عقاب ها پرندگانی هستند که همیشه در اوج می باشند و همیشه بر فراز آسمان ها و در بالاترین تقطه آسمان در حال پرواز هستند و هیچ گاه از پرواز و اوج گرفتن خسته نمی شوند. عقاب ها بسیار تیز پا و تند می باشند و به سرعت شکار خود را انجام می دهند، و همیشه در کاری که می خواهند انجام دهند موفق هستند. در مطالب زیر متن های زیبا در مورد تنهایی، پرواز و اوج گرفتن و موفقیت های عقاب آورده شده است. امیدواریم از مجموعه متن زیبا درباره عقاب لذت ببرید. با ما همراه باشید.
متن زیبا و مفهمومی با مضمون عقاب
عقابی که روی شاخه می نشیند، هیچ وقت از شکستن شاخه هراس ندارد
چون او به شاخه اعتماد نکرده است بلکه به بال های خودش باور دارد.
*****************
افراد پیرامون شما 95% در موفقیت یا شکست شما تاثیر دارند
دقت کنید که با عقاب پرواز می کنید یا اردک!!
*****************
موفقیت عقاب در شکار از دریا بخاطر فراوانی ماهی ها نیست
بلکه بخاطر باوریست که به خودش دارد…
*****************
تا وقتی با مرغ ها مشغول دانه خوردن باشی، نمی توانی با عقاب ها به شکار کوسه بروی…!
غم قفس به کنار….
آن چه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغ بی سر و پاست!
*****************
به جای زندگی با بوقلمون ها با عقاب ها پرواز کن
برخی نگاهت را به آسمان می دوزند، و بعضی ها پایت را به زمین
خودت انتخاب کن” انسان های مثبت نگر و بلند همت یا افراد منفی باف و کوته فکر؟”
*****************
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز
وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
و آن گاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خواست؟
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
*****************
عقاب باش اگر هدفت در عمق دریا یا در قله کوه است،
بدستش بیاور…
این قدرت عقاب نیست که پیروزش می کند، جسارت و اراده تمرکزش روی هدف باعث موفقیتش می شود.
*****************
مسیرت که درست باشد، نه از بی مهری آدم ها دلت می گیرد، نه با طعنه ها و کنایه ها نا امید می شوی
از تماشای سقوط لذت بیشتری می برند تا پرواز!!
نا امید نباش….
سقوط سرنوشت پرنده های ضعیف و بی دست و پاست!
عقاب ها فقط اوج می گیرند…..
*****************
همیشه آغاز راه دشوار است!
عقاب در آغاز پر کشیدن، پر می ریزد….
ولی در اوج حتی از بال زدن هم بی نیاز است!
*****************
باید عقاب باشی تا از تنهایی ات هم بترسند….
باید در اوج باشی تا به سقوطت فکر کنند، هیچ کس با انبوه گنجشک های سرگردان شهر کاری ندارد…
*****************
عقاب اهل غر غر کردن نیست و مسئول زندگی خودشه
عقاب از طوفان به نفع خودش استفاده می کنه
عقاب هر چیزی رو نمی خوره
عقاب در اوج پرواز می کنه
عقاب شکارچی قهاریه
عقاب چشمش به رفتار بقیه نیست!
جا نزن!
جسور باش…
این قانون ارتفاع است،
هر چه بیشتر اوج می گیری، باد و باران بی رحم تر می شود و نفس کشیدنت سخت تر می شود!
تو اما محکم باش!
نه به زمزمه پرنده های پایین دست توجهی کن نه هیاهوی لاشخور های حسود!
عقاب باش!
ارتفاعات بالا جای پرنده های ضعیف نیست!
*****************
عقاب تو اوج سکوت می کند اما طوطی تو قفس حرف می زنه!
حکایت آدم های تازه به دوران رسیده.
*****************
مهم نیست که چقدر بالایی
مهم اینه که اون بالا، لاشخوری یا عقاب…!
*****************
ارزش خودتو بدون عقاب حاضره تنها باشه تا این که با هر پرنده ای بپره….
*****************
اگر قصد پرواز داری با عقاب ها هم نشین باش نه با مرغ ها….
*****************
باران که می بارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند…
اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتر از ابر ها پرواز می کند!
این دیدگاه است که تفاوت را خلق می کند.
*****************
از طوفان ها برای اوج گیری استفاده کنید اون زمان که همه مثل مرغابی غر می زنند تو عقاب باش و اوج بگیر…
*****************
عقاب
تو قفس هم عقابه
اگر شخصیت انسان رشد کنه،
حتی تو محدودیت ها هم می تونه خودشو شکوفا کنه
عقاب صفت باشیم نه لاشخور صفت
*****************
از عقاب پرسیدند آیا ترس بر زمین افتادن نداری؟
عقاب گفت:”من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن مغرور شوم، من در اوج بلندی نگاهم به پایین است!”
*****************
می دانی رفیق…
درد تنهایی را به دل نگیر….
عقاب ها هم همیشه تنهایند….
این لاشخور ها هستند که همیشه جمعشان جمع است.
*****************
پر های عقاب عاقبت ریخته شد
با نام عقاب مهر آمیخته شد
بر تیرک بالایی دروازه ی عشق
تنها یک نام، ناصر آویخته شد
*****************
عقاب بلند پرواز و پیر قصه ما، مغرور و مقتدر
در اندیشه شکار از فراز آسمان بیکران خدا
نظری بر گستره زمین فکند، تا صید کند شکاری ز بهر خود
ناگه بدید بر سفره زمین آهو بچه ای، مست و بازیگوش
که شادی کنان در پی مادرش، همچون پر کاه می دوید
و آن گه عقاب، شاه بال هایش بگستراند و از اوج اقتدار فرود آمد
تا ورطه حضیض، تا در چنگال مرگ آورش کند اسیر
آن طعمه لذیذ و آن صید دلپذیر
اما به یک باره و ناگهان چشمان تیزبین عقاب پیر ما
گره خورد در شهلای چشمان مادری
کاینک آهو بچه، و آن طفل بی گنه اش
گشته در دام هراسناک مرگ، اسیر
و بدید، آبشار اشک های عشق مادری
کز سر تسلیم و رضا و بی کسی
در نرگس چشمان بی رمق اش
طوفان بپا نموده و چه زیبا نشسته است
ناگاه قلب عقاب پیر قصه ما شکست
پرهای خود گشود و آن گه بر زمین نشست
اندوهگین و فسرده، ازین رسم بیدلی
زانو بزد از سر تسلیم به مهر و عشق
مصلوب شد در مقابل احساس مادری
او نیز با مادر آهو بچه، هم صدا گریست
و آن گه رها کرد طعمه لذیذ خویش را
نفرین کرد بر تضاد برای بقای زندگی
سپس بسان سرو، بپاخاست و پرید
و صعودی آغازید پروازی دیگر تا دور دست
تا اوج بیکران آسمان خدا او رفت در متن داستان عقاب
در کنج لانه اش خزید و از آن پس دگر کسی
هرگز عقاب پیر قصه ما را ندید
*****************
دوست دارم آسمان را نگاه کنم
خیس وسرد و یخ زده
مثل چشم های من
آبی و کبود و گرم
مثل لحظه های ناب
دوست دارم آسمان را نگاه کنم
من گمانم آسمان جای دل سپردن است
جای ساده مردن است
مثل یک عقاب پیر
در زلال غم اسیر
من گمانم آسمان جای خوب و ساده ایست
دوست دارم آسمان را نگاه کنم
آسمان شهر ما سرخ وپر شراره نیست
مملو از ستاره نیست
آسمان شهر ما آسمان ساده ایست
مردمان شهر ما مثل آسمانشان ساده اند وخاکی اند
ساده مثل برف نو ساده مثل شعر من ساده مثل قلب تو
دوست دارم آسمان را نگاه کنم
لحظه ای که میپرد آن عقاب تیز بال
دوست دارم آسمان را نگاه کنم
*****************
بر بلوطی پیر
نشسته عقابی تنومند
خشکیده شاید دو بالَش
چسبیده شاید دو پایش
شاخه ی خشک و پیر درخت را
جای او نیست روی درختان
جای او اوج ترین آسمان است
جای او قلّه های بلند است
زیر پایش هزاران پلنگ است
امّا اکنون دو چشمش فِسُرده
کِرمِ بیشه در او جا گرفته
یک نسیم ملایم که آمد
قدرتش را گرفته و با خود
تا ته درّه های خموشی
روی گنداب مرداب
بُرده
این عقاب دیگر عقاب نیست
یک پرنده
و یک مرغ
که مُرده
*****************
عقاب ِ این درونم
سخت می خواهد
که بگریزد
رود در آسمان ، آزاد
سرور گونه
پر گیرد
فرود آرد
تمام چنگ
در این جان خرگوشم
ولی بینم
که خرگوشم
درون بیشه ای
از ترس می لرزد
نمی داند کدامین سو
بگریزد
درون خود قفس سازم
عقابم را درونش حبس می سازم
و خرگوشم، گذارم
تا دود هر جا
که میخواهد
عقابم را به وقتی
از قفس آزاد می سازم
که جانش سیر
روحش
تشنه پرواز می سازم
تنم آرامشی دارد
درون این قفس دیگر
عقابی من نمی بینم
وخرگوشم
درون بیشه جانم
سپاسم گوید و داند
عقابم را همیشه سیر
از جانم رها کردم
عقابم را همیشه سیر
از جانم رها کردم
*****************
دریاها پیش بیایید
کوه ها بریزید
ستاره ها سنگ شوید و ببارید
بادهای طوفانی بتوفید بر جهان
چندانکه از عمارت انسان
نه یادی بماند نه یادگاری
چندانکه گویی
نه روزی بود نه روزگاری
دیگر پرنده ای از حوالی خانه ام پر نمی زند
خانه ام را کسی نخواهد یافت
با این همه مه و حصارهای بارانی
سالهاست که همه رفتند
اما هنوز زیر ماهتاب رنگمرده
مبهوت٬ تنها٬ مغموم ایستاده ام
تمام باغهای خزانی
درختان خشک و پرندگان سرگردان
سهم خود را از اندوه در دلم دارند
بارانم و ابرهای تمام عالم
مرا می بارند
ای عقاب بد ذات عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به خانه ی غم انگیز من
آنجا ببر مرا که خدایم نمی بَرَد
*****************
تا انتها که حکایت شنیدعقاب
بیرون شد ازمیان بارگاه وتخت
بر آستان لانه که براوج کوه بود
درجستجوی کران تا کرانه ها
ناگه به نقطه ای ظریف شدودرآسمان پرید
لختی گذشت وتیزبال وهمچو رعد
چون تیربر زمین شد وچشمی به هم زنی
باردگربه اوج رفته وسو لانه اش پرید
درپنجه اش به اسارت کلاغکی
در آشیانه رها کرد وخود نشست
آرام وباغرور شایسته شهان
بربارگاه وتخت تکیه وباکلاغ گفت
هان ای کلاغ؟برماچه گفته ای؟
اکنون بگو هرآنها که گفته ای
کلاغ خوارروسیه ولی
دهان خشک وبی جواب ودرهراس
توان عذرخواهی اش نبود
نگاه پرترحمی براوفکندعقاب وگفت
برون شوبرآستان لانه ام
اگرتورا توان پرگشودنت
به ارتفاع لانه ام رسید
توشاه باش ومن کلاغ میشوم
وبعدازاین مرا
میان ارتفاع پست توست خانه ام
کلاغ درسکوت ماند
چنین ادامه حرف گفت:
مرابه هرکجا که ارتفاع کوته خیال تونمیرسد
رسیده زیرتیغ بال
کرانه تا کران آسمان وکوه ودشت را
به زیر پر گرفته ام
وگر میان شاخه هانمیپرم گمان مبر
که ناتوان به پرکشیدنم
به هرطرف که رو کنی پریده ام
به اوج تابه نقطه ای
که نیست غیرابروماه هم رسیده ام
ودرمیان آسمان نیل گون
به جزفروغ خور وتیغ بال خود
درآسمان نبوده وندیده ام
بدان مکان که پر زدی ای روی وپرسیاه
درچشم من نیامده تااینچنین تباه
برارتفاع پست تو جای عقاب نیست
پروازمن به دیارتوای کلاغ
میسوزد اعتبار پر عقاب را
ما چون تو را به رقابت ندیده ایم
جنگی نبوده لیک با چون تو روسیاه
راهی به صلح و رفاقت نبرده ایم
آزاد اگر میان درختان تو پر زدی
قدری نبوده تو را پیش چشم ما
زان رو تو را سوی بیعت نمی کنیم
برخیز وراه لانه ات پیش رو بگیر
زین پس بمان توهمانجا به قیل وقال
برهمچوخودکن و دیگر رجز مخوان
برشاه آسمان که بود نام او عقاب
*****************
منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید
و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.
بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و
بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است،
سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید.
در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندانهای اسارت .
*****************
امیدوارم همیشه قهرمان زندگی خود باشید و از مطالب ارائه شده نهایت لذت راببرید شما میتوانید این مطالب در انواع شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی(اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.