زمستان بال گسترده است
گنجشکان
و من
پشت تمام پنجره ها
تو را می جوییم
کیکاوس یاکیده
****
من سردم است
و تمام رنگ های گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافته اند
زنی ایستاده در سرما
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
سعدی
****
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
مولانا
****
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را...
شهریار
شب از عنبر جهان را کله می بست
زمستان بود و باد سرد می جست
نظامی
****
پس از او نیز نامش را نگهدار
شکوه صبح و شامش را نگهدار
زمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا! احترامش را نگهدار
میلاد عرفان پور
****
مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی
ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمی آید؟
صائب تبریزی
****
زمستان بود وُ
برف بود وُ
سرما بود
زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو
دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود
نیکی فیروزکوهی
****
شکوفه های انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیست
شمس لنگرودیی
****
سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده
بعد رفتن ات
من پیر شده ام
آنقدر پیر
که دست های یخی آدم برفی ها
یاد تو را از شانه هایم می تکانند
و من…
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانه ام را
های های گریه می کنم
بتول مبشری
****
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ کسی ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩاشته ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳﺮﺩﻡ
مثل زمستان…
****
آهسته بیا
غوک ها در خوابند
پا آهسته گذار
بر تن برفی این کوچه ی سرد
برنیاشوبی
خواب ترد گل نیلوفر را
صبح آب خواهد شد
جای پایت بر برف
کاش آفتاب نبود
جای پایت می ماند
تا ابد در دل این کوچه تنگ…
****
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،
کاش چون پاییز بودم…
“فروغ فرخزاد”
****
آرزو کن با من
که اگر خواست زمستان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“ما” ي ما “من” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
****
به روز ها دل مبند!
روزها به فصل که می رسند
رنگ عوض می کنند
با شب بمان
شب
همیشه
یک رنگ است !
****
به دل نا گفته صدها حرف دارم
میان سینه مجروح ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
****
غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو