دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه ی درد است و با دل کار دارد
فریدون مشیری
****
پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک
ان کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
اي فصل فصل هاي نگارینم
چون من تو نیز تنها ماندستی
سرد سکوت خودرا بسراییم
پاییزم! اي قناری غمگینم
مهدی اخوان ثالث
****
پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است
بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی
زیبایی زندگی به مرگی سرخ است
هادی فردوسی
****
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نمی آید
پاییز مهری دارد که به دل هر خیابانی مینشیند÷
****
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ هاي آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
فروغ فرخزاد
****
پاییز هیچ حرف تازه اي برای گفتن ندارد
با این همه ی
از منبر بلند باد
بالا که می رود
درخت ها چه زود به گریه می افتند
حافظ موسوی
****
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بی زبان صد بی زبان
هرگز نباشد بی سبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بی درد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
مولانا
****
وقتی خزان می رسد
ناله های حزین سازی آشنا
با کشش یکنواخت
قلب مرا می نوردد
نمی خواهم گذر زمان را باور کنم
یک مرتبه صدای زنگ ساعت
مرا به خود می آورد
حس می کنم زمان خیال ایستادن دارد
خودم را آهسته به باد می سپارم
نسیم بداندیش
مرا چون برگی پژمرده با خود می برد
من در رنگ باخته خود
و رودخانه نزدیکمان غرق می شوم
محمد علی رستمی
****
سهمِ باد و باران ند؛
برگ و شاخه های خشک
آبرویِ پاییزند؛
این انارهای سرخ
محمد مهدوی اشرف
****
برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند
از جدایی گرچه می ترسم، به من هم می رسد
مهدی مظاهری
****
زمین سمفونی برگ هاست
نم می زند باران
بدجور بوی غربت می دهد این هوا
نبش قبر خاطرات مرده است انگار
فصل تنهایی ست
پاییز است، پاییز است حالا
فرشته فکور
****
دلم برای انارها تنگ است
برای دانه های سرخ و سفید
یاقوت های عاشق
منتظرم تا برگ ها زرد شوند
تا انارها سرخ شوند
و پاییز بیاید و همه عاشق شوند
پاییز بیاید و دلتنگی من شاید
با همه برگ های خزان زده
کم کم بریزد
مجید مصطفوی
****
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی کار کجاست
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
حافظ شیرازی
****
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در نبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آورده دست
سعدی
***
ما به روی دوستان از بوستان آسوده ایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسوده ایم
سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود
سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده ایم
سعدی
****
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز
به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز
چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
بهار عشق و شبابست این شب پائیز
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
شهید خنجر جلاد باد می غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز
خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز
خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز
به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز
هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز
پری به دیدن دیوانه رام می گردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
شهریار
****