معرفی کتاب رقص بسمل اثر محمدمهدی رسولی

  یکشنبه، 07 آذر 1400   زمان مطالعه 2 دقیقه
معرفی کتاب رقص بسمل اثر محمدمهدی رسولی
حالا خواب بودم. بیدار بودم. خواب را برای بیداری می‌دیدم؛ یا برای خواب، بیدار بودم. می‌بینم و نمی‌بینم. آدم‌ها می‌روند و نمی‌روند. می‌آیند و نمی‌روند. می‌مانند جلوی چشم‌هام که مثل چشم‌های سیب زمینی ترشی، تو زیرزمین، ته خمره، با سرکه می‌پالاید خودش را، همه‌ی خودش را، از پوست و خون و جگر؛ و حالا من چشم‌هام را در سرکه‌ی هفت ساله‌ی مادر ریخته‌ام...

درباره کتاب رقص بسمل

کتاب «رقص بسمل» نوشتهٔ محمدمهدی رسولی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب سرگذشت رزمنده ای به نام ابراهیم را در سال های پس از جنگ بیان می کند.اختلاف نسل های قبل و بعد از دفاع مقدس در دهه های پس از آن، در رمان رقص بسمل به خوبی شرح داده شده است..این کتاب در ده فصل نوشته شده است. ده فصل رمان «رقص بسمل» این گونه نام گذاری شده است: «دل دل»، «تاب تاب»، «زار زار»، «ذق ذق»، «بال بال»، «هق هق»، «پَر پَر»، «دف دف»، «لای لای» و «زم زم».

خلاصه کتاب رقص بسمل

ابراهیم پس از تحمل سال ها اسارت به ایران باز می گردد اما به خاطر تفاوت موجود بین باورهای خود و عقاید خانواده اش از آن ها فاصله می گیرد و با سفر به عتبات عالیات، با شکنجه گر عراقی اش به نام خلف بعیم برخورد می کند و مسیر زندگی اش شکل دیگری پیدا می کند

درباره نویسنده کتاب رقص بسمل

محمدمهدی رسولی یک نقاش است. او برادر جلیل رسولی، نقاش و خطاط نامی کشورمان است. تعدادی نمایشنامه و فیلمنامه نوشته و اشعاری هم در زمینه دفاع مقدس و موضوعات مختلف سروده است اما رمان نخست او «رقص بسمل» است.

 محمدمهدی رسولی

قسمتی از کتاب رقص بسمل

هنوز صدای قدم های استیون کاملاً دور نشده که مارتین می گوید:

«می ترسم بره یه زرت و زورتی کنه کارا خراب شه؛ من می رم پی اش. محض رضای خدا دوباره گند نزنین؛ یه ساعت مونده ها، یعنی فقط شصت دیقه؛ این شصت دیقه م حواسا جمع تا اندی خوشگله برسه.»

زیر زبانم مزهٔ خون به تلخی می زند. وِژوژِ کامیونی که بیرون توقف کرده رو شقیقه هام می کوبد. یک آن از سوراخ کوچک سقف نور شدیدی به داخل می تابد و خاموش می شود و بعد، آذرخش شلاق می کوبد به اتاقک آهنی. حالا همهٔ صداها خاموش می شود. سکوت می آید. می دوم. در سکوتِ باغ می دوم. عطر زردآلو و بوی گسِ پوست بادام تو هوا غوطه می خورد. خشکاخشکِ برگ ها زیر پاهای کوچکم خش خش می کند. دورترک، نهری غلغل می کند. صدای زنبوری که یک آن از کنار گوشم پریده بود، نا به خود، دست خاک آلودم را سمت گوشم می کشاند. یکهو می ایستم؛ دُم سبز مارمولکی که تنش زیر سنگی پنهان شده ماتم می کند. دلم پَرپَر می زند. شوق و ترس و لذت تو رگ هام جاری شده، حالاست که دست دراز کنم و مارمولک را بگیرم، که در چشم به هم زدنی زیر بوته ها تمام می شود. ردِ صدای غلغل را می گیرم و گم می شوم لا به لای درخت ها تا نهر را پیدا کنم. همان جا میخکوب می مانم. یک جفت شانه به سر نشسته اند رو سنگ سوسنی رنگی و از نهر، آب می خورند. نفس زنان، مجسمانه شده ام. صدای گیتی می آید:

«ابراهیم... نون و پنیر و گردو... ابراهیم کجایی؟»

خدا خدا می کنم گیتی این طرف نیاید؛ داشتند عصرانه می خوردند با عموها و بچه ها، سهم مرا آورده حتماً.

شناسنامه کتاب رقص بسمل

  • نویسنده: محمدمهدی رسولی
  • انتشارات: کتاب نیستان
  • تعداد صفحات: 424
  • نسخه صوتی:ندارد
  • نسخه الکترونیکی: دارد

دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها