اسکات کوپر همیشه کارگردانی جذاب برای دنبال کردن و تماشا بوده است، چرا که با هر فیلم جدید، به نظر می رسد او با ژانر متفاوتی از داستان سرایی دست و پنجه نرم می کند. از فیلم برنده اسکار «Crazy Heart» گرفته تا درام جنایی «Black Mass» و همچنین وسترن خونین «Hostiles» ممکن است کوپر همیشه موفق نشود داستان های خود را به شیوه ای دراماتیک و رضایت بخش بیان کند. با این حال، فیلم های او همیشه از نظر تکنیکی بدون هیچ گونه تکرار ژانری مهارت خاصی از خود نشان داده اند. همین امر در مورد آخرین فیلم او، «Antlers» یا شاخ ها نیز صدق می کند، که اولین تلاش کوپر در ژانر ترسناک را نشان می دهد. در ادامه با نقد فیلم Antlers همراه ما باشید.
داستان فیلم انتلرز
در این بخش، قصد داریم درباره داستان فیلم انتلرز توضیحاتی ارائه دهیم. داستان این فیلم جذاب، موجود اسرارآمیز و عجیبی را نشان می دهد و بعد از اینکه فرار می کند، اعمال شوم و ترسناکی را مرتکب می شود. جولیا میدوز که معلمی در یک مدرسه در شهر کوچک اورگان است، متوجه برخی رفتارهای عجیب وغریب در یکی از دانش آموزان می شود. او برای دانش آموز خود نگران می شود و سعی می کند تا سر از کار این دانش آموز دربیاورد. او در این راه، از برادر خود که کلانتر شهر اورگان است، کمک می گیرد. جولیا میدوز و برادرش پاول، حدس می زنند که این دانش آموز در حال نگهداری از یک موجود عجیب وغریب و اسرارآمیز است. آن ها احتمال می دهند که این موجود بسیار خطرناک باشد. آن ها با دیدن این موارد ترسناک، تلاش می کنند تا با این موجود عجیب الخلقه مقابله کنند و در برابر آن، از شهر خود محافظت کنند...
نقد فیلم انتلرز
پس از بیش از یک سال انتظار برای اکران فیلم به دلیل تاخیرهای ناشی از بیماری همه گیر کووید-19، محصول نهایی کاملاً مطابق با اوج و فرودهای دیگر فیلم های این کارگردان است، البته به میزانی خشن تر از همیشه. فیلم Antlers به طور موثری از اتمسفر آزاردهنده و جلوه های بصری خاص خود برای حفظ تنش در سرتاسر کار استفاده می کند، حتی اگر پیام فیلم به اندازه ای که در نظر گرفته شده قدرتمند نباشد.
اگرچه فیلم اغلب نمی تواند مضامین خود را به دقت و عمقی که برای چنین داستان چندلایه ای لازم است بررسی کند، اما فیلمبرداری زیبا و تاریک و کارگردانی خوب در نظر گرفته شده باعث می شود فیلم در سطح بسیار اساسی تری موفق شود. برای مثال: این فیلم یک داستان فولکلور بومی واقعی را با یک معمای قانع کننده و پرمخاطب ترکیب می کند، که به داستانی نسبتاً گیرا ختم می شود که در مورد جامعه مدرن حرف های زیادی برای گفتن دارد، به ویژه در موضوعات آسیب دیدگی و سوء استفاده جسمی که شخصیت های اصلی فیلم را در بر می گیرد.
فیلمنامه این کار بر اساس کتاب «پسر آرام»، داستان کوتاهی از نیک آنتوسکا، خالق سریال «Channel Zero»، نوشته شده است. داستان درباره پسری ساکت به نام لوکاس ویور است که پس از مرگ مادرش و بیماری تازه پدرش، با آگاهی از موجودی شاخدار و مرگبار که شروع به ایجاد وحشت در شهر کوچک آن ها کرده، از پدر و برادرش مراقبت می کند. اما قتی معلم او (کری راسل) به رفتار عجیب این پسر در مدرسه توجه می کند، نگران امنیت او می شود، از طرفی با ایجاد وحشت در شهر این معلم به همراه برادر خود که یک کلانتر است، درگیر جستجوی پلیس برای یافتن این موجود می شوند که هر قدم این خواهر و برادر آن ها را به لوکاس نزدیک تر می کند.
این فیلم در زمینه های زیادی موفق است، اما یکی از تاثیرگذارترین دارایی های آن روشی است که این داستان بیماری روانی و سوء استفاده را با شکار هیولا در مقیاس بزرگ تر ترکیب می کند، آن هم بدون اینکه هیچ کس احساس کند که یک داستان بر دیگری تسلط دارد. ممکن است لحظاتی وجود داشته باشد که این عناصر به طور مستقل توسعه نیافته به نظر برسند، اما روشی که با آن برای خلق چنین فیلم جذابی در کنار هم قرار می گیرند، گواهی بر توانایی فیلم سازی نمایش داده شده و اهمیت پیام رسانی محوری داستان است.
یکی از نکات مثبت این فیلم خلق اتمسفر و فضایی سرد و تاریک است که دنیای مرطوب و شبنم آمیز Antlers را به سرزمین عجایب تاریکی بدل می کند که شخصیت ها می توانند در آن به بهترین شکل نقش خود را بازی کنند، حتی شخصیت های جانبی راه هایی برای درگیر کردن معنادار خود در روایت پیدا می کنند؛ چیزی که برای بسیاری از فیلم ها نمی توان گفت. برای مثال کری راسل در به تصویر کشیدن شخصیت قهرمان محوری فیلم یعنی جولیا کاملاً تیزبین است و عملکردی چند لایه از اعتماد به نفس شکسته ارائه می دهد. جسی پلمونس نیز مثل همیشه، یک مکمل آرام در فیلم است و نقش شخصیتی را بازی می کند که بارها بازی کرده است؛ یک انسان دارای اصول ویژه با قلبی از طلا.
به گفته کوپر، تیم بازیگران فیلم، غیر بازیگرانی که قبلاً هرگز دوربین ندیده بودند، چه تصادفی یا غیر تصادفی در نقش های کوچک خود قدرتمند هستند. بنابراین کوپر در مقیاس خود فیلمی ساخته است که در این روز های ژانر وحشت، تا حدودی دست نیافتنی است. در قلب فیلم Antlers قصد آن نهفته است. فیلم از لحاظ مضمونی غنی است و به پویایی طبقاتی، اپیدمی مواد مخدر و آسیب های خانوادگی می پردازد. همه این ها را با افسانه فولکلور بومی در مرکز فیلم ترکیب کنید، افسانه ای شامل وندیگو، موجودی آدم خوار و گوزن مانند، و حالا شما مواد لازم برای یک فیلم هیولایی را هم دارید.
در دنیایی که احساس می شود هر فیلم ترسناکی همیشه در تلاش است تا نوعی پیام اجتماعی یا سیاسی را به مخاطبان خود القا کند، Antlers موفق می شود با ارائه یک داستان به همان اندازه سرگرم کننده در کنار زیرمتن مهم خود، به طور معجزه آسایی از این موضوع جلوگیری کند. در حالی که سفر خودیابی و بهبودی شخصیت لوکاس بدون شک هدف واقعی فیلم است، اما این تنها جنبه ای نیست که به فیلم اجازه موفقیت می دهد. زیرا یک روایت سطحی به اندازه ای کافی نیست که توجه مخاطب را در تمام طول مدت حفظ کند، بلکه این سرعت کندتر فیلم است که به ما زمان می دهد تا بدون هیچ احساس عجله ای با شخصیت ها ارتباط برقرار کنیم.
همانطور که گفته شد، مضامین مهم فیلم چون سوء استفاده و تروما اغلب در نتیجه این امر توسعه نیافته احساس می شوند، و ممکن است شما را متعجب کند که اگر قرار نباشد به طور کامل مورد بررسی قرار گیرد، این تفسیر اجتماعی دقیقاً چه هدفی دارد. اما به هر حال فیلمساز سعی کرده هم پیامی را انتقال دهد که مناسب است و هم کاری را با چارچوب ژانر فیلم انجام دهد که پیام زیر متن اثر همچون یک پیکان به چشم مخاطب فرو نرود. بنابراین در فضای کلی، فیلم آنتلرز با وندیگو استعاره ای غنی می سازد. این یک پاسخ اولیه به استرس اقتصادی و ویرانی های محیطی است، همچنین می تواند به عنوان وسیله ای برای هدایت بدرفتاری با بومیان آمریکا در منطقه مورد استفاده قرار گیرد (اگرچه این زاویه به طرز ناامیدکننده ای در فیلم مورد بررسی قرار نگرفته است).
برای مثال: انتخاب خود وندیگو به عنوان هیولای مرکزی فیلم یک اتفاق بدون هدف نیست؛ با ریشه یابی افسانه فولکلور آن متوجه می شویم وندیگو به معنای یافتن انتقادی کوبنده از سرمایه داری و هیولایی است که توسط طمع و مصرف استعماری به وجود آمده است. در روزگار قدیم، پس از غارت زمین های مستعمره نشین ها در زمستان، گروهی از گرسنگی رها شدند و این جمعیت های بومی به آدم خواری متوسل شدند که منجر به ایجاد وندیگو شد. از نظر تمثیلی، این موجود به عنوان یک نیروی اصلاح کننده و یک روح انتقام جو ظاهر می شود که برای مجازات کسانی فرستاده شده که وجود آن ها در زمین باعث عدم تعادل بحرانی در طبیعت شده است.
اما از نقطه نظر فنی، فیلم هر آنچه را که انتظار دارید و سپس بیشتر را مدیریت می کند. برای مثال: رنگ ها در طول فیلم وهم آمیز و به طور مناسب با خلق وخو کار هم سو هستند، همچنین فیلم برداری درست، مناظر گسترده را با لحظات صمیمی توسعه شخصیت همراه می کند، و شیوه ای که اسکات کوپر با آن لحظات وحشتناک را هدایت و قاب بندی می کند، آنها را بسیار مؤثرتر و ترسناک تر جلوه می دهد.
فیلم Antlers از دقایق ابتدایی، تا آخر، احساس بی رحمی و ظلم را تداعی می کند. این فیلمی است که به شما فرصت نفس کشیدن یا حتی احساس امید نمی دهد. اسکات کوپر از روزهای تاریک و بی رحمانه تا شب های تلخ و ناامید، با هر صحنه ای که می گیرد، پرتره ای از رنج را می کشد. از طرف دیگر حضور تهیه کننده ای چون گی یرمو دل تورو نیز در سراسر Antlers احساس می شود، چرا که فیلم به شدت بوی داستان های افسانه ای با موجودات عجیب و مخوف را می دهد.
جلوه های عملی و طراحی تولید نیز برجسته هستند؛ چه مواردی که مربوط به خلق خود موجود فیلم یا همان وندیگو باشد و چه بقایای قربانیانش، همه چیز دقیق و مبتنی بر واقعیت به نظر می رسد، که این دقت صحنه ها را نگران کننده تر می کند. از سوی دیگر برخورد اسکات کوپر با هیولای فیلم نیز عالی است، اما چرا؟ چون این هیولا فقط در مواقع ضروری مقیاس و قدرت واقعی خود را نشان می دهد، و کارگردان معمولاً ترجیح می دهد آن را خارج از کادر نگه دارد تا تنش، دسیسه و تعلیق را به حداکثر خود برساند.
در مجموع، چیزهای زیادی در مورد Antlers وجود دارد. یک فضای فوق العاده دلخراش، شخصیت های قابل لمس و واقعی و یک معمای متقاعدکننده که فقط التماس می کند که حل شود. این فیلم ممکن است انتظارات به ظاهر بی پایانش را برآورده نکند، اما با سهولت تحسین برانگیزی به آنچه می خواهد دست می یابد. این یکی از آن وحشت های اجتماعی نادری است که پیام خود را به مخاطبانش تحمیل نمی کند، در عوض ارائه ای محدودتر و در دسترس تر از تفسیر خود را انتخاب می کند که مطمئناً بینندگان زیادی را به خود جذب می کند.