ساعدنیوز
درباره ما
ساعدنیوز
ساعدنیوز

داستان های هزار و یک شب / شب شانزدهم : بانو و دو سگش ( قسمت اول)

  شنبه، 10 آذر 1403
داستان های هزار و یک شب / شب شانزدهم : بانو و دو سگش ( قسمت اول)
ساعد نیوز: در این بخش از مطالب ساعدنیوز داستان های بسیار جالب و آموزنده را مطالعه می کنید. برای خواندن این حکایات همراه ما باشید.

به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، یکی از متون ادبی چندملیتی که زنان در آن حضوری روشن و فعال دارند، کتاب هزار و یک شب است. قهرمان قصّه‌های این کتاب، زنی با تدبیر و هوشیار است که با نقل قصّه‌هایی هوشمندانه، پادشاهی خودکامه و مستبد را به خودآگاهی می‌رساند. روند قصه‌گویی شهرزاد در کتاب هزار و یک شب نشان می‌دهد که او، کاملاً هوشمندانه و آگاهانه برای نجات جان خواهر خود و دیگر دختران سرزمینش تلاش می‌کرده است.

** این داستان زیرمجموعه داستان بانو و دو سگش می باشد.

شهرزاد قصه گو که تا امشب از دست شهریار شاه خونریزی نجات پیدا کرده بود در شب شانزدهم قسمت اول داستان شیرین بانو و دو سگش را برای شهریار حکایت کرد و داستان را نصفه گذاشت تا شبی دیگر جان خود را نجات دهد در این داستان که شهرزاد قصه گو این گونه حکایت کرد؛

شهرزاد گفت: ای ملک جوانبخت، بزرگترین دختران پیش آمده زمین ببوسید و گفت: من طرفه حکایتی دارم و آن این است که این دو سگ، خواهران پدری من اند و من مهتر خواهرانم. چون پدر ما بمرد پنج هزار دینار زر به میراث گذاشت. خواهران من جهیز گرفته هر کدام به شوهری رفتند. پس از چندی شوهران نقدینه ایشان بستدند و کالا خریده با زنان به بازرگانی برفتند. چهار سال به غربت اندر بسر بردند و سرمایه تلف کردند. شوهران از ایشان دست برداشته برفتند و ایشان به صورت دریوزگان پیش من آمدند.

از بس که بی سامان بودند من به زحمت ایشان را بشناختم و از حالت ایشان باز پرسیدم گفتند: قصه بازگفتن سودی ندارد، سرنوشت این بوده است. من ایشان را به گرمابه فرستاده جامه بپوشاندم و ایشان را به بزرگی برگزیدم. گفتم: من خواسته [= دارایی] بی شمر دارم همه مال از آن من و شماست. پس همه روزه در نیکی و احسان به ایشان می افزودم تا سالی بر این بگذشت.

ایشان از مال من مالی اندوخته گفتند که: ما را شوی باید. گفتم: مرد خوب به جهان اندر نایاب است، شما شوهر گرفتید و آزمودید، دیگر بار شوی کردن سودی ندارد. ایشان سخن نپذیرفتند. من از مال خویش جهیز گرفته ایشان را شوهر بدادم. هرکدام با شوهر برفتند. پس از چندی شوهرها ایشان را فریب داده آنچه که داشتند بستدند و ایشان را به سفر برده در میان راه از ایشان دست برداشته برفتند. ایشان برهنه بازگشته پیش من آمدند و عذر خواسته پیمان بستند که دیگر نام شوهر به زبان نیاورند. من عذر پذیرفته بیش از پیش به ایشان احسان می کردم تا اینکه سالی بر این بگذشت و من کالای فزون خریده به قصد بصره به کشتی نشستم و خانه به ایشان سپردم. ایشان گفتند: ما طاقت جدایی تو نداریم. من ایشان را نیز با خود به کشتی نشانده شبانه روز همی رفتیم تا اینکه ناخدا غفلت کرد و کشتی از راه به در شد. پس از چند روز شهری پدید گشت. از ناخدا پرسیدیم که: این کدام شهر است؟ گفت: نمی شناسم و تمامی عمر در دریا کشتی رانده ام و هرگز این شهر را ندیده بودم. اکنون که بدینجا آمده ایم شما کالای خویش به شهر برده بفروشید اگر خریدار نباشد دو روز برآسوده توشه بگیرید پس از آن کشتی به سوی مقصد برانیم. پس ناخدا برخاسته به شهر رفت، در حال بازگردیده گفت: برخیزید و به شهر آید و قدرت خدای تعالی را ببینید. آنگاه ما به شهر رفته دیدیم که مردم شهر همگی سنگ سیاه شده، زر و سیم و دیگر کالای مردم جا به جا مانده است. ما را عجب آمد.

همه از یکدیگر جدا گشته از بهر تفرج شهر به هر کوی و برزن برفتیم و من به سوی قصر ملک بشتافتم. در آنجا دیدم که همه ظروف از زر و سیم است و ملک را به فراز تخت دیدم که وزرا و خادمان و سپاهیان به پیش او ایستاده همگی سنگ بودند و گوهرهای درخشنده بر آن تخت بود که چون ستارگان پرتو همی دادند. پس به حرمسرای رفته ملکه را دیدم که تاج مکلل و عقد مرصع و قلاده گوهرنشان و جامه های زرین او به حال خود بودند ولی ملکه سنگی سیاه شده بود. در آنجا دری یافتم از در به درون شدم و از نردبانی که در آنجا بود فراز رفته ایوانی دیدم که فرشهای حریر و استبرق [1] به آنجا گسترده بودند و تختی مرصع با در و گوهر در صدر ایوان دیدم که گوهرهای درخشنده تر از ماه تابان بر آن تخت بود. پس از آن به جای دیگر رفته عجایب بسیار دیدم که از دیدن آنها به دهشت اندر شدم و حیران همیگشتم تا شب در آمد. خواستم از قصر به در آیم راه نشناختم. در مکانی که تخت بر آن بود بخفتم. چون نیمی از شب برفت آواز تلاوت قرآن شنیدم. در حال برخاسته بدان سو رفتم.

عبادتگاهی یافتم که قندیل آویخته و شمعها سوخته و سجاده گسترده اند و جوانی نیکو شمایل در آنجا به تلاوت مشغول است.

مرا از آن جوان عجب آمد که چگونه مردم شهر بجز این جوان همگی سنگ سیاه اند. پس نزدیک آن جوان رفته سلامش دادم. رد سلام کرد. گفتم: پرسشی از تو خواهم کرد و بدین قرآن که همی خوانی سوگندت میدهم که براستی پاسخ ده. آن جوان تبسمی کرده گفت: نخست تو بازگو که بدین مقام چگونه آمدی؟ من ماجرای خویش بیان کردم و از احوال مردم شهر پرسیدم. مصحف بر هم نهاد و مرا پیش خود خوانده بنشاند. دیدم که آن پسر در نکویی چنان است که شاعر گفته:

پری چهره بتی عیار و دلبر گ

نگار سروقد ماه منظر

اگر آذر چو تو دانست کردن

درود از جان من بر جان آذر

اگر بتگر چو تو بت برنگارد

مریزاد آن خجسته دست بتگر

من تیر محبت او خورده دل به مهرش سپردم و از حکایت مردم شهر باز پرسیدم. گفت: پدر من ملک شهر بود و او همان است که به فراز تخت، سنگ شده و مادرم همان بود که به حرمسرای اندر بدیدی. پدر و مادرم و مردم شهر ستایش پروردگار نکردند و آتش همی پرستیدند و به ماه و هور سوگند یاد می کردند. ولکن در خانه ما پیرزنی بود خداپرست که دین خود آشکار نمی کرد و پدرم به امانت و پاکدامنی او اعتماد تمام داشت و مرا بدو سپرد که تربیت داده احکام دین مجوسم بیاموزد. او احکام دین اسلام و تلاوت قرآن به من بیاموخت. من نیز دین خود پوشیده می داشتم. تا اینکه مردم در کفر طغیان کردند.

روزی از هاتفی شنیدیم که گفت: ای مردمان این شهر، از پرستش آتش بازگردید و خدا را پرستید. مردم ترسیدند و به پیش ملک آمدند. پدرم گفت: از آواز هاتف نترسید و از دین پدران برنگردید. مردمان به سخن ملک اعتماد کردند. سالی به همین منوال آتش پرستیدند. چون سال دوم برآمد همان آواز نخستین بشنیدند و از کردار ناصواب خویش بازنگشتند. سال سیم باز آواز بشنیدند از کفر بازنگشتند. خشم خدای تعالی ایشان را فرو گرفت همه سنگ سیاه شدند و از آن روزی که این حادثه روی داده من به نماز و روزه و تلاوت عمر میگذارم و از تنهایی بس ملولم. من گفتم در بغداد حکیمان و دانشمندان هستند اگر تو بدانجا روی، علم بیندوزی و حکمت بیاموزی و من نیز از کنیزکان تو خواهم بودن، بدان که من هم بزرگ تبار و خداوند غلام و کنیزم و کشتی کشتی کالای قیمتی با خود آورده ام، قضا کشتی ما را بدین سوی کشانید تا من و تو یکدیگر را ببینیم.

پس من او را به بغداد ترغیب کردم او خواهش من بپذیرفت.

چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.

برای شنیدن ادامه داستان در روزهای آتی نیز همراه ساعدنیوز باشید.

در شب هجدهم خواهید خواند...

در شب هفدهم این داستان، شهرزاد قصه گو ادامه بانویی را روایت می کند که خواهرانش به سبب حسادت به وی سعی در هلاک کردنش داشتند ولی بخت با وی همراه بود و به واسطه طلسمی خواهرانش تبدیل به دو سگ شدند ....

با ما همراه باشید.


برای خواندن داستان های هزار و یک شب اینجا کلیک کنید.


1 دیدگاه


  دیدگاه ها
پربحث های هفته   
از پرده سینما تا مجمع عمومی حزب موتلفه؛ حسام نواب صفوی کجای ماجراست؟+عکس (1 نظر) بازیگوشی پسر ایلان ماسک و واکنش جالب ترامپ؛ یه ای کاش می‌تونستم یه نیشگون ازت بگیرمِ خاصی توی نگاه ترامپ هست+ویدیو (1 نظر) فال قهوه با نشان روز یکشنبه 16 دی ماه 1403/ خبرهای خوشی که مدتها منتظرش بودید به شما می رسد (1 نظر) علی لاریجانی به دولت پزشکیان پشت کرد؟ (1 نظر) مدیران دولتی به شعور ملت توهین نکنند! / چرا دلار گران شد؟ (1 نظر) (ویدئو)شوکه شدن بهرنگ علوی از دیدن وضعیت داغون ماشینش در شب!/ شکستن این طلسم بستگی به خودت داره، نیمه شب منتظرتم! (1 نظر) آیت الله علم‌الهدی: جوانان پای اسلام و انقلاب نمی‌ایستند اگر ... (1 نظر) پشت پرده رویداد تلخ دیپلماتیک در لبنان: آن چمدان ها چرا باز شد؟ (1 نظر) پشت پرده شکست عشقی جولانی؛ رهبر 43 ساله تحریرالشام تا حالا چندبار ازدواج کرده؟ (1 نظر) جشن پرشکوه سال نو میلادی در کشور های مختلف/ بازیگران ایرانی و خارجی در تب و تاب سال 2025 بغض مهران مدیری با اشعار عاشقانه و ناب "نیما یوشیج" اشک به چشمانتان می آورد / خشک آمد کشتگاه من... کویر گردی برونا بیانکاردی، همسر نیمار، و ژست گرفتنش کنار شتر/چه خوراکی های خوشمزه ای چیدن رو میز فعال سیاسی اصولگرا: جلیلی باید از سرنوشت تلخ قالیباف درس بگیرد؟! مهران مدیری: مردم دارن همدیگرو تیکه تیکه می کنند / معلومات روابط اجتماعی را اصلاح می کند و به زندگی سالم دست پیدا می کنید+ ویدئو آیا نتیجه درخواست تجدیدنظر شما در آزمون استخدامی آموزش و پرورش تغییر کرد؟ آنچه باید درباره فرآیند بررسی مجدد بدانید!
تیتر امروز   
فال قهوه با نشان روز سه شنبه 18 دی ماه 1403/ خیر و نعمت بیش از حد در راه است
فال شمع روزانه امروز سه شنبه 18 دی ماه 1403/ هدف در چند قدمی شماست، آرام بگیرید!
فال ابجد روزانه سه شنبه 18 دی 1403 / مژده فرصتی در راه است از دست نده
فال روزانه امروز سه شنبه 18 دی ماه 1403/ بهمن ماهی ها خیلی مراقب باشند!
فال انبیاء روزانه سه شنبه 18 دی 1403 / اسفند ماهی ها توجه با این کار به تو منفعت میرسد
سقوط آسانسور در تبریز حادثه تلخی را برای مرد 50 ساله تبریزی رقم زد
غلامی: خادمی عتبات و عالیات افتخار بزرگی است
احمد الشرع پشت ایران درآمد؟
فال حافظ با تفسیر امروز سه شنبه 18 دی 1403+فیلم / اگر در شک و تردید هستید این کار را کنید
بیش از سه تن  مواد مخدر در آذربایجان شرقی کشف شد/امنیت کشور را مدیون 4000 شهید و 14 جانباز فراجا هستیم
علیرضا بیرانوند صحیح و سالم درکنار خانواده/ نمی دانم منبع این اخبار کجاست و...
رهایی 9 هم استانی آذربایجان شرقی از چنگال مرگ خاموش
واژگونی مرگبار پراید در شندآباد
اهدای حکم سفیر صلح به حجت الاسلام سید حسین علوی + تصاویر
راه حل جنجالی یک چهره مشهور حوزوی برای حل مشکل تورم: به جای پول از طلا و نقره استفاده کنیم!
منتخب روز   
خلاقیت خاص و باورنکردنی هنرمند ایرانی در محله‌های قدیمی شیراز غوغا به پا کرد خر واقعی شرک مرد؛ پایان یک عصر برای دانکی محبوب و خاطرات شرک+ عکس با کودکی که از جمع فراریه چه میکنین؟ به زور مجبورش میکنین که با بقیه ارتباط برقرار کنه؟ معماری خیره‌کننده تبریز و آذربایجان؛ آناهیتا درگاهی شیفته این بنای باشکوه و بی‌نظیر شد+ عکس انتقاد تند و تیز ویدا جوان از منتقدین و رسانه‌های رشوه‌گیر و بی‌وجدان/ چاه بر سر راهتون می‌کنید! (ویدئو) محمدرضا شریفی‌نیا و آیفون 16 جنجالی؛ ماجرای جایزه عجیب چیست؟ تصویرسازی میهمانی مجلل شاه هخامنشی براساس کتیبه ها و حکاکی ها/ چه غذاهایی! عجب چیدمانی! (ویدئو) کامنت احساسی نعیمه نظام‌دوست برای جدیدترین موزیک ویدئوی جذاب عمو پورنگ+ عکس (ویدئو) مستند حیات وحش/ نبرد ترسناک شیر و اسب آبی/ هرگز تسلیم نشو! امروز 17 دی؛ صحنه عاشقانه ای از بارش برف سنگین در شمشک تهران / خیلی وقت بود منتظر همچین برفی بودیم؛ خدایا شکرت😍+ ویدئو (ویدئو) مستند حیات وحش/ مادر جان داری رخت میشوری یا بچه تربیت میکنی؟/ دلم کباب شد براش😔 عکس روز/ تغییر چهره چشم‌‌نواز شیده معاونی مجری محبوب دهه شصتی‌ها بعد از 31 سال در 52 سالگی
آخرین ویدیو ها