در این مطلب مجموعه زیبایی از جوک های بی مزه ولی خنده دار را برای شما گردآوری کرده ایم. جوک های بی مزه ای که فضای دلمان را شاد میکنند مفتخریم که در این مطلب ما را همراهی کنید.
یه کرمه داشته رد می شده میفته تو قابلمه ماکارونی، می گه: عه حموم چقد شلوغه!
***
می دونین اگه حیوون های نادر بمیرن چی می شه؟ نادر بی حیوون می شه.
یه روز تو تیمارستان همه داشتن می پریدن بالا پایین، رییس تیمارستان ازشون می پرسه «چه مرگتونه؟» می گن «ما سیب زمینیم داریم سرخ می شیم» می ره می بینه یکی نشسته رو زمین.پیش خودش می گه این حتما خوب شده. ازش می پرسه «چرا نشستی؟» می گه «من چسبیدم کف ماهی تابه»
***
یارو دنبال قوری می گشت.. این ور رو نگاه کرد نبود، اون ور رو نگاه کرد بود.
***
چرا میلیاردر و میلیونر داریم ولی هزارِر نداریم؟ اینجا هم در حق ما معمولیا اجحاف شده
***
یارو میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه: ما میریم یه دور میزنیم، بر می گردیم!
***
یه روز تو تاکسی نشسته بودیم یه دختره هم کنارم نشسته بود، از یه خیابون رد می شدیم که پمپ گاز داشت، راننده تو آینه نیگا کرد و گفت خانوم، آقا اجازه میدین خلوته یه گاز بزنم؟ من گفتم مشکلی ندارم و دوتایی به دختره نیگا کردیم جواب داد نه تو رو خدا من نامزد دارم ردش میمونه!
***
بچه: مامان! شاهزاده رویاها با اسب سفید یعنی چی؟
مامان: یعنی یه خری مثل بابات!
***
چرخه زندگی مردها… در بچگی، مامان ذلیل… جوونی، دوست دختر ذلیل…میان سالی، زن ذلیل….پیری، فرزند ذلیل… بعد از مرگ، ذلیل مرده…
***
از طرف می پرسن می دونی آبشار چیه؟ میگه آره همون رود خونه دیواری رو میگی دیگه!
***
بچه ها داشتن توی کلاس سر و صدا می کردند، ناظم میاد تو با عصبانیت میگه: اینجا طویله است؟ یکی از بچه ها می گه: نه آقا اشتباهی آمدید!
***
یارو می ره کله پزی فروشنده بهش می گه: چشم بذارم؟ یارو می گه: تو این یه ذره مغازه کجا قایم شم آخه؟
***
از یه نفر که داشت با پا غذا درست می کرد پرسیدن چرا داری با پا غذا درست می کنی؟!
می دونید چی جواب داد؟ گفت آخه دست پخت من خوب نیست! دارم با پا امتحان می کنم ببینم چه جور در میاد!
***
می دونی اگه پرشیا با ۲۰۶ ازدواج کنه بچشون چی میشه؟ میشه زانتیا آخه ازدواج فامیلی بوده بچه عقب مونده شده…
***
یارو می ره مغازه می پرسه: آقا خیارشور دارین؟ یارو می گه: آره داریم. می گه: لطف می کنین خیارهای منم بشورین؟
***
به یارو می گن: پشتت خاکیه. می گه: می خواستی آسفالت باشه؟
***
یارو از سفر برگشته بود بهش می گن: برای ما چی آوردی؟ می گه: تشریف.