معرفی رمان ژان باروا اثر روژه مارتن دوگار

  یکشنبه، 03 مرداد 1400   زمان مطالعه 7 دقیقه
معرفی رمان ژان باروا اثر روژه مارتن دوگار
روژه مارتن دوگار چهره شناخته شده دنیای ادبیات فرانسه و برنده جایزه نوبل ادبیات است. دوگار پس از آشنایی با تالستوی و مطالعه جنگ و صلح تصمیم می‌گیرد نویسندگی را آغاز کند. ژان باروا اثر موفق این نویسنده به بررسی نقش مدرنیته در عقاید مذهبی می‌پردازد و از اصلی‌ترین دلایل سست شدن مبانی کلیسا در حکومت آن سال‌های فرانسه بود.

درباره کتاب ژان باروا

«ژان باروا» نام رمانی است که روژه مارتَن دو گار نویسندهٔ فرانسوی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات نوشته است. آلبر کامو و آندره ژید به این رمان خیلی علاقه داشتند. رمان ژان باروا جدال عقاید و آراء را به تصویر کشیده است.

خلاصه کتاب ژان باروا

کتاب درباره مردی است که در یک وضعیت بغرنج قرار دارد: به خدا اعتقاد ندارد و در عین حال نیاز دارد که اعتقاد داشته باشد. نحوه ای که دوگار در این کتاب با موضوعی دشوار برخورد می کند: مسئله دینی انسان مدرن ، این کتاب را به یکی از شاخص ترین و مطرح ترین کتاب های ادبیات فرانسوی مدرن تبدیل می کند.ژان باروا ، فرزند یک پزشک و کافر ، مطابق با آداب سخت کلیسای کاتولیک بزرگ شده است ، اما کم کم شک و تردیدهایی را تجربه می کند که به تدریج به رد کردن آن عقاید اولیه می رسد. متن از نزدیک الگوی تغییرات او را دنبال می کند، استدلال می کند و به طور عمده از طریق گفتگو نشان می دهد.در قسمتی از کتاب وقتی کشیش برای باروا از خدا و دنیای دیگر حرف می زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می گوید: «رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده است...» ... ژان باروا با خودش نجوا می کند «حقیقت چیز دیگری است. چیزی درکار است که ما نمی دانیم...»

درباره نویسنده کتاب ژان باروا

روژه مارتَن دو گار (به فرانسوی: Roger Martin du Gard) (زاده ۳۱ مارس ۱۸۸۱ - درگذشته ۲۲ اوت ۱۹۵۸) نویسندهٔ فرانسوی بود که برندهٔ جایزه نوبل ادبیات 1937 شد.روژه مارتن دوگار خود در مراسم دریافت جایزه نوبل می گوید: ((رمان نویس واقعی کسی است که می خواهد همواره در شناخت انسان پیش تر برود و در هریک از شخصیت هایی که می آفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که هر موجود انسانی نمونه ایست که هرگز تکرار نخواهد شد. اگر اثر رمان نویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگی های منحصربه فردی است که توانسته است به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی کافی نیست. رمان نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشان دهنده جهان بینی خاص او باشد. هر یک از آفریده های رمان نویس واقعی همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریک از این موجودات، بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد، پرسش اضطراب آمیزی درباره معنای زندگی است.))

روژه مارتن دوگار

درباره مترجم کتاب ژان باروا

بدیعی در فروردین ماه ۱۳۱۸ در اصفهان متولد شد و تا کنون آثار باارزشی چون چهره مرد هنرمند در جوانی اثر جیمز جویس، جاده فلاندر نوشته کلود سیمون، آدم اول اثر آلبر کامو، ژان باروا نوشته روژه مارتن دوگار، آثاری از آلن رب گریه و سینکلر لوئیس، و مهم تر از همه رمان بزرگ اولیس اثر جیمز جویس را به فارسی ترجمه کرده است. وی تحصیلات خود در رشته ای نامرتبط با فن ترجمه ادامه داد و لیسانسش را گرفت. او درس های دوره دکترای همان رشته را نیز تمام کرد، اما چون رساله پایان دوره تحصیلی را نگذرانده است درجه و عنوان دکترا ندارد. مشاغلش همواره در همان زمینه تحصیلات دانشگاهی اش بوده و از این رو به ترجمه به عنوان یک شغل و حرفه نگاه نمی کند. کتاب چهره مرد هنرمند در جوانی ترجمه منوچهر بدیعی، در دوره بیستم انتخاب کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان کتاب سال برگزیده شد.

قسمتی از کتاب ژان باروا

تمام هستی یک نوع جنگ است؛ زندگی یعنی پیروزی آن که پایداری می کند. (رمان ژان باروا – صفحه ۲۳)

عیسی خود را نه خدا دانسته است، نه پیغمبر و نه آورنده دین مگر در آخر عمرش که سرمست زودباوری مریدانش شد. (رمان ژان باروا – صفحه ۵۲)

هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی ریزد اگر بریزد شراب نو مشک کهنه را بترکاند. آری باید شراب نو را در مشک نو ریخت تا این و آن هر دو سالم بمانند. (رمان ژان باروا – صفحه ۹۴)

هیچ کس به دلایل منطقی تغییر عقیده نمی دهد؛ این تنها نظر قطعی است که به آن رسیده ام. مردم به همین اکتفا می کنند که با برهان های منطقی عقیده ای را که در باطن دارند تقویت کنند و این عقیده، برخلاف آنچه مردم خیال می کنند، بلکه براساس نوعی قابلیت فطری ست که از هر منطق دیالکتیکی قوی تر است. (رمان ژان باروا – صفحه ۱۲۵)

اگر تنها و آزاد بودم این کوچولو را از نفوذ دین به کلی خلاص می کردم؛ طوری تربیتش می کردم که مبادا روزی گرفتار بن بست جدال درونی وحشتناکی بشود که من از سر گذراندم. (رمان ژان باروا – صفحه ۱۶۳)

نگاهی به کلیسای کاتولیک بیندازید؛ قرن ها تسلط داشته است، و با این همه برای آنکه این قدرت عظیم بلرزد کافی بود که مخالفانش هم حق بیان اندیشه های خود را بدست آورند. (رمان ژان باروا – صفحه ۲۰۵)

اعصار جدید دیگر پیامبر ندارد. (رمان ژان باروا – صفحه ۳۷۵)

اینک در این زمانه، مسلم ترین و تغییرناپذیرترین قاعده اخلاقی همانا صداقت داشتن با خود و همچنین صداقت داشتن با دیگری است. (رمان ژان باروا – صفحه ۳۵۹)

کشیش ها را آزاد بگذاریم تا مدرسه باز کنند و تعلیم دهند که جهان در شش روز از هیچ خلق شده است؛ که عیسی مسیح پسر «خدای پدر» و یک دختر باکره است و جنازه اش سه روز پس از دفن خود به خود از قبرش گریخته تا به آسمان صعود کند و از همان زمان در همان جا دست راست خدا نشسته است! اما ما هم باید آزاد باشیم که مدرسه باز کنیم و حق داریم که در آن به اتکای عقل و علم نشان دهیم که ایمان کاتولیکی بر چه زودباوری وصف ناپذیری استوار است!آزادی… اری… اما نه اینکه فقط برای کشیش معلم شرعیات باشد: آزادی برای عقل، آزادی برای کودک! (رمان ژان باروا – صفحه ۳۶۲)

یقین دارم که علم با تعلیم «دانش ندانستن» به آدمیان در عقول آنان اعتدالی فراهم خواد کرد که هیچ ایمانی نتوانسته به آنان عرضه کند. (رمان ژان باروا – صفحه ۳۷۰)

خیلی آسان است که آدم خوشبختی خود را فقط در خرسندی عقل جست و جو کند. (رمان ژان باروا – صفحه ۴۷۰)

آدم وقتی تعقل می کند که سی سال داشته باشد وقتی که عمری در پیش دارد تا بتواند تغییر عقیده بدهد شیره ای داشته باشد که بجوشد، خوشبختی توی رگ و ریشه اش روان باشد.اما وقتی آدم احساس می کند که به آخر کار نزدیک شده است، در برابر لایتناهی خیلی حقیر می شود. (رمان ژان باروا – صفحه ۴۷۷)

یک خرده ارامش… یک خرده اطمینان… چیزی که آدم بتواند به آن تکیه کند… برای آنکه در این باقیمانده عمر زیاد بدبخت نباشد. (رمان ژان باروا – صفحه ۴۷۸)

عالم ماورای ساخته شما ابداع حیرت انگیزی است: وعده ای است که موعد آن چنان دیر است که عقل نمی تواند دل را از قبول آن منع کند. البته اگر دل مایل به قبول آن باشد، زیرا این وعده، بنا به تعریف، از حیطه اختیار بشر بیرون است. (رمان ژان باروا – صفحه ۵۱۳)

دستاورد دین شما آن است که توانسته بشر را قانع کند که دیگر نباید در صدد فهمیدن باشد. (رمان ژان باروا – صفحه ۵۱۴)

انسان هرگز نمی تواند از خداوند صرف نظر کند، زندگی مغلوب مرگ است و فقط دین است که انتظار مرگ و تسلیم به مرگ_حتی آرزوی مرگ را_می آموزد. (رمان ژان باروا – صفحه ۵۱۶)

مرگ در منطق زندگی است. من مفهوم مرگ را همان گونه می پذیرم که مفهوم تولد را. (رمان ژان باروا – صفحه ۵۱۶)

شناسنامه کتاب ژان باروا


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها