به گزارش سرویس اجتماعی ساعدنیوز، فارس نوشت:
عبور از کوچه، بازی کوتاه کودک در پارک یا قدم زدن تا مدرسه، دیگر یک امر عادی و روزمره نیست. امروز آرامستان، کوچه، پارک و حتی مسیر مدرسه فضاهایی شدهاند که باید با احتیاط و نگرانی از آنها عبور کرد.در روایتهای پیش رو، سگهای ولگرد نه یک تصویر حاشیهای، بلکه عنصری ثابت در زندگی شهریاند؛ حضوری مداوم که مادران را وادار کرده مسیرها را تغییر دهند، عادتها را کنار بگذارند و برای امنیت کودکانشان فریاد بکشند.این گزارش، بر پایهٔ تجربههای واقعی زنانی شکل گرفته که در لحظههایی کوتاه با اضطرابی عمیق روبهرو شدهاند؛ ترسی که از مواجههٔ مادر و کودک با سگهای ولگرد آغاز شده و همچنان در زندگی روزمرهشان امتداد دارد. روایتهایی که هر کدام میتوانست به فاجعهای جبرانناپذیر ختم شود...

با فرزندانش پیاده به سمت خانه میرفتند. گوشهای از کوچه، سگ ولگرد بزرگی را دید که خروس رنگارنگی را شکار کرده و مشغول کندن پرها و خوردنش بود.نمیدانست صاحب خروس کیست. اما این صحنه، قلب مادر را که فرزندان خردسال داشت و هر از چند گاهی خبر دریده شدن پیکر کودکان توسط سگهای ولگرد را میشنید، سخت به درد آورد.میترسید که این شکار و فشردن گردن و خفه کردن خروس، مقدمهای شود برای...
با پسر دو سالهاش از درمانگاه برمیگشت. پسرک تا چشمش به تاب و سرسره افتاد بهانهٔ بازی گرفت. در پارک با چند متر فاصله از پسرش ایستاده بود که ناگهان یک سگ بزرگ و ولگرد کنار کودک ظاهر شد. همان طور که سگ به کودک نزدیک میشد، خون در رگ مادر خشک میشد.سگ ولگرد به کودک رسید. پوزهاش را به شکم پسرک میمالید. مادر با صدایی که خودش هم نمیدانست چطور با آن طولموج از حنجرهاش خارج میشود، جیغهایی میکشید که شهرک را میلرزاند.فقط دو پسربچه در پارک بودند و مردی که در پیادهرو با موبایلش حرف میزد. گویی نعرههای مادر به آن طرف خط رسیده بود که مرد با خونسردی گفت «هیچی... یه سگه اومده!» انگار به عمرش چیزی از اخبار تکهپاره شدن پیکر نحیف کودکان زیر چنگ و دندان سگهای ولگرد نشنیده بود.سگ با نعرههای مادر، کمی عقب رفت و باز برگشت جلوی پسرک. و مادر همچنان جیغزنان پاهایش خشک شده بود. لطف خدا بود که پسربچه واکنشی نشان نداد و سگ او را رها کرد و رفت.مادرش میگوید «در باورم نیست که چطور این اتفاق افتاد و من هنوز زندهام.»
مادر دیگری از فراوانی سگهای ولگرد در محل زندگیشان شکایت دارد. از اینکه صدای گلهٔ سگهای ولگرد هر شب دخترانش را با وحشت از خواب میپراند. گلههایی که البته معلوم نیست واقعاً سگ باشند.مادر میگوید «صدای گرگ و سگ همزمان از آنها به گوش میرسد. طوری که ما بزرگترها هم میترسیم. چه برسد به بچهها.» شاید مادر نداند که اینها «گرگاس» هستند؛ حاصل جفتگیری سگ و گرگ، موجوداتی بسیار خطرناک با ظاهر سگ و خصلتهای گرگ.او تعریف میکند که در طول روز هم در خیابانها سگهای ولگرد زیادی را میبینند و از اینکه ناگهان به آنها حمله شود میترسند. مدفوع سگها مسئلهٔ دیگری است که در همهٔ پیادهروهای محل زندگیشان دیده میشود و میتواند منشأ بیماریهای مختلف باشد.
مادر دیگری از مسیر کوتاه خانه تا مدرسهٔ فرزندش میگوید که شده بود مایهٔ توفیق اجباری و سلامت جسمانیاش. البته به جز آن نیمساعت پیادهروی در روز که با دخترش میرفت، و هم فال بود و هم تماشا. هم وقت گذراندن با کودکش بود و هم فرصتی برای بهبود قوای جسمی.او تعریف میکند «آنقدر سگهای ولگرد باعث وحشتمان بودند که همسرم مجبور شد دخترم را با ماشین به مدرسه ببرد. پیادهروی روزانه را هم کنار گذاشتیم. چون در هر ساعتی از شبانهروز سگهای ولگرد زیادی در خیابان بودند.»

مادر با پسر کوچکش در حال قدم زدن در خیابون بود که صدایی از پشت سر شنید. ناخودآگاه به عقب برگشت و سگ بزرگی را دید که با زبان بیرون افتاده و بذاق آویزان از دهان، در فاصلهٔ کمتر از یک متری تعقیبشان میکند.مادر میدانست نباید بدوند. به همین خاطر، بدون اینکه چیزی به فرزندش بگوید، آرام آرام مسیر را به سمت بلوار وسط خیابان تغییر داد. اما سگ هنوز پشت سرشان بود. در حالی که از ترس قالب تهی میکرد، چندین بار مسیر را عوض کرد. ولی سگ ولگرد همچنان به دنبالشان میرفت.او تعریف میکند «آنقدر خدا و اهل بیت (ع) را در دلم صدا زدم تا چشم سگ به سگ دیگری افتاد و با هم رفتند.»این مادر که خواستار جمعآوری سگهای ولگرد پردیس است میگوید «نگذاشتم پسر کوچکم حالم را بفهمد. با این حال هر وقت بیرون میرویم از دیدن سگها مضطرب میشود. خلاصه ما اینجا با سگها زندگی میکنیم.»

دلش هوای مزار عموی شهیدش را کرده بود. دست دخترش را گرفت و با مادربزرگ راهی شد. دخترش اطراف مزار بازی میکرد و مادر با نیمنگاهی مراقبش بود. صبح خلوتی بود. اما چون محوطهٔ آرامستان دیوار داشت، مادر اجازه داد دخترک تا 50-60 متر از او فاصله بگیرد.ناگهان صدای پارس سگهای ولگرد و جیغ دخترک بلند شد. صداها با فریاد «یا حسین» مادر در هم آمیخت؛ «ندو دخترم! بشین... یا علی! بچهم رو به تو سپردم.»دخترک افتاد و مادر که تا لحظهای پیش میدید سگها چطور به دنبال پارهٔ تنش میدوند، حال آنها را بالای سر دختر میدید. دنیا برایش تمام شده بود. نه صدایی داشت و نه توانی برای دویدن. نگاهی به مزار عمومی شهیدش انداخت.ناگهان خودرویی با ترمز شدید ایستاد و راننده با شتاب و فریاد و سنگی در دست، به سمت دخترک دوید. سگها تا میلیمتری صورت ظریف دخترک رفته بودند، ولی حالا با سرعت از او دور میشدند.مادر دخترک میگوید «جسم دخترم سالم است. ولی نمیدانم با ترسی که از آن روز برایش به یادگار مانده، چه کنم. ترسی که لذت دیدن گربهٔ روی دیوار را هم از او گرفته است. خدا به داد دل آن مادرانی برسد که به خاطر حملهٔ سگهای درنده طفلی را از دست دادهاند یا جسم طفلشان جراحت برداشته.»
سگهای ولگرد دیگر تنها تهدیدی پراکنده نیستند. حضورشان در کوچهها، پارکها و مسیر مدرسه، امنیت روانی و جسمی کودکان و مادران را به شدت تهدید میکند.طبق اخبار و آمار موجود، هر سال بر تعداد افرادی که بر اثر حملهٔ سگهای ولگرد جان خود را از دست میدهند افزوده میشود. اگر اقدام مؤثر و عاجل برای جمعآوری این بمبهای متحرک انجام نگیرد، این فاجعهها باز هم تکرار خواهد شد.خیابانها و فضاهای عمومی محل عبور شهروندان است، نه جولان قاتلان ولگرد. وقت آن است که امنیت و آرامش خانوادهها، نه به امید معجزه، بلکه با تصمیم و اقدام جدی مدیریت شهری بازگردد.
سایر اخبار اجتماعی را اینجا دنبال کنید