آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
****
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
****
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
****
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
****
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
****
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد
****
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
****
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانه ی عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
****
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
****
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
****
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
****
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را
به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن
از تو چه می خواهد
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم
****
هیچ صیادی
در جوی حقیری
که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
****
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست…
****
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن منِ سر سختِ مغرورم
یا منِِ مغلوبِ دیرینم!؟
****
من پله های یشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست
****
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگِ اندوهم , خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش . . .
****
میان این همه آدم های جورواجور
آن قدر احساس تنهایی می کنم
که گاهی گلویم می خواهد از بغض پاره شود
حس خارج از جریان بودن ، دارد خفه ام می کند
****
چه دنیای عجیبی است
من اصلا کاری به کار هیچ کس ندارم
و همین بی آزار بودن من ، با خودم بودن من
باعث می شود که همه درباره ام کنجکاو بشوند
****
قلب من
گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد…
****
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهُده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم…
****
هم زبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بی گمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایهٔ آزار خویش
****
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
****
ﺁﻩ
ﺁﺭﯼ ، ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ
ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ
ﺍﻭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﯿﺴﺖ…!!
****
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
****
هیچ میدانی؛
که من در قلب خویش،
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
****
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو
ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
****
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند .
****
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم…
****
از من است این غم که بر جان من است
دیگر این خود کرده راتدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقهٔ زنجیر نیست
****
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
****
تمام شب آنجا میان سینه من کسی
ز نومیدی نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی تو را میخواست…
****
بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجهٔ دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
****
پاییز، ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
****
کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
****
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق.
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام…
****
شانه های تو
قبله گاه دیدگان پر نیاز من
شانه های تو
مهر سنگی نماز من…
****
و گیسوان بیهوده اش
نومیدوار از نفوذ
نفس های عشق
می لرزد…
****