیم.»
گفتم: «یعنی نمی خوای از من پرستاری کنی؟ ...
شناسنامه کتاب ما سه نفر هستیم
- نویسنده: امیر خداوردی
- انتشارات:ثالث
- تعداد صفحات:410
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد