دنیای سینمایی مارول پس از تعطیلی اجباری یک ساله اش در پی شیوعِ کرونا، مجددا بازگشته است و ظاهرا هرگز دوباره از حرکت نخواهد ایستاد. اما صحبت کردن درباره ی حرکت دوباره ی مارول با توجه به اینکه کرونا واقعا آن را متوقف نکرده بود مسخره است. چراکه مارول خیلی خوب توانست کاری کند این دوران تعطیلی اصلا شبیه تعطیلی احساس نشود. گرچه بزرگ ترین بلاک باسترهای مارول باید در پارکینگ خاک می خوردند، اما خانه نشین شدنِ مردم زمان ایده آلی برای درخششِ شاخه ی تلویزیونی تازه تاسیسش بود. شاید برق رفته بود، اما ژنراتور اضطراری مارول تاریکی را غیرممکن کرد. آنها به لطفِ سریال های وانداویژن، فالکون و سرباز زمستان و لوکی برای پلتفرمِ دیزنی پلاس، نه تنها خوره های این مجموعه را با محتواهای جدید مشغول کردند و از نگه داشتنِ دنیای سینمایی/تلویزیونیِ مارول در صدر خبرهای حوزه ی سرگرمی اطمینان حاصل کردند، بلکه مراحلِ بعدی این مجموعه را نیز زمینه چینی کردند (خودتان را برای دنیاهای موازی آماده کنید!).
حداقل ۹ سریال دیگر به علاوه ی اپیزود ویژه ی کریسمسِ نگهبانان کهکشان هم اکنون در مرحله ی تولید به سر می برند که همگی داستان عظیمِ این مجموعه را به جلو هُل خواهند داد، اما بلک ویدو (Black Widow)، نخستین محصولِ شاخه ی سینمایی مارول پس از دو سال وقفه، بیش از اینکه درباره ی آینده ی این مجموعه باشد، نقشِ گشت و گذاری در گذشته ی آن را ایفا می کند.
داستان فیلم بیوه سیاه
داستان فیلم بعد از جنگ داخلی و قبل از جنگ ابدیت رخ می دهد و گریزی به گذشته ناتاشا رومانوف هم می زند و به صورت فلش بک کوتاه اتفاقی که برای هاکای و ناتاشا در بوداپست افتاد را توضیح می دهد. در پی وقایع کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی، ناتاشا رومانوف در پی نافرمانی از توافقنامه سوکوویا و کمک به استیو راجرز، تنها شده و تحت تعقیب دولت قرار گرفته است و به شهر بوداپست می رود و اتفاقات جدیدی می افتد.
در سال ۱۹۹۵، ابرسربازی به نام الکسی شوستاکوف و بیوه سیاه ملینا وستوکوف به عنوان مأمور مخفی روسیه در پوشش یک خانواده به همراه ناتاشا رومانوف و یلنا بلووا به عنوان دخترانشان، در اوهایو زندگی می کنند. پس از آن که آن ها اطلاعات محرمانه ای را از شیلد سرقت می کنند، به کوبا می گریزند. در آنجا رئیس آن ها، ژنرال دریکوف، رومانوف و بلووا را برای تعلیم دیدن به «اتاق سرخ» می فرستد. سال ها می گذرد و در طی آن شوستاکوف در روسیه زندانی می شود و در همین حین، رومانوف شیلد را ترک می کند. بمبگذاری در دفتر دریکوف در بوداپست ظاهراً منجر به مرگ او و دختر خردسالش آنتونیا می شود.
در سال ۲۰۱۶، رومانوف به دلیل نقض توافقنامه سوکوویا متواری است. او از وزیر امور خارجه ایالات متحده تادئوس راس فرار می کند و به یک خانه امن در نروژ که توسط ریک میسون مهیا شده می گریزد. در همین حین، بلووا یک بیوه سیاه سابق که سرخود شده را می کشد، اما وقتی در معرض یک گاز قرار می گیرد، اثر ماده شیمیایی مورد استفاده در اتاق سرخ که بعنوان یک کنترل کننده ذهن عمل می کند را از بین می برد. بلووا شیشه های حاوی پادزهر را برای رومانوف می فرستد، به این امید که او و انتقام جویان بتوانند بیوه های دیگر را آزاد کنند تا بتوانند مخفی می شوند. رومانوف بی خبر از همه چیز به همراه شیشه های پادزهر در اتومبیل خود در حال رانندگی است که مأمور اتاق سرخ، «تسک مستر» به او حمله می کند. رومانوف از دست تسک مستر فرار می کند و متوجه می شود که شیشه ها از بوداپست آمده است. او در آنجا بلووا را می یابد و او فاش می کند که دریکوف زنده است و اتاق سرخ هنوز فعالیت می کند. بیوه های سیاه و تسک مستر به آن ها حمله می کنند، اما رومانوف و بلووا می گریزند و با میسون که هلیکوپتری را برای آن ها مهیا کرده، ملاقات می کنند...
نقد فیلم بیوه سیاه
اگرچه بر روی کاغذ و در عمل قرار بوده این اثر شروع کننده فاز چهارم مارول باشد، اما در مجموع بیوه سیاه فیلمی است که مخصوص فاز گذشته مارول بوده؛ به هر حال شخصیت ها در واقع فقط شخصیت نیستند. آنها مارک ها و دارایی های موجود در دفتر یک شرکت هستند. بنابراین، ناتاشا رومانوف نیز قبل از این که یک جنگجو مبارز در قامت انتقامجویان باشد، یک ابزار پول سازی در دستان مدیران مارول است.
در نتیجه چنین دیدگاهی Black Widow چیزی فراتر از یک شخصیت فرعی است. در حقیقت ناتاشا با بازی اسکارلت جوهانسون در یک جریان عظیم درآمد که در حال حاضر 24 فیلم را شامل می شود، حکم یک شاخه استوار را دارد. بنابراین، اختصاص ندادن یک فیلم مستقل کامل به او به منزله کنار گذاشتن پول روی میز است. حالا مارول با وجود مرگ این شخصیت در فاز گذشته، با تولید یک فیلم منحصر به فرد برای او هم از برند خودش سود جدیدی کسب کرده و هم مسیر تازه ای برای ادامه این شخصیت محبوب در فرم جدید باز کرده است. در ادامه با بررسی جز به جز نکات ضعف و قوت فیلم «بیوه سیاه» با من همراه باشید. ابتدا از نقاط ضعف شروع می کنیم.
یکی از بارزترین نقاط ضعف این اثر سینمایی در شرور های بسیار سطح پایین آن خلاصه می شود. فیلم دو عامل شرارت را به ما معرفی می کند که هر کدام به سهم خودشان افتضاح هستند. در وهله اول ما با شخصیت درایکوف (ری وینستون) روبرو می شویم، او رهبر سازمان جاسوسی «رِد رووم» است که تقریباً تمام دو ساعت اول فیلم را خارج از صحنه می گذراند. با این وجود حتی وقتی او در پرده سوم فیلم نمایش چشمگیرتری پیدا می کند، بازهم برنامه های او بسیار احمقانه است، و البته بازی ری وینستون نیز که با لهجه روسی همراه است هم نتوانسته کمک شایانی به این شرور سطحی کند. نهایت این شخصیت چیزی شبیه به سایه برخی از شرور های مغرور و فاسد در مجموعه فیلم های باند است.
دیگر شرور فیلم نیز وضع مناسبی ندارد. در واقع شرور ثانویه بیوه سیاه که در تریلر ها نیز دیدن آن سر و صدا کرده بود نا امید کننده ترین بخش کار است. اما چرا؟ چون اکثر طرفداران آماده مشاهد تسک مستر واقعی بودند، اما در عمل چیزی که ما با آن روبرو شدیم یک نسخه کاملا متفاوت از حد انتظارات پیش روی ما بود. شاید شمایل سازی این شخصیت از تصاویر کُمیک به درون فیلم لایو اکشن یک نکته مثبت باشد، اما هویت و ساختار طراحی این شخصیت مهم به قدری نادرست پیش رفته است که برای هر طرفدار و بیننده ای ناامید کننده است.
اما ناامیدکننده ترین نکته در مورد این فیلم به طرز عجیبی مربوط به فیلمنامه کم کیفیت اریک پیرسون است. به طور خلاصه، این فیلمنامه اساساً با فرمول بیش از حد شناخته شده جهان کلیشه ای یک فیلم جاسوسی با بودجه کلان همراهی می کند، آن هم بدون هیچ گونه استحکام اضافی در ساختار روایی قصه؛ در واقع در چارچوب این فیلمنامه شخصیت ناتاشا در تلاش است تا گذشته شکنجه شده خود را اصلاح کند، و این در حالی است که او باید با یک آنتاگونیست که قصد دارد زندگی خود را با از بین بردن نظم جهانی ادامه دهد نیز مبارزه کند. بدون تردید این خط داستانی بارها در فیلم هایی چون جیمز باند و حتی امثال ماموریت غیرممکن و حتی بورن دیده شده است، پس در نتیجه این فیلمنامه حاوی یک خط داستانی تکراری است که قبل از رفتن جلوی دوربین به چند پاس دیگر برای ساختارمند شدن نیاز داشته است.
کارگردانی شخص کیت شورتلند نیز کمک شایانی به این فیلمنامه نکرده است. البته انتخاب شخص شورتلند به عنوان کارگردان یک اثر مارولی عملاً اتفاق جالبی است. این کارگردان زن که فیلمی چون «سندرم برلین» را در کارنامه دارد، به لطف هدایت آثار مستقل، لحظات کوچکتر و شخصیت محور را بهتر از دیگر صحنه های شلوغ از کار در آورده است. برای مثال صحنه هایی که مربوط به تعاملات خواهرانه دو شخصیت یلنا (فلورنس پیو) و ناتاشا است، بهترین لحظات فیلم را شامل می شوند. کوین فایگی تمایل به استخدام فیلمسازانی با تجربه محدود در آثار مستقلِ موفق دارد، و گرچه این کار معمولاً با جیمز گان و تایکا وایتیتی نتیجه داده، اما در مورد شورتلند خیلی جواب نداده است. در واقع او کار چندانی برای تمایز سبک فیلمش نکرده است. بنابراین ما با یک فیلم خاکستری از MCU مواجه هستیم که فاجعه نیست، اما به شدت راکد است.
راکد در اینجا به این معنی است که خیلی از لحظات فیلم اصولاً استاندارد های یک فیلم اکشن جاسوسی را در خود جای داده است، اما این استاندارد سازی دارای یک هویت به خصوص نیست. برای مثال اکثر لحظات اکشن بیوه سیاه خوب اجرا شده اند اما همین سکانس های اکشن آن قدر متمایز از هم نیستند که بعد ها از آن به صورت جداگانه یاد شود. از طرف دیگر بین لحظات اکشن، کمدی و جدی فیلم نیز یک انسجام واحد وجود ندارد. همچنین لحن فیلم نیز بسیار متناقض است.
برای مثال خیلی اوقات فیلم تماشاگران را ناگهان از یک بحث کاملاً جدی درباره شکاف ها بین مفاهیم خانوادگی به یک مبحث پیرامون عقیم سازی زنان می برد که عملاً یک کمدی مضحک است. با این اوصاف، وقتی بیوه سیاه به نقطه پایان می رسد، آنقدر فیلم بی عاطفه و ناگهانی به نظر می رسد که مخاطبان ممکن است با خود بگویند این واقعاً یک اثر مستقل برای شخصیت بیوه سیاه بود یا یک اسپین آف چند وجهی خنثی برای جهان سینمایی مارول؟! قطعاً ما به عنوان بیننده و مخاطب، 10 سال منتظر چنین اثری نبودیم.
البته من در همین لحظه می گویم که «Black Widow» به هیچ وجه فیلم بدی نیست، اما اثری است که باید به مراتب خداحافظی پیروزمندانه و بهتری را برای ناتاشا رومانوف فراهم می کرد؛ با این حال شخصت او اغلب در فیلم خودش احساس یک مسافر سر راهی را برای بیننده تداعی می کند. شاید این ضعف بزرگ نتیجه این باشد که نویسندگان می دانند در مورد سرنوشت یک شخصیت از قبل مرده خطر خاصی وجود نداشته است. اما به هر حال طرح مفهوم خانواده برای شخصیت بیوه سیاه، به تنهایی جای چکش کاری بیشتری را داشته است، هرچند بهترین نکته فیلم نیز همین موضوع است.
فیلم بیوه سیاه سه شخصیت جدید به ما معرفی می کند که خانواده ناتاشا در دوران کودکی را شامل می شود. این شخصیت ها شامل یلنا (فلورانس پیو) یک بیوه سیاه و خواهر ناتاشا، نگهبان سرخ (دیوید هاربر) پدر فوق العاده شوخ و البته قدرتمند ناتاشا و ملینا (راشل وایس)، یک بیوه سیاه از نسل دیگر و مادر ناتاشا می شود.
در میان این خانواده شخصیت یلنا با بازی بسیار خوب و باور پذیرفلورانس پیو بیشترین تأثیر را بر روی داستان و البته قهرمان فیلم یعنی ناتاشا دارد. او بعنوان خواهر ناتاشا یک جاسوس دوست داشتنی و بدجنس است که زخم های روشنی از گذشته خود دارد، و این زخم ها به تدریج در طول فیلم عذاب رفته بر او را آشکار می کنند.
فلورنس پیو در اینجا در مقابل همه تیم بازیگری عالی است و حتی لهجه روسی جذابی دارد که با خصوصیات او مطابقت دارد. جدا از او دیوید هاربر به عنوان پدر ناتاشا و یلنا، یعنی الکسی شوستاکوف یا نگهبان سرخ نیز منبع اصلی تسکین کُمیک فیلم است. این شخصیت مردسالار یک سرباز قدرتمند و باقی مانده از شوروی سابق است که از نظر جسمی عملاً نوعی ابرقهرمان محسوب می شود. در ظاهر شخصیت هاربر یک مرد خودخواه دور افتاده است، اما احساسات او در جای درستی قرار دارد. بنابراین یکی دیگر از عوامل مثبت این فیلم عامل انفجاری چون دیوید هاربر در قامت نگهبان سرخ است.
با همه این تفاسیر و کم کاری های موجود قهرمان این فیلم شخص اسکارلت جوهانسون در نقش ناتاشا رومانوف یا بیوه سیاه است. شخصیت ناتاشا با بازی جوهانسون در طول بیش از دو ساعت زمان فیلم، در موقعیت های جالب و نسبتاً احساسی قابل قبولی قرار می گیرد، که اسکارلت جوهانسون توانسته این حوادت را در قامت یک جاسوس توانای بین المللی به درستی پوشش دهد. البته گاهی شخص ناتاشا نیز باورکردنی نیست، علت چنین موضوعی این است که استودیوی مارول گاهی انسان بودن او را فراموش می کند. در واقع ما می بینیم که ناتاشا از چندین طبقه سقوط می کند، ماشین او را ناک اوت می کند و ده ها دشمن او را لگدمال می کنند، اما بازهم به فعالیتش ادامه می دهد. البته ما در این فیلم برای اولین بار مشاهده می کنیم که یک شخصیت انتقامجویان هر چند وقت یک بار مکثی می کند تا زخمهایش را ترمیم کند، و این به خودی خود جای ستایش دارد.
در پایان نقد باید گفت: فیلم بیوه سیاه با تمام فراز و فرود های خود سعی می کند اثر سرگرم کننده ای باشد؛ و قطعاً به این خواسته اش می رسد. اما باید توجه کرد این فیلم با وجود اینکه گروهی از شخصیت های جدید را معرفی می کند و قسمت دیگری از جهان را برای قصه گویی مارول باز می کند تا از آن به عنوان زمین بازی بعدی خود استفاده کند، ولی بازهم یک قدم مطمئن رو به دوران جدید نیست. علت این موضوع آن است که فیلم بیوه سیاه با وجود اینکه محتویات بسیار خوبی برای پیشرفت جهانش دارد، اما از آن به درستی استفاده نمی کند.
در واقع فیلم Black Widow ساخته کیت شورتلند، شبیه به یک قسمت از سریال جاسوسی «The Americans» است که داخل الگوریتم مارول گیر افتاده است. این یعنی داستان پس زمینه ناتاشا، که در واقع نسخه سالم تری از «گنجشک سرخ» جنیفر لارنس است، با وجود اینکه می توانست به قلمرو تاریک و شگفت انگیز قاچاق کودکان و جهان جاسوسی حاصل از آن برود، به سراغ سبک معمول آثار شنگول مارول می رود. در نتیجه باید گفت ما با یک اثر سرگرم کننده روبرو هستیم که شکاف های عمیقی در دل داستانش دارد.