در بی کرانگی ِ اُخرایی
آواز نی لبک ها را
گل های همیشه بهار
از یاد نمی برند.
شاید
دمیدن نفسی
در استوانه های غمگین
رسیدن بهاری را
ناباورانه
مکرر می کند !
برای جاری ِ جریانی
کز آغوشی به آغوش دیگر
پر می گیرد
سبکی موج دریا
انکار بازگشت نیلوفرانه خواهد بود !
اگر هوای گریستن داری
با من
در این بهار
به بدرقه ی نیلوفرانه بیا.
***
فراق بالی برای نشستن
اینگونه که تو می مردی
کرکسی
نشسته بر لا شه ی همزاد
آیا اینگونه زیباست روز و شب
می نشینی و جدا می کنی
ماه دلبخواه ؟می شناسمت
به بادیه های خاموش
یادبودی اگر هست
دامن آب و آتشند
در بال فرشتگان
می بینمت
ای نوباوه ی جنگلها
در باد
بی پروا
که می ترکاند
بن هر چیزی را
کرکس صحرا ها
***
از عریانی ی باد و زمین
خاکستر پنهان
حلزونی از آهن فراهم ساخت
بی سرو دم
که رخشان بود
به روزان دراز و کمش
ورای سپیدیش را
چرخ نخورد
و به نز دیکترین فاصله
گم گشت یادگار
***
لاشخورانی که
بر گهواره ها گمارده ایم
اژدهای بی گردن
در سوزن رود می پلکد
تمام جانورانی که
از آب می خشکند
به سایه ی دیواری
به خواب رفته اند
کودک
با قنداق پشت گلی
گاهواره
به قارچهای مهلک می نشیند
به خواب رفته اند
دایگان فرشتگان
در پر در ناها
به زمستانی
دور می شود از گهواره
تا خواب در ناها را
بیا لاید
***
به آمد او در کدام است
سبز یا سایه
نور های قرمز
پایان گرفته اند
و معنا ندارد
طرح لبانش
می رود آهسته و لرزان
به آب دادن گوسپندان
اما این باد نام دارد و ازجنس دیگرست
رنگ ماتم اضحی
به آمدِ ما در چیست
به آمدِ او در کدام
کوتاه کنم این مرگ
که تا مژه برهم زدم
صاعقه بر او زد
***
در خیمه های بنفش
می شود که بگوئیم
سالها خاموش خواهیم بود
و به لبخندی خیره می شویم
می شودکه بگوییم
سنگهای رنگ به باد داده
معنای ما را دارند
زنانگی آشکار ست
در قیامت ماه
و کبود گونه و بنفش
همچنان که ما
پیرانه می خندیم
ما را سنگسار می کند
تنها توکبود می شود
و ما
بی تو باز می گردیم
به آخور خیمه
***
همیشه رازی بزرگ
در بشقابی سپید
به ما تعارف می شود
جزیره
نگین در یاها
مرده اند جانوران بلو ط رنگ
و در مه و دو د کوهساران
تپه یی بر من معلوم است
رازی بزرگ
از دُم این ماهی ی در آب
جدا می شود
تمام عالمیان بر من معلوم است
و رفتار نگین
که همه ی معلومان را سبز می کند و
در خود می تند
آبها
راز بزرگ ما
و تو در گلوی آب
خفته می میری
***
عشق در قبیله ی من
خنکای برف است و
شعور ضمنی آب
هفت دروازه ی آسمان
از آن هفت پیکر ناظم
من اگر کفنی داشتم
نگاه لیلا می کردم و
می مردم
***
می توانستم شهاب دستانت را
به تو باز گردانم...
فصلی را که گم شد
در خواب پروانه ها باید جست...
***
گلوگاهم را ببوس
آوازی که واپسین نفسش برنیامد
باد می وزد
می وزد
بر استوانه های آبی غلطان...
نشسته ام و مرگ را معماری می کنم..
***
نه نه نه
تو تنها اقاقیای یادبود منی
که به خاطر مزار نروییده ای
***