به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از همشهری، وارد مصلای امام علی(ع) کرمان که میشوم، خانمها، دخترهای جوان و نوجوان بسیجی در گروههای کوچک و بزرگ دور هم حلقه زدهاند.
سنگ مزار شهدا در میان حلقه دختران بسیجی
در اولین گروهی که برای شرکت در اجتماع گروههای تربیتی صالحین به مصلی آمدهاند، 10 تا دختر نوجوان نشستهاند که چفیهها را روی شانههایشان انداختهاند، وسط حلقه هم یک پرچم فلسطین پهن کردهاند با چند تا شمع روشن، رحل و قرآن مجید، همراه با مربیشان دعای فرج آقا امام زمان(عج) را زمزمه میکنند.
در بین گروههایی که به مصلای کرمان آمدهاند، یکی از گروهها که حدود 30 دختر نوجوان در آن حضور دارند، بیش از همه توجهم را جلب میکند، آنها، بچههای پایگاه زهرای مرضیه(س) قائمآباد کرمان هستند، وسط حلقه را با سنگ مزار شهدایی مانند سردار حاج قاسم سلیمانی، شهید یوسفالهی، شهید مهدی باکری و شهید ابراهیم هادی تزیین کردهاند.
خانم ضیاءفروغی سرگروه حلقه آنهاست، خانمی مهربان و خوش اخلاق که با روی باز به سوؤالاتم پاسخ میدهد: «ما حلقه شهید مهدی باکری هستیم و دو رده نوجوان داریم که بچههای 12 تا 14 ساله در یک دوره و 15 تا 19 سالهها هم در دوره دوم هستند و یک رده کودک هم داریم».
ضیاءفروغی همچنین استقبال بچههای قائمآباد از حلقه شهید باکری را خوب توصیف میکند و درباره فعالیتهای پایگاهشان میگوید: «بستههای فرهنگی برای بچهها درست میکنیم، یک بسته شکلات کوچولو، عکسنوشتهها و مطالب زیبا همراه با عکس شهدا در این بستههاست».
«هیئت دختران ریحانه الحسین (ع) را هم راه انداختهایم و دخترهای هیئت هر سهشنبه مراسم برگزار میکنند، میز حس خوب را هم برپا میکنیم و بچهها، دلنوشتههایشان برای امام زمان (عج) را مینویسند.
نمیدانید! بچههای پایگاه ما برای غزه و فلسطین چقدر فضاسازیهای زیبایی روی دیوارهای پایگاه انجام دادند».
بسیجیای که حالا مسؤول فرهنگی است
از ضیاءفروغی میپرسم ایده سنگمزارهای شهدا را چه کسی داده است، به دختر جوانی که کنارش نشسته اشاره میکند و میگوید: «ایشان، مسؤول فرهنگی پایگاه است، خودش از بچگی در پایگاه بوده است».
سمانه ملکقاسمی 19 ساله است و امسال وارد دانشگاه شده، پای او از کلاس دوم دبستان به پایگاه زهرای مرضیه (س) قائمآباد باز شده است.
برایم تعریف میکند، وقتی قرار بوده در نمایشگاه بسیج اسوه شرکت کنند، به ذهنش رسیده سنگ مزار تعدادی از شهدا را آماده کند و برای تزئین غرفه پایگاهشان به نمایشگاه ببرد.
«با بچههای پایگاه که درباره ایدهام صحبت کردم، زهرا رضایی گفت: من سنگقبرها را خودم طراحی میکنم و بعد هم طرحهایش را روی کاشیها پیاده کرد و استقبال از این ایده در نمایشگاه خیلی خوب بود».
سمانه که خودش روزی عضو پایگاه بوده شاید بیش از هر مربیای بتواند درک کند، بچهها در پایگاه دنبال چه هستند و از چه برنامههایی خوششان میآید، او میگوید: «بچهها دوست دارند تشویق بشوند و به آنها اهمیت داده شود، بچهها توی هیئت ریحانه الحسین همهکاره هستند، حتی بستههای فرهنگی را هم با سلیقه خودشان تهیه میکنیم».
دخترهای مانتویی هم پایگاه بسیج میآیند
از سمانه میپرسم آیا خاطرهای از بچههای پایگاه داری که توی ذهنت مانده باشد، تعریف میکند: «تابستان قرار بودیم برویم قم، یکی از بچهها که چادر نمیپوشید گفت من نمیتوانم با شما بیایم اما سرانجام خودش را به این سفر رساند، توی قم به نمایشگاه اندیشه نجات رفتیم و این دوستمان خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و از همانجا چادری شد».
از خانم ضیاءفروغی میپرسم، مگر دخترهای مانتویی هم به پایگاه شما میآیند؟ او جواب مثبت میدهد و ناگهان دختر بانمکی که این سؤوالم را میشنود، میگوید: «من خودم چادری نبودم، اما حالا مسؤول فضاسازی پایگاه هستم».
تودهنی محکمی که چادر به پسرهای متلکگو زد
نازنینزهرا از کلاس پنجم دبستان به پایگاه بسیج رفت و آمد داشته و حالا کلاس نهم است، با خوشحالی ماجرای چادر سر کردنش را برایم تعریف میکند: «تا همین امسال با اینکه این همه سال به پایگاه میآمدم اما چادر نمیپوشیدم، حالا که بزرگتر شدهام و ابهت چادر را درک کردهام، چادر میپوشم».
میپرسم منظورت از ابهت چادر همان امنیتیست که چادر به تو میدهد، میگوید: «قبل از اینکه چادر بپوشم وقتی کلاس زبان میرفتم، پسرها بهم تیکه میانداختند و متلک میگفتند، اما از زمانی که چادری شدهام، میگویند «صلوات»». نازنینزهرا از این امنیت و حس خوبی که چادر به او داده، ذوقزده است و از ته دلش به ضدحال خوردن پسرهای متلکگو میخندد.
فاطیما هم دوست نازنینزهراست، او عضو پایگاه نبوده، یعنی نه اینکه دوست نداشته به پایگاه برود، بلکه اصلا نمیدانسته توی محلهشان چنین جایی هست. یکی دوباری همراه با دوستش به پایگاه رفته و برنامهها به دلش نشسته و امسال عضو پایگاه شده است.
فاطیما تعریف میکند: «تابستان وقتی با بچههای پایگاه به قم رفتیم، حرم خانم حضرت معصومه(س) حس و حال معنوی خاصی داشت، همانجا تصمیم گرفتم، چادر بپوشم».
دنیای زیبای کودکانه در حلقه شهید محمدی
در حلقه شهید بهنام محمدی هم 9 تا دختر دبستانی بامزه و خوش سر و زبان حضور دارند، مربی آنها هم زن جوان خوشروییست که تعدادی ماهی گُلی کاغذی را وسط حلقه گذاشته است و بچهها ماهیگیری میکنند و هر کدام باید نوشتهای که روی ماهی نوشته شده را اجرا کنند.
مسؤولیت پذیرایی هم با ریحانه است، او ظرف پُر از شکلات و کلوچهها را برمیدارد و به دوستانش تعارف میکند. یک عروسک زیبا که چفیه به سر دارد هم وسط حلقه قرار دادهاند که در میان کالاهای صهیونیستی اسیر شده است.
ماهی اولی و دومی صید میشود: «امروز موقع بلند شدن یا علی(ع) میگویم»، «امروز برای بیمارها دعا میکنم»، دخترک بعدی که ماهی سومی را برمیدارد، با دست میزند توی کلهاش «امروز باید ظرفها را همراه مامانم بشورم»، بقیه دخترها ریزریز میخندند.
ماهیهای گُلی یکی بعد از دیگری صید میشوند، بچهها دهانشان را با شکلات و کلوچههای نرم، «شیرین» میکنند و در آخر دستهای کوچولویشان را بالا میآورند، خانم مربی از روی یک کتاب، دعاها را میخواند: «ای خدای مهربان، بعضی از مردم به من بدی میکنند و بعضی از آنها به من خوبی میکنند، خدایا کاری کن که من بدیها را فراموش کنم و از خوبیها هم تشکر کنم»، دخترها با صدای بلند میگویند: «آمین».