به گزارش سرویس حوادث ساعدنیوز به نقل از همشهری آنلاین؛ ننه لیلا یک مجرم قدیمی بود که به سارقان تازهکار آموزش سرقت میداد و در ازایش از آنها پول میگرفت. دختران جوان بعد از چند جلسه آموزش نزد ننه لیلا برای سرقت راهی تهران شدند اما این بار با یک مانع بزرگ روبهرو شدند. مانعی به نام بدشانسی. حالا آنها از سوی پلیس بازداشت شدهاند و چند روز پیش زمانی که برای بازپرسی به شعبه سوم دادسرای سرقت تهران انتقال یافتند، یکی از آنها از جزئیات سرقتهایشان گفت و بدشاسی بزرگی که سد راهشان شد.
ابتدا خودت را معرفی کن؟
به من می گویند شهره. متولد 1363 هستم.
اهل تهران نیستی؟
نه. من و خواهرم و دوست صمیمیمان اهل یکی از شهرهای غربی کشور هستیم. چون شنیده بودیم در پایتخت راحتتر میشود سرقت کرد راهی اینجا شدیم.
کجاها سرقت میکردید؟
در مترو و اتوبوس. جیب یا کیف خانمها را خالی میکردیم. بیشتر گوشی میدزدیدیم.
شگردتان چگونه بود؟
خواهرم که به شهلا معروف است، به سوژه مورد نظر تنه می زند. وقتی او میچرخید به سمت خواهرم من یا دوستمان به نام عرفانه که سمت دیگر طعمهمان بودیم، جیبش را خالی می کردیم و گوشیاش را می دزدیدیم.
گوشیهای سرقتی را چطور می فروختید؟
یک مالخر پیدا کرده بودیم در خیابانی در جنوب تهران. گوشی را به او میفروختیم.
هر گوشی را چند می فروشید؟
بستگی به مدلش داشت. از 5 تا 30 یا 40 میلیون تومان.
پروندهتان نشان می دهد که سابقه دارید؟
درست است. چون شرایط مالی خوبی نداشتیم. خواهرم مجرد بود و می خواست برای خودش جهزیه بخرد. من هم ازدواج کرده بودم اما چه ازدواجی! شوهرم معتاد بود و رفته رفته تبدیل به کارتن خواب شد و دیگر ندیدمش. دوستمان هم شوهرش بدهی بالا آورد و فراری شد. ناچار بودیم برای تامین مخارج زندگیمان سرقت کنیم.
جیببری را از کی یاد گرفتید؟
اولش اصلا بلد نبودیم. چند بار خواستیم سرقت کنیم اما نشد. تا اینکه شنیدیم زنی به نام لیلا معروف به ننه لیلا که یک جیببر حرفهای است، آموزش جیببری میدهد. بقیه بهش میگفتند مادر جیببری ایران. رفتم سراغش و از او خواستم به ما آموزش بدهد. او هم قبول کرد اما بنده خدا مدتی قبل تصادف کرد و جانش را از دست داد.
سرقت را از کی شروع کردید؟
از تابستان سال گذشته. هر بار برای سرقت به تهران سفر میکردیم، حدود دوهفته در مسافرخانه میماندیم و سرقت میکردیم و بعد برمی گشتیم به شهرمان. اما راستش همیشه بدشانسی میآوردیم و دستگیر میشدیم. یکبار مالباخته در حال سرقت مچ مان را گرفت. بار دیگر شاهدی، سر بزنگاه ما را در حال سرقت دید و سپس تعقیبمان کرد و پلیس را خبر کرد. یک مرتبه هم پلیس بدون هیچ دلیلی در خیابان به ما مشکوک شد و گیر افتادیم. اینبار هم عجیب تر از همیشه بود. چون ما در آخرین ایستگاه اتوبوس بی آرتی، جیب خانمی را زدیم و موبایلش را دزدیدیم. او متوجه ما شد اما توانستیم فرار کنیم. به سمت مسافرخانه رفتیم اما از بخت بد، زنی که با تنه زدن جیبش را خالی کرده بودیم، مسافر همان مسافرخانه بود که ما را دید و به پلیس خبر داد. فکر می کنم که باید دور سرقت را خط بکشیم و توبه کنیم. ما 4 بار دستگیر شدیم و هر بار هم به خاطر بدشانسی بود.