آنگاه که تیشه به ریشه اش زدند !
کاغذ زیر دستم در خود پیچید
و بی صدا فریاد زد :
زنده باد درخت !
****
درخت پشت پنجره دوستت دارد
دارد دست هایش را تکان می دهد
دارد می رقصد
تو نیز برخیز
برگ های سبزت را تکان بده
میوه های شیرینت را فرو بریز
برقص… برقص
تا دنیا از تو یاد بگیرد
زیبا باشد.
****
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
پیش چشم اهل معنا ، اعتباری داشتم من
شاخه هایم چتر آسا ، سایه گستر بود و زیبا
زیر چتر سایه سارم ، سبزه زاری داشتم من
هر سحر از مرغکان خوشنوای این گلستان
نغمه های دلکش از گوش و کناری داشتم من
مثل اشک دیدگان ماهرویان ، پاک و روشن
فیض بخش از آب صافی جویباری داشتم من
دشت را از رویش گلهای وحشی هر بهاران
رنگ رنگ و دلربا نقش و نگاری داشتم من
گاهگاهی در برم از مردم صحرا در اینجا
رهروئی ، ناخوانده مهمانی ، سواری داشتم من
میزبان آهوان دشت بودم ، روزگاری
میهمان خسته ای را از دیاری داشتم من
چیستم اکنون « نکوئی » تک درختی خشک و بی بر
یاد باد آن روزگاران را که یاری داشتم من
****
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ:
دست های خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد
تا ابد میان ما
برقرار باد:
چشم های من به جای دست های تو!
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده!
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!
****
تو درخت روشنایی گل
مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت انتظارت
****
درخت پر شکوفه
با دو چهره
در برابر نسیم
ایستاده است
نخست : چهره ی پیمبری که باغ را
به رستگاری ستاره می
برد
و چهره ی دگر
حضور کودکی ست
که شیر می خورد
****
منـم پیر جوانی ر فته بر باد
منـم مـرغ اسیـر دسـت صیـاد
منـم آن تک درخت پـیروفرتـوت
که با اندک نسیمی خواهم افتاد
****
لب بر لبت
چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگى
که درخت شوى
که رفتن اگر بخواهى
نتوانى
که بمانى . .
****
کلاغ،
پر!
گنجشک،
پر!
این روزگار درختی است
که دل به پرنده بسته بود . .
****
من یک درخت هستم
بلند و سبز هستم
تو خاک ریشه دارم
تو ساقه میوه دارم
پاک میکنم هوا رو
شاد میکنم شمارو
اگر تو ماه اسفند
تو یک نهال بکاری
سال دیگه میبینی
****
گفتند : از درخت سخن گفتن در روزگار آتش و آهن ، جنایتی است !
اما من از درخت سخن گفتم زیرا که هر درخت به چشم من آیتی است از معجزه ی که آدمی اش نام کرده اند . .
****
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
****
ز آسیب درخت او چو سیبید
چون سیب درخت سنگسارید
گر سنگ دلان زنندتان سنگ
با گوهر خویش یار غارید
****
درختا خیلی خوشگلن
مثل ما دست و پا دارن
مثل تموم آدما
مامان دارن، بابا دارن
درختایی که لاغرن
فکر می کنم جوون باشن
شاید درختای تپل
مادربزرگشون باشن
****
ای درخت
کودکی از دست آفتاب
زیر پایت نشست
پرنده ای روی شاخه ات
آوازی خوش خواند
ولی تو .
****
درختی زیبا
سال گذشته
نهالی داشتم
بردم و آن را
تو باغچه کاشتم
نهال من شد
پر از جوونه
رو شاخه هاش
ساخت پرنده لونه
ریشه ها در خاک
شاخه ها در باد
قد کشید و شد
شاد شاد شاد
درختی زیبا
سایه اش رو داد
به من و شماها
****
درخت ها که مثل پرنده ها نیستند که وقتی جنگل آتش گرفت کوچ کنند !
درخت ها می مانند اما نمی توانند جنگل را نجات دهند . . .
مثل من که می مانم اما نمی توانم تو را نجات دهم !
مرا ببخش محبوب من که پرنده نیستم !
****
نرخ مروارید اگر بالا، نشان از پختگی ست
ورنه بسیاران صدف با موج بر ساحل شود
سر به زیر آرد درخت ار بار بسیار آورد
از چنار سرکش الا لانه کی حاصل شود
****
درخت زیباست
معلم بر تخته ی سیاه
با رنگی نزدیک به سپید
گفت که درخت زیباست
و به من به این می اندیشیدم
که ما درخت را به دار کرده ایم
وبر جسد پوسیده آن
از زیبایی فراموش شده اش یاد می کنیم
****
من زمین و نمیخوام / من آسمون و میخوام
من خورشیدونمیخوام / من کهکشون و میخوام
من مرداب و نمیخوام / من اقیانوس میخوام
من واسه دیدن تو / هزارتا فانوس میخوام
من یه درخت تشنه / تووسط کویرم
اگه یروزنباری / جون میدمو میمیرم
من شبیه پیرهنی / هزارتا تیکه خورده
دست منوبگیرو / جون بده به این مرده
****
تمام راز هستی در دل بذری نهان است
دل هر ذره بشکافی در او راز جهان است
بخوان برگی زدیوان درخت افرینش
که درس زندگی ساده تر از اب روان است
درختان نبض هستی در رگ جان و حیات اند
دریغا دریغا دریغا ادمی با جان خود نا مهربان است
به ایین طبیعت خاک شو تا سبز گردی
که پر باری قامت افتادگان است
من و تو وارث سبزینه پیشینیان ایم
خوشا پیری که میراثش گلستانی جوان است
ببین در دست این تصویر بحر بی کران
****